مروری بر زندگی شهید اکبر رضایی ده شیبی + تصاویر
شهيد اکبر رضائي در سال 1332 در روستاي کوچکي به نام ده شيب به دنيا آمد. او فرزند سوم خانواده بود و پدر و مادر زحمت کشي داشت. در دوران کودکي با پدر و مادر خود به صحرا مي رفت و در کار کشاورزي به آنها کمک مي کرد. شهيد در سن 6 سالگي به مدرسه رفت و چون در آن روستا تا کلاس پنجم ابتدائي بيشتر نبود، در سرماي زمستان و گرماي تابستان، پياده به نوبندگان می رفت و به ادامه تحصيل پرداخت و تا کلاس اول دبيرستان را در مدرسه نوبندگان پشت سر گذاشت و سپس به منظور کمک به پدر خود در کسب مخارج زندگي، مشغول به کار شد.
در سن 18 سالگي خدمتگزار دبيرستان ذوالقدر فسا شده و پس از 2 سال حضور در دبیرستان، به استخدام ارتش درآمد. بعد از شش ماه تصميم به ازدواج گرفت و با در جريان گذاشتن خانواده، همسرش را به عقد خود در آورد. يک ماه بعد، از طرف ارتش براي عمليات به جبهه عمان رفت و حدود 3 ماه که در آن جا بود. سپس به خانه برگشت و مراسم جشن عروسي خود را بر پا کرد که حاصل اين ازدواج، دو دختر به نام هاي سميه و الهام بود که البته شهيد، دختر دوم خود را نديد و به درجه رفيع شهادت نائل آمد.
شهيد اکبر رضائي ده شیبی در جبهه کردستان در
سنگر توسط تک تيرانداز عراقی زخمي شده و در بيمارستان تهران، دعوت حق را لبیک گفته
و به شهادت رسید.
ـــــــ « دست نوشته شهید » ـــــــ
* نامه شهید خطاب به پدر و مادر:
خدمت پدر و مادرم سلام عرض مي کنم.
ضمن تقديم عرض ارادت اميد است که حالتان خوب باشد و از درگاه احديت، آرزوي موفقيت شما را مي نمايم. اگر جوياي حال من هستید، کسالتي نيست به جز دوري از شما که آن هم اميد است اين مدت کوتاه به ياري باري تعالي تمام گردد و ديدارها تازه گردد.
باري پدرجان! از بابت من ناراحت نباشيد اميد است که انشاء الله هر چه زودتر تمام گردد و به آغوش شما باز گردم و با هم به پابوس امام غريبمان حضرت رضا (علیه السلام) مشرف گرديم. پدر جان! تنها ناراحتيم الهام است که اميدوارم با بودن شما هيچ گونه گرد و غباري بر چهره نازنينش ننشيند. پدرجان! من ان شاء الله هر هفته با علي و عمويم تماس مي گيرم و جوياي حال شما و خانواده مي شوم و اوضاع و احوال خودم و شما را در جريان مي گذارم. در هر صورت ناراحت نباشيد هر چه قسمت باشد پيش مي آيد. وظيفه هر فرد مسلمان مي باشد که از مرز و بوم مملکتش دفاع کند چه برسد به ما که يک نظامي هستيم که بايد هميشه از مرز و بوم کشورمان دفاع کنيم و نگذاريم که هيچ اجنبي به ما اجحاف و يا زورگوئي کند. خون ما هم از خون ديگران رنگين تر نيست که ان شاء الله همه ما به سلامت باز خواهيم گشت و دست اين بيدادگران کوتاه خواهد گشت. ببخشيد که سرتان درد آوردم. موفقيت شما را خواهانم.
مادرم! به شما سلام فراوان مي رسانم. اميدوارم که اين سلام ناقابل ما که از پشت کوه ها و فرسنگ ها راه دور تقديم مي کنيم بپذيرد. به کليه اهل محل و قوم و خويشان سلام برسانيد. بيش از اين مزاحم نمي شوم.
به اميد ديدار . قربانتان اکبر
* نامه شهید خطاب به همسر و فرزند:
خدمت همسر و فرزندم، سلام.
ضمن تقديم عرض سلام، اميدوارم که حالتان خوب باشد و هيچ گونه ناراحتي نداشته باشيد و هميشه در سايه احديت زندگي را به خوبي ادامه دهيد. اگر جوياي حالم هستید کسالتي نيست به جز دوري شما که آن هم اميد است هر چه زودتر اين مأموريت تمام گردد و به سلامتي به آغوش شما باز گردم. فردوس جان از اين که نامه دير فرستادم معذرت مي خواهم. بالأخره وظيفه هر انسان است از ميهنش دفاع کند. اميدوارم که شما حالتان خوب باشد. اگر چيزي از راديو شنيديد ناراحت نباشيد. ما فعلاً در پادگان شهر سنندج هستيم. اگر نامه دير رسید، شما ناراحت نباشيد؛ چون که اين جا مثل بيروت و لبنان شده است و ما نمي توانيم حتي يک تلفن به شيراز بزنيم و تلفن ها را هم قطع کرده اند. در هر صورت عزيزم ناراحت نباشيد. اميدوارم که در آن جا هم ناراحتي برايت پيش نيامده باشد. الهام جونم حالش چه طور است؟ اميدوارم که هيچ گونه ناراحتي و کسالتي بر چهره نازک و نازنينش ننشيند. الهام را از جانب من ببوس و يک عکس برايم بفرست. بيش از اين مزاحمت نمي شوم. به پدر و مادرم و خواهرانم و برادرانم و همه اقوام سلام برسانيد. در پايان موفقيت شما را خواهانم.
* نامه شهید خطاب به همسر و فرزند:
خدمت همسر و فرزند دلبندم، سلام.
ضمن تقديم عرض ارادت اميد است که حالتان خوب باشد و از درگاه احديت آرزوي موفقيت برایتان مي نمايم. اگر جوياي حال من هستید کسالتي نيست به جز دوري ما که آن هم اميد است ان شاء الله به ياري امام زمان اين مدت کوتاه به پايان برسد و ديدارها تازه گردد. آري فرزند و همسرم! ناراحت نباشيد. ان شاء الله که هر چه قسمت باشد پيش مي آيد.
فردوس جان اگر چيزي لازم داشتي از برادرم علی بگير، بعداً با هم حساب مي کنيم. من امروز با علي تماس گرفتم. هميشه جوياي سلامتي شما هستم و به علي مي گويم که يک روز شما را به شيراز بياورد و من با شما تماس تلفني بگيرم. الهام جونم را صد بار ببوس. تنها ناراحتيم دوري از الهام است. به خدا قسم که هر گاه يادم مي آيد اشک از چشمانم سرازير مي شود. حتي همين حالا که اسمش را روي کاغذ نوشتم. تو را به خدا قسم که نگذار فرزند من، کوچک ترين ناراحتي بکشد. تنها تمام فکر و حواست به الهام باشد. به علي بگو که نوبت هاي واکسنش را بگيرد و واکسنش را بزنيد. اگر کوچک ترين ناراحتي براي الهام به وجود بياوري يعني براي من به وجود آورده اي. بيش از اين مزاحمت نمي شوم . به پدر و مادرم و خواهران و برادرانم سلام برسانيد.
به اميد ديدار، قربانت اکبر
ـــــــ « خاطرات شهید » ـــــــ
* خاطره از زبان برادر شهید:
برادرم اکبر از همان دوران کودکي فردي بسيار فعال و سخت کوش بود. او در دوران کودکي به همراه پدر و مادر به صحرا مي رفت و در کار کشاورزي به آن ها کمک مي کرد.
او دوران ابتدائي را در روستاي خودمان گذراند اما به علت اين که مدارس سطوح بالاتر در روستايمان نبود، مجبور بود هر روز در فصل سرد و گرم سال پياده به روستاي همسايه برود. اکبر فرد خيلي کم توقعي بود و با وجود مسافت زياد بين دو روستا و مشقت فراوان براي رسيدن به مدرسه، يک بار هم از پدر نخواست تا برايش دوچرخه يا موتوري تهيه کند. در آخرين سال تحويل از عمر شهيد، برادرم 15 روز از تعطيلات نوروز را در خانه پدر و در کنار ما گذراند و بعد از 15 روز، وقت خداحافظي، گویا مي دانست اين آخرين بار است که يکديگر را مي بينيم و ديگر پدر و مادر خود را نخواهد ديد. طور ديگري با همه خداحافظي مي کرد و بعد هم با صداي بلند اين شعر را خواند: اگر بار گران بوديم و رفتيم ـ اگر نامهربان بوديم و رفتيم.
یکبار ایشان به همراه دیگر رزمندگان، در جبهه کردستان، در محاصره ی نیروهای دشمن گرفتار شدند. اين خبر توسط رسانه ها به گوش ما و همسر شهيد رسيد و ما به جهت رفع نگراني به شيراز رفتيم تا شايد بتوانيم خبري از شهيد بگيريم. در آن جا به ما گفتند که ايشان در محاصره دشمن قرار گرفته اند ولي اميدواريم که از اين مهلکه نجات پيدا کنند. پس از چند روز نامه اي از شهيد به دست ما رسيد که در آن نوشته بود: پدر و مادر عزيزم! نگران نباشيد که ما به اميد خدا و ياري امام زمان پيروز خواهيم شد.
برادرم شهيد اکبر رضائي از همان زمان که زمزمه مخالفت با شاه در شهر ما پيچيد، همواره در اين مسير فعاليت مي کرد. او هم چنين به همراه برادران و دوستانش در همه تظاهرات و راهپيمائي هاي عليه رژيم شاه شرکت مي کرد و زماني که شاه از ايران رفت ايشان از خوشحالي به همراه برادرانش به خيابان ريختند و با صداي بلند به همه اعلام کردند که شاه رفت.