کتاب «راز مدرسه ی ما» بر اساس زندگی شهيد محمود قندی به قلم حسین نیری توسط نشرشاهد به چاپ رسید.
کتاب «راز مدرسه ی ما» به 6 داستان كوتاه مستقل، با عناوين «راز مدرسه ی ما»، «شیر آب کجاست»، «من، او ، نیمرو»، «سلام آقا داماد!»، «خبرنگار، با کله خیس» و «شیرم حلالت مادر!» پرداخته است.
در آستانه سالروز شهادت حضرت زهرا (س)، بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان رضوی مجموعهای از پوسترهای زیبا از شهدای جبهه مقاومت را با عنوان "مجاهد پرور است این چادر خاکی" منتشر کرد.
«جلال سلطانی» می گوید: در حلبچه خانواده ای را دیدم که برای حفظ جان به سنگرها پناه برده بودند اما صدام آنها را سر سفره غذا به شهادت رسانده بود و دیدن این صحنه بدترین خاطره از دوران جنگ بود که از ذهنم پاک...
ولیالله بهداد با یادآوری خاطراتی از حضورش در دفاع مقدس و مجروحیتهای شدیدش در نخستین درگیریها با ارتش عراق، گفت: «آرزوی من این است که کشورمان هیچگاه گرفتار جنگ نشود و صلح جهانی برقرار شود.» وی همچنین...
به مناسبت بزرگداشت ایام فاطمیه، نماهنگی با عنوان «عنایت حضرت فاطمهزهرا(س) در عملیات والفجر ۸»، به روایت شهید ابوالفضل نظری توسط پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد قزوین تهیه و منتشر شد.
همسر شهید حسین علیخانی از روزهایی میگوید که حسین با تمام وجود به اصول اقتصاد مقاومتی اعتقاد داشت و در عمل آن را پیاده میکرد. او به یاد میآورد که شهید علیخانی همواره بر خرید کالای ایرانی، جلوگیری از...
مادر شهید «شیرعلی صالحی» میگوید: پسرم وقتی تصمیم گرفت به جبهه برود، رضایت من را نگرفت. بدون اطلاع من به تهران رفت و پس از یک سال به جبهه اعزام شد. شبی خواب دیدم که روی کوه نشستهام و او به سمت دریا میرود....
شهید «محمدمهدی نجیبی» در گوشهای از وصیت خود مینویسد: «خدا را در همه حال بر خود ناظر بدانید و مطمئن باشید که خداوند در هیچ حالی از شما غافل نیست...» موشن گرافی تولد این شهید بزرگوار را در نویدشاهد ببینید.
شهید «محمدرضا منشیزاده» دوازدهم اردیبهشت ۱۳۴۱ در روستای عبداللهآباد دامغان به دنیا آمد. یک روحانی سید، نامش را محمدرضا گذاشت. او را نذر امام رضا(ع) کردند. وی بیست و نهم آبان ۱۳۶۲ در عملیات والفجر چهار...
مادر شهید «عباسعلی کوچکی» نقل میکند: «آن روز که شهید شعبان ایثاری، چون خورشیدی بر روی دستهای مردم آرام گرفته بود و به سمت شهیدآباد روستا میرفت، میگفت: خوش بهحال شعبان! این ملت را آباد کرد! نگاهش آسمان...
«ای شهید تو با فداکاریهایت در زمانی که رزمندگان جانشان در خطر بود با فریاد «یا زهرا» خودت رو روی مینها میانداختی و یا سپری در برابر دفاع از فرمانده و یا دوستان میشدی ...» ادامه این نامه را در پایگاه...
«پرستار با دیدن من گفت: این مجروح از بین رفتنی است، دیگر به عمل کردنش نمیارزد، چرا عملش کنیم. از نظر آنها، من تمام کرده بودم لذا مرا به سردخانه بیمارستان انتقال میدهند. ۴۵ دقیقه تا یک ساعت در سردخانه...
مادر شهید «رضا دهقانی دودوی» میگوید: زمانی که شهید میخواست به سربازی برود به من گفت که به مدرسه میرود. من و پدرش اطلاع نداشتیم که اسمش را برای جبهه هم نوشته است. یک روز خوابش را دیدم، تو خواب خداحافظی...
کتاب «دلاور بی ترمز» روایت خاطراتی از رزمنده و جانباز سرافراز دوران دفاع مقدس رمضان جرجانی و تمامی همرزمان دلیر شمالیاش میباشد که در قالب روایت داستانی به قلم رحیمه جمال از سوی نشر شاهد با حمایت بنیاد شهید و امور ایثارگران استان گلستان به چاپ رسید.