مروری بر زندگینامه شهید غلامرضا بیات
شهید غلامرضا بیات
نام پدر: خلیل
شمارة شناسنامه 342
صادره: اراک
محل تولد: اراک
تاریخ تولد 1343:
سال ورود به دانشگاه 1363
رشتة تحصیلی: معارف اسلامی و اقتصاد
تاریخ و محل شهادت: شلمچه 20 / 1/ 1366
عملیات: کربلای 8
اولین روز بهمن ماه سال 1343 ، مقارن با پانزدهمین روز از ماه مبارک رمضان، آسمان به سرخی غروب آمیخته بود و صدای نیایش و اذان دلپذیر ماه رمضان همه را به مهمانی خدا فرا می خواند.
مادری با لبان تشنه و جان مضطرب، انتظار می کشید تا شاید کودک او از راه برسد و همراه با او به ضیافت خدا برود. می دانست کودک پسر است، چون پدرش شب قبل خواب دیده که سیدی، قنداقه پسری را به دست او می دهد.
سرانجام انتظار به پایان می رسد و همراه به صدای دلنواز اذان، صدای کودکی در این خانه کوچک و مذهبی می پیچد و به این گونه «غلامرضا» به عنوان فرزند سوم خانواده و اولین پسر در یک خانواده مذهبی و مستضعف، در شهرستان اراک
دیده به جهان گشود و به این ترتیب یکی دیگر از سربازان کوچک امام)ره(، برای یاری او پا به عرصه وجود گذاشت. یک بار درکودکی به سختی بیمار شد و تا دم مرگ پیش رفت و یک بار هم از پشت بام خانه پا یین افتاد؛ ولی هر بار اراده خداوندی بر این قرار گرفت تا او بماند.
دوران دبستان را در «مدرسه خیام » گذراند. سپس وارد مدرسه راهنمایی «کوروش » سابق شد، همراه با این دوران فعالیت های هنری و ورزشی زیادی داشت.
سال سوم راهنمایی مصادف با وقوع انقلاب اسلامی بود. وی با گذشت اندک مدتی از وقوع انقلاب با ماهیت مذهبی و اسلامی انقلاب آشنا شد. این انقلاب الهی او را شیفته خود ساخت. هنگامی که وارد دبیرستان شهید مطهری شد،ا ز پایه گذاران و اعضای اصلی انجمن اسلامی این دبیرستان بود. همراه با چند تن از دوستانش
کتابخانة مسجد امام حسین)ع(را تشکیل داد و همراه با آنان کلاس هایی از جمله آموزش قرآن کریم را برای نوجوانان برگزار می کرد. با بخش تئاتر دبیرستان هم همکاری داشت و در جشن های دهه فجر تئاترهایی را تدوین و اجرا م ینمود.
او با بخش فرهنگی و امورکتابخانه های سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بسیج نیز همکاری مستمر داشت.
در سال سوم دبیرستان بودکه برای اعزام به جبهه نام نویسی کرد. اما به دلیل برخی مشکلات، موفق به حضور در جبهه نشد. با این حال از پای ننشست.
در پشت جبهه، هر جا دفاعی از انقلاب و خط امام لازم می آمد، حاضر بود.
هیچگاه از خط رهبری منحرف نشد. وقتی هواداران بنی صدر در برابر منطقش از تبرئه بنی صدر باز می ماندند، می گفتند ما با انقلابی های بعد از انقلاب کاری نداریم. ولی او انقلابی شدن بعد از انقلاب را مایه افتخار خود می دانست.
سراسر دوران دبیرستانش، دوران شکوفایی گل وجودش بود،کارنامه درخشانی از خود در دبیرستان «شهید مطهری » به جای گذاشت.
بعد ازا تمام دوران دبیرستان، درکنکور سراسری شرکت کرد وبه علت جابه جایی در کد رشته های امور تربیتی و تربیت بدنی در رشته تربیت بدنی دانشگاه تربیت معلم پذیرفته شد. در این هنگام 25 روز بود که خدمت مقدس سربازی را شروع کرده بود و در شهرستان رشت دوران آموزشی را می گذراند.
بعد از پذیرفته شدن در دانشگاه، به اراک بازگشت. چون رشتة قبولی اش چیزی نبود که خواسته های او را ارضا کند. بعد از گذشت دو ماه از تحصیل از این رشته انصراف داد. سرانجام در سال 1363 در آزمون دانشگاه امام صادق)ع( شرکت کرد و به خواست خدا پذیرفته شد. این مرحله جدیدی از رشد و تکامل او بود و نهال وجودش در مکتب امام صادق)ع( به بار نشست. چنانچه خود بارها می گفت، پذیرفته شدنش در این دانشگاه، رحمت و سعادت الهی بود.
استعداد نهفته او،کم کم شروع به ظهورکرد. عبادات و طاعات مخلصانه، صبر و حوصله فراوان، شمّ دقیق و قوی سیاسی، پشتکار و همت تحصیل، خلوص نیت، به دوش گرفتن مسؤولیت بچه های کوچک خانه، و شکیبایی در مباحثه و ... همه در وجودش غنچه هایی بودندکه در مکتب امام صادق)ع( به گل نشستند.
روزهای زندگی کوتاه، ولی پربارش می گذشتند تا در اردیبهشت سال 1365 با جلب رضایت پدر و مادرشک ه چندان هم بی زحمت به دست نیامد، برای اولین بار به آرزوی همیشگی اش تحقق بخشید و همراه گروهی تبلیغی از دانشگاه عازم جبهه های
نبرد حق علیه باطل شد و مدت 45 روز در جزایر مجنون در خدمت و همراه رزمندگان اسلام بود. اما تشنگی وجودش برای جهاد در راه خدا فرو ننشست و به رغم همه اصرارها و همه دلایلی که اطرافیان بیان می کردند که به جبهه نرود، برای بار دوم به عنوان یک معلم اخلاق و یک رزمنده شجاع و مخلص در تاریخ 12 اسفند1365 عازم جبهه شد و این آخرین حضور او در جبهه بود.
خصوصیات و حر ف هایش در چند روز قبل ازاعزام بیشترا ز هر وقت دیگر پیغام شهادت داشت. در جواب کسانی که او را از خطرات باز میداشتند پاسخ می داد:
''شما همیشه فکر می کنید که جبهه رفتن مساوی است با محروم شدن، معلول شدن، اسیر شدن یا مفقود و شهید شدن؟''
گرچه می دانست برای او این گونه است، اما اینها را م یگفت تا هیچ عذری موجه نباشد. در پاسخ کسانی که می گفتند:'' دیگرانی هستندکه زرنگند و جبهه نمی روند.'' می گفت:
- اگر جبهه نرفتن زرنگی است، بگذار آنها زرنگی کنند؛ چرا كه آنها خوابند و از این نکته غافلند که زرنگی واقعی، مغتنم شمردن شرکت در جهاد در راه خداست.
در دوم فروردین ماه 1366 به کی مرخصی 11 روزه آمد. در این مدت به همه اقوام و آشنایان دور و نزدیک سرکشی کرد و کسانی را که سه سال دوری او از زادگاه مانع دیدنشان شده بود، دیدار ک رد. تعمیراتی که در خانه لازم بود، همه را خود به تنهایی انجام داد تا آخرین یادگارها را در خانه ای که 23 سال عمر عزیزش را در آنجا گذرانده بود، به جای بگذارد. هنگام بازگشت به جبهه در ایستگاه قطار هنگامی که پسردایی اش به او گفت:''پلاکت را به گردن بینداز.'' جواب داد: ''اینها به کار ما نمی آیند.''
او چه خوب می دانست در عرصه معامله با پروردگار اینها بهک ار نمی آیند و سرانجام عاشقی دیگر از خیل عاشقان حسین)ع( در 20 فروردین سال 1366 یک روز بعد ازعملیات کربلای 8 در منطقه شلمچه به لقاي یار شتافت و درست روز 27 فروردین مقارن با تمام شدن مدت جبهه اش، وظیفه خود را به پایان رساند و به خاک سپرده شد.
خاطره ای از خواهر شهید
برادرم فردی آرام و صبور بود که همواره لبخندی به لب داشت و دیدن او به انسان آرامش می بخشید و خوف خدا بسیار داشت. یکی از هم اطاقی هایش تعریف می کرد:''شبی با صدای گریه از خواب بیدار شدم، ساعت را نگاه کردم، 2 شب بود. غلامرضا را دیدم که سخت مشغول گریه است. وقتی علت گریه اش را پرسیدم، در جوابم گفت: آخر نمی دانی آقای جوادی آملی امشب در تفسیر قرآن خود راجع به روز قیامت و حساب وکتاب آن چه چیزها گفتند و من برای سختی آن روز گریه می کنم.