پسرم را در قلب تهران به شيوه داعشيها شهيد كردند
چهارشنبه, ۰۹ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۱۷
رفته بود سوريه جنگيده بود تا نياز نباشد اينجا در تهران مقابل تروريستها بايستند، اما رد خشونت جايي وسط همين پايتخت امن غرب آسيا سربرآورد؛ تهران خيابان پاسداران، گلستان هفتم، مقابل منزل نورعلي تابنده، قطب دراويش گنابادي.
به گزارش نوید شاهد، تا سوريه رفته و با تروريستهاي داعش جنگيده بود، اما اينجا در تهران، امالقراي جهان اسلام شهيد شد؛ به دست كساني كه مدعي صلح و دوستي بودند، اما با مأموران تأمين امنيت كشور همان رفتاري را كردند كه داعش با مردم سوريه و عراق ميكرد. رفته بود سوريه جنگيده بود تا نياز نباشد اينجا در تهران مقابل تروريستها بايستند، اما رد خشونت جايي وسط همين پايتخت امن غرب آسيا سربرآورد؛ تهران خيابان پاسداران، گلستان هفتم، مقابل منزل نورعلي تابنده، قطب دراويش گنابادي. مريدان تابنده آمده بودند تا بكشند و بسوزانند. در اين مسير مجهز به انواع سلاح سرد بودند و سلاحهاي گرمشان هم براي استفاده آماده بود كه مأموران امنيت ديگر مهلتشان ندادند. با وجود انواع سلاحي كه در دست داشتند، همچون تروريستهاي تكفيري ماشين را هم به عنوان يك ابزار ترور و خشونت به خدمت گرفتند. اتوبوسي را به دل مأموران ناجا زدند و سه نفر را شهيد كردند و بعد با يك سمند به سوي حافظان امنيت شهر حمله كردند. محمدحسين زمين خورد، ماشين از رويش رد شد و ثانيههايي بعد باز به عقب برگشت و براي بار دوم تن زخمياش را زير گرفت.... صبح شهادت بانوي دو عالم بود؛ ايستادگي محمدحسين حداديان مقابل توحش عريان دراويش گنابادي در پاسداران تهران اقتداي عملياش به سيره حضرت زهرا(س) بود و جان دادنش هيئت روضه شب شهادت بانو. پيكر او زخمي و خونآلود كنار مزار شهيدان مدافع حرم در امامزاده علياكبر چيذر آرام گرفت تا نمادي باشد بر آنكه اين سرزمين با خون همه شهدا ايستاده است؛ از دمشق تا تهران.
اکنون که روبهرويتان نشستهام فقط چند روز از شهادت پسرتان گذشته است. قبل از هر صحبتي از شما براي قبول مصاحبه سپاسگزارم، خانم تاجيك چند فرزند داريد؟
دو پسر و يك دختر دارم. محمدحسين فرزند وسط بود. ظاهراً خيرالامور اوسطها شد! محمدحسين متولد24 دي ماه سال 1374بود.
سبك و منش فكري و رفتاري محمدحسين چقدر به شهدا و شهادت نزديك بود؟
محمدحسين خيلي حسرت دوران دفاع مقدس را ميخورد. با غبطه ميگفت: اي كاش من هم در آن زمان بودم. خوش به حال شما كه بوديد. خوش به حال شما كه ديديد. يكي از برنامههاي هميشگياش زيارت كهفالشهدا و قطعه شهداي گمنام بهشت زهرا(س)بود.وقتي پيكر دوستان شهيد مدافع حرمش شهيدان كريميان و امير سياوشي را آوردند و در چيذر به خاك سپردند ، حال و هواي عجيبي داشت. ارتباط خاصي با شهدا داشت و هميشه كلام شهدا را نصبالعين خودش قرار ميداد. محمد عاشق شهادت بود. وقتي بحث جبهه مقاومت مطرح شد، همه تلاشش را كرد كه به سوريه برود.
پس مدافع حرم هم بودند؟
بله ، محمدحسين خيلي دغدغه رفتن داشت. يك روز آمد و كنارم نشست و گفت: مامان اگر من يك زمان بخواهم بروم سوريه، مخالفت ميكنيد؟ نظرتان چيست؟ گفتم: يك عمر است كه به اباعبدالله (ع) ميگويم: بابي وامي و نفسي و اهلي و مالي واسرتي، آقا جون همه زندگي من به فدايت، حالا كه وقتش شده ، بگويم نه نرو؟ همان خدايي كه در اينجا حافظ توست در سوريه هم است. همه عالم محضر خداست.گفت: وقتي تو راضي هستي يعني همه راضياند. عاشقانه تلاش كرد براي رفتن ، اعزامها خيلي راحت نبود. يك روز جمعه صبح براي خواندن نماز صبح بيدار شدم كه دخترم هراسان آمد و گفت: مادر محمدحسين ساكش را بسته و ميخواهد برود. رفتم و گفتم: ميروي؟ قبل رفتن بيا چندتا عكس با هم بيندازيم. عكسها را كه انداختيم، بوسيدمش و راهياش كردم. وقتي رفت گفتم با شهادت برميگردد اما مصلحت خدا بر اين بود كه سالم برگردد.
از اوضاع آنجا برايتان صحبت ميكرد؟
بله، وقتي از سوريه آمد از اوضاع آنجا برايم گفت، اعتقادش نسبت به حفظ انقلاب و اسلام بيشتر شده بود. ميگفت: مامان نميدانيد چه خبر است؟ خدا نكند آن ناامني كه در سوريه ايجاد شده در ايران پياده شود. ميگفت: تا زندهايم محال است به اين خائنان اجازه بدهيم مملكت ما را مانند سوريه كنند.
به عنوان يك مادر، محمدحسين چطور جواني بود؟
محمد اهل نماز اول وقت ، زيارت عاشورا و هيئت بود. سينهزن امام حسين(ع) بود. خيلي اخلاص داشت. بيادعا. هيچ وقت از كارهاي خيري كه ميكرد نميگفت. به نظرم مزد اين اخلاص و بيادعا بودنهايش را با شهادت گرفت. محمد دنبال اجرايي كردن فرامين رهبري بود. دغدغه حفظ دستاوردهاي نظام را داشت . محمدحسين با سن كمش، بصيرت داشت. جريانهاي باطل را خوب ميشناخت و آگاه به امور بود. محمدحسين مانند كسي كه از ناموسش غيورانه دفاع ميكند از انقلاب با غيرت دفاع ميكرد. همه عمر بسيجي بود و بسيجي زندگي كرد. ميگفت: مامان بصيرتي كه آقا ميگويند انشاءالله خدا نصيبمان كند و اگر بصيرت داشته باشيم انشاءالله اين انقلاب به انقلاب صاحبالزمان (عج) وصل خواهد شد.
آنطور كه متوجه شدم رفاقت خاصي بين شما و محمدحسين وجود داشت؟
من سه تا بچه داشتم. خيليها ميگفتند تو يكجور ديگر به محمدحسين نگاه ميكني. محمدحسين طوري بود كه اين نگاه ويژه را ميطلبيد. هر مادري بچههايش را دوست دارد، اما پيوند بين من و محمد يك پيوند قلبي، آسماني بود. من و محمد خيلي به هم وابسته بوديم. حرفهايمان را به هم ميزديم. قبل رابطه مادر و فرزندي دوست هم بوديم. انگار حرفهاي هم را ميفهميديم. مثل روز برايم روشن بود كه محمدحسين ماندني نيست. دخترم الان ميگويد: مادر الان ميفهمم كه تو چرا به محمدحسين اينقدر توجه داشتي! در اين سالها سعي كردم تا وقتي محمدحسين هست به او خدمت كنم. ميدانستم با شهادت ميرود اما نه اين مدل شهادت.
يعني انتظار شهادتش را داشتيد؟
من هميشه به امام حسين (ع) ميگفتم كه آقا جان اگر اجازه ميداديد كه من در روز عاشورا ياريتان كنم، دوست داشتم جاي آن صحابهاي باشم كه هنگام خواندن نماز براي حفاظت شما با صلابت ايستاد و همه تيرها به سر و صورتش اصابت كرد. اين دعاي من بود نميدانم اگر در آن شرايط قرار ميگرفتم، ميتوانستم يا نه! اما اين درخواست را هميشه از امام حسين (ع) داشتم كه محافظ ايشان باشم و درد و بلايشان را به جان بخرم. وقتي به كربلا ميرفتم در كنار مزار شهداي 72 تن ميگفتم: من به قربان شما كه امام حسين(ع) را ياري كرديد و نگذاشتيد آقاي ما غريبتر از اين بشوند. كاش بوديم و فداي شما ميشديم. آن روز وقتي پيكر محمدحسين را به اين شكل ديدم، ياد حرفهاي خودم افتادم. آن دعايي كه هميشه در سجدههايم از امام حسين(ع)تقاضا داشتم، اجابت شد. به محمدحسين گفتم: قربانت بروم من آرزويش را داشتم اما تو به توفيقش رسيدي. خدا را شكر ميكنم كه لياقتش را به محمدحسين داد. ما چيزي از خود نداريم، هر چه هست عنايت آلالله است. از وساطتت آقا امام زمان (عج) است كه ايشان واسطه همه رزقهاي معنوي و روزيهاي دنيايي ما هستند و محمدحسين هم رزق معنوي بود كه خداوند به من داد. 22سال يك گلي را به من دادند و من از وجودش لذت بردم بعد هم به سلامت و عافيت به لطف خودشان از ما گرفتند. خدا را شاكرم چه در بودن محمدحسين و چه در شهادتش.
اگر ميشود به موضوع شهادت محمدحسين بپردازيم. شما در جريان حوادث و درگيريها بوديد؟
محمدحسين شب حادثه پيش من بود. به من گفت: مامان پاسداران شلوغ شده و تيراندازي است. من گفتم: شما نرو در دل تيراندازي! مسئولان بايد رسيدگي كنند. گفتم: مامان شما بسيجي هستيد، بسيجي هميشه دستش خالي است و سينهاش سپر. با عشق ميروند، شما نرو . اول حرفي نزد. اذان مغرب را كه گفتند، وضو گرفت و گفت ميخواهم بروم هيئت. ميدانستم ميرود محل درگيري ، ميشناختمش، محال بود براي دفاع نرود. هميشه ميگفت: همه ما سرباز اين نظام هستيم. وقتي ميخواست از در خانه بيرون برود به من نگاه كرد و خنديد. گفتم: محمدحسين من دائم به شما زنگ ميزنم . خنديد و گفت: مامان حالا نميخواهد تند تند زنگ بزنيد. گفتم: مامان نرو، بعد دستش را به احترام روي سينهاش گذاشت و تعظيم كرد. حرفي نزد حتي يك چشم هم نگفت كه با رفتنش به من دروغ گفته باشد. محمدحسين به هيئت رفت. پسرم به عزاي آلالله اهميت ميداد. براي عزاي اهلبيت لباس مشكي ميپوشيد. در ايام فاطميه در هر دو دهه مشكي ميپوشيد. محرم كه از راه ميرسيد انگار فصل بهار زندگياش از راه رسيده باشد. همهاش ميگفت دارد محرم ميآيد. بعد از شهادت محمدحسين جواني كه همان شب در هيئت حضرت زهرا (س) با محمدحسين آشنا شده بود به خانه ما آمد و برايم تعريف كرد: محمدحسين را در هيئت ديدم و همان شب با هم دوست شديم. سينه زدنها و حال و هواي محمدحسين من را به خودش جذب كرد و شيفتهاش شدم. لباسش خيس عرق بود. ساعت 11 بود كه ديديم محمدحسين ميخواهد از هيئت خارج شود، از محمدحسين پرسيدم: فردا شب هم ميآيي؟ گفت: بله،حتماً، من هيئت حضرت زهرا (س) را ترك نميكنم. امروز فهميدم محمدحسين شهيد شده است. من در هيئت با محمد دوست شده بودم اما باوركردني نبود كه محمدحسين ظرف چند ساعت بعد از آشناييمان، شهيد شده باشد. او با لباس عزاي حضرت زهرا(س) از هيئت خارج شد. ميان هيئت از محمدحسين و دوستانش خواسته ميشود كه خودشان را به خيابان پاسداران برسانند. محمدحسين با همان عرق عزاي خانم زهرا(س) كه بر جانش نشسته بود، راهي ميشود و بعد هم كه شهادت محمدحسين در نزديكيهاي اذان صبح اول اسفند ماه رقم ميخورد.
نحوه شهادتش چطور بود؟
وقتي پيكر چاك چاك پسرم را ديدم، به عمق فاجعه پي بردم. البته نگذاشتند همه پيكر را ببينم. وقتي خواستم سينهاش را ببينم نگذاشتند و گفتند دست به چيزي نزنيد. همه صورتش سوراخ سوراخ شده بود. نميدانم با چشمانش چه كرده بودند، بيني محمدحسين شكسته بود، هر جنايتي كه از دستشان برميآمد با پسرم كرده بودند. تمام برجستگيهاي بدن و صورت محمد حسين را برايم با پنبه درست كرده بودند . وقتي شنيدم محمدحسين شهيد شده، خدا را شكر كردم . محمد آرزو داشت اين مدلي به ديدار معبودش برود.
بعدها وقتي لحظه شهادتش را شنيدم ياد آن صحنه عاشورا افتادم كه بر پيكر امام حسين(ع) تاختند. شهادتش داستان كربلا را برايم تداعي كرد. ابتدا با تفنگ شکاري به محمدحسين شليک ميكنند ، بعد با همان تفنگ به سر و صورتش ميزنند. بعد كه محمدحسين دست تنها ميماند با قمه و هر چه در دست داشتند به جانش ميافتند و در آخر هم با خودرو از روي بچهام رد ميشوند و اين كار را تكرار ميكنند. اگرچه دراويش وحشي، اسبي براي تاختن به جان محمدحسين نداشتند اما سوار بر خودرو بر بدن چاك چاكش تاختند و شهادت محمدحسين اينگونه غريبانه رقم خورد. اينها نشاندهنده نفرت و كينه دشمنان اسلام و انقلاب است. خدا را شاكرم كه بعد از 1400سال ذرهاي تنها ذرهاي از آن درياي مصائب عاشورا را به ما نشان دادند.
فكرش را ميكرديد محمدحسين در خيابان پاسداران تهران به آرزوي هميشگياش برسد؟
نه اصلاً تصور نميكردم در تهران اين اتفاق براي محمدحسينم بيفتد. فكر شهادتش را ميكردم اما به اين شكل نه، فكر نميكردم. اگر اين اتفاق براي محمدحسين در سوريه ميافتاد برايم عجيب نبود. اين همه صدمه و جراحت بر پيكرش اگر در سوريه و به دست داعش تكفيري اتفاق ميافتاد جاي تعجب نداشت.
آن روزي كه من محمدحسين را به سوريه فرستادم، منتظر بودم . منتظر اسارت ، جانبازي و شهادتش. مي دانستم آنها رحم ندارند. آمدهاند كه اسلام را نابود كنند و شنيده و ديده بودم كه چه بلايي سر مدافعان حرم ميآورند، اما اينكه يك همچين اتفاقي در ايران، در تهران، در امنترين شهر اسلامي جهان براي پسرم بيفتد ، كمي غيرمنتظره بود. دراويش شقي با هر چه در دست داشتند به محمدحسين ضربه زده بودند. همه نيزه به دست به جان محمد افتادند.فكرش را نميكردم در خود تهران داعشيها اين مدلي لانه كرده باشند. البته لانه هم ندارند اينها مانند گرد هستند، مانند كاهي كه با يك فوت به فنا ميروند. فقط اراده ميخواهد. شهادت جوانانمان را در تهران در زمان فتنهها شاهد بوديم، اما اين نوع شهادت به اين وحشتناكي نداشتهايم.
چه پيامي براي آن به اصطلاح دراويشي داريد كه به بهانههاي واهي به جان و مال مردم تعدي كرده و جوانان غيور ناجا و بسيج را به شهادت رساندند؟
«جاء الحق و ذهق الباطل ان الباطل كان ذهوقا» فقط همين يك جمله را به آنها ميگويم. باطل رفتني است. ما اينها را باطل ميدانيم كه نميخواهيم از آنها صحبت كنيم. حالا هر از چند گاهي براي خودشان توهماتي ايجاد ميكنند و براي اين توهمات سروصدا به راه مياندازند كه ماندگار نيست. ما اينها را باطل ميدانيم.
محمدحسين وصيتي داشت؟
محمدحسين خيلي روي حجاب تأكيد داشت. غيرتي بود. ما تذكر در مورد رعايت حجاب از طرف او نداشتيم اما اگر حتي اقوام را در بيرون از منزل ميديد كه حجاب درستي نداشتند توجه نميكرد و گاهي آنها پيش من گله ميكردند كه محمدحسين ما را در خيابان ديد و سلام نداد و توجهي نكرد. من هم ميگفتم حجابتان را رعايت كنيد تا محمدحسين به شما سلام كند. تا مادامي كه اينطور هستيد توجه نميكند.
خانم تاجيك در پايان اگر صحبتي داريد بفرماييد.
من به عنوان يك مادر دلشكسته از همه جوانان غيور كشورم عاجزانه درخواست ميكنم كه اي عزيزان من، فرزندان من، براي اينكه راهمان را گم نكنيم ، بايد به نوري گره بخوريم و چراغ راه زندگيمان قرار دهيم. حالا خودتان انتخاب كنيد. يك بزرگي را، يك بصيري را تا در اين دوره كه هزاران گروه انحرافي و شيطاني قارچگونه رويش ميكنند ، از مسير اصلي زندگيمان خارج نشده و راه را گم نكنيم تا مثل شهدا عاقبت بخير شويم.
براي مردم كشورم هم پيام دارم. از اين اغتشاشات و فتنههاي كوچك و بزرگ ترس به دل راه ندهيد چون دلاوران غيوري چون فرزند شهيد من در اين سرزمين وجود دارند كه خداوند اين انقلاب را زير سايه امام زمان(عج) از همه بلاها حفظ خواهد كرد و من ايمان دارم كه اتفاق خواهد افتاد. همانطور كه امام خامنهاي فرمودند: اين انقلاب مسيرش را ادامه ميدهد و كور باطلها نميتوانند ببينند. اما اين انقلاب در حال رفتن و به كمال رسيدن خودش است.
از شما و روزنامهتان قدرداني ميكنم. روزنامه جوان جزئي از خانواده ما است و من از همه همكاران رسانهايتان در پوشش اخبار صحيح حوادث اخير سپاسگزارم و ميدانم در اين مسير دشواريهاي زيادي را تحمل كردهايد.
منبع: روزنامه جوان
نظر شما