مروری بر زندگی و وصیت نامه شهید داریوش دهقانی
نوید شاهد: شهید داریوش دهقانی در تاریخ 1343/02/10 در قریه ی سعدآباد در خانواده ای مذهبی که با شغل کشاورزی و دامپروری امرار معاش می کردند چشم به جهان گشود. او فرزند هفتم خانواده، و در سنین کودکی با شیرین زبانی که داشت مورد علاقه ی شدید پدر و مادر و برادران خود بود. در سن هفت سالگی به مدرسه ای در زادگاهش رفت، سال سوم ابتدايی بود که پدرش را از دست داد. داریوش ضمن تحصیل به برادرانش نیز کمک می کرد و پس از دوره ی ابتدايی به علت نبودن مدرسه ی راهنمايی در محل زادگاهش، به روستای مجاور صحرارود رفت که همزمان با تظاهرات و راهپیمايی مردم در سال 1357 بود.
داریوش در جلسات و سخنرانی هایی که برگزار می شد شرکت داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تحصيلات خود را ادامه داد و به عضویت انجمن اسلامی محل خود درآمد، سپس کتابخانه ای دایر نمود و کتاب های انقلابی و عقیدتی براي آن می آورد و مردم را ارشاد و راهنمايی می کرد.
در سال دوم راهنمايي بود كه جنگ شروع شد. او برای رفتن به میدان جنگ سر از پا نمی شناخت، سرانجام پس از پافشاری های زیاد به ارتش رفت. در سال 1364 ازدواج کرد و حاصل ازدواجش دو فرزند دختر بود. اين شهيد بزرگوار در تاریخ 1366/03/13 در عملیات نصر 2 در منطقه ی میمک بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به ناحيه سرش به شهادت رسید.
« وصیت نامه شهید »
بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا!
آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند؟
فـرزنـد و عـیال و خـانـمـان را چـه كند؟
دیوانـه كنـى هـر دو جهـانـش بـخشـى
دیـوانه ی تو هـر دو جـهان را چـه كـند؟
خدایا! تو شاهد و آگاهى زمانى كه به استخدام ارتش جمهورى اسلامى ایران درآمدم تمام هدفم دفاع از اسلام مظلوم و عزیز بود و لباس ارتشیم را به عنوان كفن بر تن كردم و عاشق انقلاب اسلامى، رهبر آگاه و نایب بر حق امام عصر (عجل الله فرجه) بودم. اما شما عزیزان و دوستان و آشنایان! اگر به زبان گفته ایدكه مسلمانید باید به عمل هم اثبات كنید. اى كسانی كه عاشق امام حسین (عليه السلام) هستید امام حسین (عليه السلام) ادامه دهنده راه مى خواهد، پس به نداى حسین زمان را لبیك بگویید و این انقلاب اسلامى مظلوم را تنها نگذارید.
و اما برادرجان! اگر قسمت باشد چند روز دیگر در یكى از عملیات ها شركت خواهم كرد و این وصیت نامه را لازم دانستم برایتان بنویسم. برادرجان! ان شاء الله كه بار دیگر خدمت شما می رسم، اگر نشد و شهید شدم از شما خواهشم مى كنم كه این گفتار ناقابل مرا بپذیر. اگر كه جسدم مفقود شد كه طبق معمول مراسمى بگیرید و اگر شهادت نصیبم شد و جسدم را آوردند مرا در قطعه شهدا به خاك بسپارید و مراسم را انجام دهید و بعد از چهلمین روز شهادت من، هر كس كه خواست عروسى یا برنامه شادى اجرا كند جلوگیرى نكنید. حتى اگر برادرم خواست ازدواج كند مانع نشوید. از طرف من از همسرم حلالیت بطلبید و اگر كه دخترم بزرگ شد و از بین نرفت و خواست شوهركند سعى كنید او را به خویشاوندان بدهید و از مادرم خیلى حلالیت مى طلبم.
در حدود هیجده هزار تومان به دفتر امام خمینى جهت خمس بدهكارم، بپردازید. از برادرانم تك تك حلالیت بطلبید و از خویشان و نیز همسران برادرانم حلالیت بطلبید و ديگر عرضى ندارم.
خداحافظ داریوش دهقانى
خدایا خدایا تا انقلاب مهدى خمینى را نگهدار.
« خاطرات
شهید »
* خاطره از زبان مادر شهيد:
وقتی داریوش شهید شده بود، خیلی گریه و زاری می کردم، اصلاً باورم نمی شد که داریوش شهید شده باشد و خدا او را از من گرفته باشد. یک شب خواب دیدم داریوش جلويم آمد، خیلی نورانی شده بود و در یک باغ بزرگ و سرسبز بود. آن قدر خوشحال بودم که نمی دانستم چه کار کنم. گفتم: مادر کجا بودی؟ چرا نمی آیی؟ داریوش با حالت ناراحتی گفت: تو نمی گذاری من شهید شوم. گفتم: مادر تو شهید شده ای. گفت: نه مادر، از بس که تو گریه می کنی، چرا این قدر گریه می کنی و ناراحت هستی؟ من جای خیلی خوبی قرار گرفته ام. این جا من راحت هستم اما شما با گریه هایت نمی گذارید من راحت باشم. گفتم: باشد مادر دیگر گریه نمی کنم. بعد از این ماجرا سعی می کردم کمتر گریه کنم تا داریوش ناراحت نشود.
دوستانش تعریف می کردند شب عملیات حال و هوای دیگری داشت. همان شب رفت حمام، غسل شهادت کرد و دستانش را حنا بسته بود. بچه ها می گفتند: داریوش امشب خیلی خوشحال هستی، می خندید و گفت: می خواهم بروم عملیات، شاید قسمت بود شهید شوم. بچه ها به او گفتند: که تو زن و بچه دار هستی جلو نیا. اما او گفته بود که من باید بروم و در همین عملیات شهید شد.