قائم مقام لشکر در خط مقدم
درگیری با ضدانقلاب در آمل
در سال 1360 وارد سپاه شدم. دوره آموزش را در پادگان المهدی چالوس گذراندم. هم زمان با شروع آموزش، درگیری های ضد انقاب در جنگل های شهرستان آمل شروع شد. در قالب یک گردان رزمی با عنوان یاسر که بالغ بر 350 نفر بودیم وارد عمل شدیم. این نیروهای جوان و پاسدار از استا نهای مازندران و گیلان بودند که قرار بود در قالب یک گردان رزمی برای جبهه های حق علیه باطل اعزام شوند که هم زمان شد با این درگیری ها. بدین منظور یک دوره آموزش چریکی برای این گردان در نظر گرفتند که آموزش رزم در جنگل بود. برای شهرستان آمل اعزام شدیم که دارای پایگاه های مختلفی برای استقرار بود. این وضعیت مانع از آن شد که نتوانستیم زودتر به جبهه برویم. این درگیری ها تا خرداد 16 طول کشید. غائله اشغال شهر آمل هم توسط گردان یاسر برچیده شد.
اولین حضورم در جبهه، بعد از پایان عملیات بیت المقدس که منجر به آزادسازی شهر خرمشهر شده بود می باشد. اولین استراتژی جمهوری اسامی ایران تعقیب متجاوز در آن طرف مرزها بود. در قالب تیپ 25 کربلا از منطقه 3 اعزام شدیم. در این اعزام تعدادی از بچه های گردان رزمی خود ما دعوت شده بودند. در این جمع افراد شاخصی هم بودند ازجمله شهید ابوعمار، شهید حبیب الله افتخاریان، شهید محمدمیثم بیگلو )از شهدای بنام آموزش نظامی و مسئول آموزش ستاد منطقه 3 و فرمانده پادگان آموزشی المهدی( بودند.
اعزام نیروها از منطقه 3
برابر با ساختار سازمانی سپاه چندین مناطق فرماندهی راه اندازی شده بود. استان های گیلان، مازندران و گلستان در قالب یکی از این مناطق به عنوان منطقه 3 بود و ستاد آن در چالوس قرار داشت. لذا اعزام بدین شکل صورت می گرفت. صبح روز حرکت آقای بیگلو را که از ابهت خاصی برخوردار بودند و از مربیان بنامی بودند، دیدم. از روز حرکت تا رسیدن به خرم آباد و بعد از آن رسیدن به پادگان تیپ 25 کربلا که پادگان شهید بهشتی معروف هم هست، چیزهایی از ایشان دیدم که هرگز باورم نمی شد. فکرنمی کردم که این همان آدم درون پادگان آموزشی است. البته بسیاری از فرماندهان چنین ویژگی هایی داشتند. اولین اعزام به تیپ 25 کربلا در منطقه جنوب در عملیات رمضان بود.
از همان سال به واحد اطلاعات عملیات وارد شدم. به اتفاق غفار علی پور، صادق حسن پور، سردار تقی مهری، عباس مهری، شهید حسینی، شهید هدایتی، شهید غفار و آقای محبی.
برحسب اتفاقی که در عملیات رمضان رخ داد، به شدت مجروح شدم، در ادامه چند ماه بعد از مداوا و مرخصی به عملیات لشکر 25 رفتیم. آن زمان تیپ، لشکر شده بود. سال 62 در عملیات بودم و برادرم نیز در اطلاعات بود. همچنین به واسطه حضور رزمندگان گیلانی با چهره ای که بسیار از او نام برده میشد، آشنا شدیم و او کسی نبود جز شهید حسین املاکی. از ایشان به شجاعت و دلیری نام برده می شد. او زبانزد خاص و عام بود، شهید املاکی بسیار سرآمد بود. من از عناصر اطلاعات و عملیات بودم. آمدم در طرح و عملیات و شهید املاکی مسئول محور یک اطلاعات لشکر 25 کربلا از سال 62 به بعد شدند. دست بر قضا در سال 64 که زمزمه جدا شدن رزمندگان گیلان از بدنه اصلی لشکر 25 کربلا و عهده دار شدن یک یگان به صورت مستقل مطرح شد، تصمیم گرفته شد تیپ ویژه قدس که فعالیت های داخلی و تعقیب و گریز ضد انقاب را در کردستان و آذربایجان غربی بر عهده داشت، به استان گیلان و رزمندگانش به مدیریت بچه های گیلان واگذار شود. در همین راستا سال 63 ، گیلان به عنوان ناحیه مستقل در رشت اجرای مأموریت می کرد. این مأموریت را به سپاه ناحیه استان گیلان دادند که بررسی ها را به عمل بیاورند. هماهنگی های بین مسئولین وقت استان، صورت گرفت. نماینده ولی فقیه استان گیلان نیز تلاش های زیادی انجام دادند که تیپ قدس را به بچه های گیلان بدهند.
اولین حضور بچه های گیلان در قالب تیپ قدس چگونه بود؟
اولین حضور بچه های گیلان در قالب تیپ قدس برمی گردد به سال 64 در عملیات قادر که سعادت نبود در این عملیات شرکت کنم. بعد از عملیات، همه بچه ها از اطراف آمدند وارد این تیپ شوند، از جمله شهید املاکی. جلوتر از بقیه رزمندگان از لشکر 25 خداحافظی کرد و به عنوان مسئول اطلاعات عملیات تیپ قدس برگزیده شد. در دی ماه سال 64 من و آقای محمد خیری تلاش کردیم به تیپ برویم، اولش نشد ولی به هر حال رفتیم. در آن مقطع اطلاعات و عملیات کار را به صورت مشترک انجام می دادند. چون مأموریت های برون مرزی نداشتند. با آمدن شهید املاکی این دو از هم تفکیک شد. او قصد داشت نیروهای زبده ای که مد نظر بود به یگان عملیات ببرد او به سبک خودش انتخاب می کرد. شنیدند بشارتی هم آمده است. یک تعریف و تمجیدی هم از من کرده بودند. ایشان یک کلام گفت، اگر این بشارتی مثل برادرش است بگویید بیاید. سایر بچه های عملیات بعد از عملیات فاو در سال 65 آمدند و ملحق شدند.
نام املاکی به اطلاعات اعتبار و ارزش بخشید؟
املاکی اولین مأموریتش را به عنوان فعالیت های اطلاعاتی با توجه به عناصر موجود در عملیات والفجر 9 در منطقه سلیمانیه انجام داد. در آن زمان خیلی از دوستان تهرانی، اصفهانی و دیگر استان ها در این یگان بودند. آنچه الآن برای همه ملموس است این است که شهید املاکی یک محوریت خاصی در تیپ ویژه قدس داشت. با راه اندازی اطلاعات، آقای املاکی دنبال برخی عناصر می گردند و جمع می کنند و می آورند. به واسطه حضور شهید املاکی، نام اطلاعات تحت پوشش شخصیت فرماندهی و ابهت ایشان قرار گرفت. از آن تاریخ به بعد به بچه های اطلاعات می گفتند از بچه های حسین املاکی، در واقع نام املاکی به اطلاعات ارزش و اعتبار بخشید. تنها کسی که در مأموریت های اصلی حرفش نافذ بود و در تصمیمات فرماندهی تأثیرگذار، شهید املاکی بود. همه منتظر بودند که ایشان چه می گوید و چه اطلاعاتی از دشمن را بیان می کند. البته با آمدن شهید املاکی تعقیب و گریز ضد انقاب از عهده این یگان خارج شد.
عملیات کربلای 2 را لشکر قدس با حضور همین بچه های اطلاعات با موفقیت انجام داد.
کربلای 5 اوج حماسه رزمندگان گیلان است در عملیات کربلای 5، تیپ قدس سری در میان سرهای لشکرهای قدر سپاه درمی آورد.
در این عملیات تیپ قدس زبانزد خاص و عام می شود. لشکر قدس که تا دیروز نامی نداشت. حالا دیگر شناخته شده بود. بعد از تبدیل تیپ به لشکر، سردار همدانی به عنوان فرمانده لشکر برگزیده می شوند. البته ایشان به عنوان فرمانده تیپ مأموریت داشتند و سپس فرمانده لشکر میشوند. در عملیات کربلای 2، نمود پیدا کرد. رشادت، شجاعت، ایثار و توانمندی بچه های رزمنده استان گیلان در عملیات کربلای 2 بر کسی پوشیده نیست. مقام معظم رهبری می گویند بچه های سپاه گیلان، تیپ قدس در عملیات کربلای 2، کربلای دیگری را آفریدند.
کربلای 5 اوج حماسه رزمندگان گیلان است. شهید املاکی هم به عنوان معاون لشکر از جرگه اطلاعاتی تقریباً خارج می شوند و به کادر فرماندهی لشکر می پیوندند.
شهید املاکی اعتبار بچه های اطلاعاتی بود
رفتارهای شهید املاکی زبانزد بود. ایشان علاوه بر خصوصیات معنوی اش، ابهت، شجاعت و دلیرمردی اش بر همه ثابت شده است. او همانند نهال پرباری است که سرش خم شده باشد، از تواضع خاصی برخوردار بود. صمیمیتی به خصوص داشت.آقای املاکی زیاد حرف نمی زد. با توجه به اینکه فرمانده بود، از مصاحبه نیز امتناع می کرد. دقت و هوشیاری ایشان زبانزد بود. او محیط اطرافش را می شناخت. به آدم های اطرافش اشرافیت داشت. نگاه وسیع و بازش را می شد درعملیات دید و حتی در به کارگیری نیرو می گفت نیرویی را به کار می گیریم که از شایستگی خاصی برخوردار باشد تا در شب عملیات با مشکل مواجه نشویم. در انتخاب نیروی اطلاعات از عزیزترین هایش استفاده می کرد. این آدم به ترس نه گفته بود. کار نشدنی نداشتیم. اعتبار و پشت گرمی بچه های اطلاعات به واسطه شهید املاکی بود. سایه املاکی ورای تصورات مسئولین بود.
در یک عملیات خودم شاهد بودم فرماندهان گردان ها از ایشان می خواستند که شما جلو نروید، اجازه بدهید ما جلو بریم. در هر صورت آمد جلو جایی نشست که آتش دشمن لحظه به لحظه شدیدتر می شد. دوزانو نشست روی زمین و یک یک بچه های رزمنده را بدرقه می کرد و دست نوازش روی سرشان می کشید و به بسیجی های کم سن و سال که می رسید به آ نها خطاب می کرد: سردار برو، ماشاءالله، خدا پش توپناهت. این رفتار و تواضع حسین آقا و صحبت او با بچه های رزمنده باعث می شد بچ هها با تمام توان با دشمن مقابله کنند. ما دیگر مثل ایشان ندیدیم.
رفتن سردار املاکی باعث دغدغه شد
حتی اگر لشکر در تنگنا بود نیروهای اطلاعاتی از این نظر مشکلی نداشتند. ایشان جا انداخته بود که کار نیروهای اطلاعات از حساسیت خاصی برخوردار است. زمزمه رفتن شهید املاکی برای فرماندهی لشکر باعث دغدغه شد.
پس از رفتن آقای املاکی به حوزه مدیریت در نشست داخلی که داشتیم آمد و گفت الآن باید شما روی پای خودتان بایستید و خودتان تکیه گاه تان باشید. شما در اجرای مأموریت های اطلاعاتی توانمند هستید و مسئول شما آقای ایمانی است. قبل از مأموریت تا بعد از مأموریت اگر جلسه ای برگزار می شد، آقای املاکی گریز می زدند و می آمدند اطلاعات. به محض این که فرصتی پیش می آمد ما هم دعوتش میکردیم تا برایمان سخنرانی کند. حضور چند دقیق های ایشان باعث دلگرمی، نشاط و شاداب یمان می شد. همین چند کلمه حرف شهید املاکی باعث می شد تا بچه ها عزم شان راسختر شود.
فرماندهی لشکر قدس بعد از پایان عملیات کربلای 5
فرماندهی لشکر قدس تا قبل از عملیات نصر 4 و پایان عملیات کربلای 5 بر عهده سردار شهید حسین همدانی بود. آقای مظاهری هم جانشین شان بودند که او هم رفت. لشکر ماند و شهید املاکی. همزمان با عملیات کربلای 5 و یا روزهای پایانی عملیات کربلای 5 در سال 65 ، آقای حضرتی به ریاست ستاد لشکر منصوب می شوند. البته بعد از آقای برزگر. بعد از عملیات کربلای 5، ستاد لشکر قدس ستاد شلوغی بود. آدم های بزرگی هم در آنجا بودند. لشکر قدس مأموریت کربلای 5 را انجام داده بود.
آقای حضرتی کار رسمی شان را در واقع بعد از کربلای 5 شروع کردند. تغییر و تحول انتقال شهید املاکی به حوزه فرماندهی، باعث وقفه دو ماهه در کارمان شد. آقای حضرتی را می شناختیم ولی آن چهره را در جنگ کمتر دیده بودیم. به هر حال ایشان در ستاد جزء مدیران ستادی بودند. با خبر شدیم در منطقه عمومی ماووت در بانه، دوستان حضور دارند و بایستی به آ نها بپیوندیم. پیغام دادند شما بیایید. اولین نشست با آقای حضرتی در بانه صورت گرفت. من یک سری کارهایی چون نقشه، طراحی و ... در مجموعه ستاد لشکر انجام می دادم.
ساختار اطلاعاتی
ساختار اطلاعاتی دو قسمت عمده بود:
الف( مأموری تهای شناسایی از مواضع دشمن و به دست آوردن اطلاعات پنهان توسط یک تعداد از نیروهایی که تلاش شبانه روزی می کردند و از یک روحیات خاصی برخوردار بودند.
ب( جمع آوری آشکار، دیده بانی، تهیه کالک، نقشه، ترتیب نیرو و هر آنچه ارتباطات ستادی بود به من واگذارشده بود.
یکی از مشکلات این بود که نیروهای تازه جذب شده، بعد از چند ماه درخواست داشتند برای شناسایی بروند. برخی می رفتند و من مانع آنها نمی شدم. چندین بار از آقای املاکی خواستم مرا به بخش شناسایی بفرستند. در عملیات کربلای 2 با آقای املاکی قهر کردم و گفتم دیگر کار نمی کنم. گفت بگذار این عملیات تمام شود. در نشستی که اشاره کردم رسیدم خدمت آقای حضرتی. ایشان تا مرا دید گفت به قول آقای املاکی بیشارتی شما هستید)آقای املاکی در تلفظ نام من بشارتی را بیشارتی می گفت) وضعیت لشکر طوری بود که فرمانده نداشت. قائم مقامش املاکی بود و رئیس ستادش آقای حضرتی. به واسطه مهارت انجام کارهای ستادی، رئیس ستاد را با حفظ سمت به عنوان سرپرست لشکر معرفی کردند. آقای حضرتی بارها گفتند امورات لشکر از باب تاکتیک، عملیات و فرماندهی عملیات بر عهده آقای املاکی است که این از بزرگواری خودشان بود. حتی قرارگاه بالادستی لشکر ما هم و فرماندهان می دانند که اصاً آقای املاکی دارند ساخته می شوند برای این کار که فرمانده لشکر بشوند.
عملیات نصر 4
نشستیم کنار آقای املاکی و حرکت کردیم به سمت خط. به آقای املاکی گفتم در این عملیات باید چه کار انجام دهم؟ گفت در این عملیات فقط با من هستی. در عملیات نصر 4 به عنوان دستیار از جمله نفراتی بودیم که با شهید املاکی همراهی می کردیم. تا قرارگاه نجف در حال ی که رانندگی می کردم شهید املاکی دغدغه فراوانی داشتند. می گفت امروز روزی است که تکلیف ما مشخص خواهد شد. بایستی نگاه فرماندهان قرارگاه را به توانمندی لشکر قدس معطوف کنیم. با پشتیبانی عملیات کربلای 5
او می گفت با توکل بر خدا باید بتوانیم مأموریت آتی را به عنوان نیروی خط شکن بگیریم. به ایشان گفتم چه فرقی می کند به هر حال مأموریتی به ما می دهند. گفتند نه باید به عنوان لشکر خط شکن مأموریت بگیریم. نشست حدود 2 ساعت طول کشید و من منتظر بودم آقای املاکی بیایند. به هر حال آمدند و با شادابی تمام گفتند برویم. همان طوری که ایشان می خواستند مأموریت محول شد.
عواملی که باعث شد مأموریت خط شکنی را به لشکر قدس بدهند
روند رو به رشد از تیپ قدس تا لشکر قدس از سال 64 تا سال 66 شروع شده بود. استان گیلان دارای نیروهای زبده با ایمان و از پشتیبانی نیروهای مردمی برخوردار بود. همچنین تجارب رزمنده ها و در رأس آن شهید املاکی در این روند تأثیرگذار بود. به قرار گاه رسیدیم. هرچند لشکر فاقد فرماندهی بود ولی خلأ فرماندهی با حضور شهید املاکی پرشده بود. هرچند عنوان فرماندهی نبود ولی آدمی مثل او می توانست نقش فرمانده را داشته باشد، هرچند قائم مقام باشد. انتظار قرارگاه اجرای موفقی تآمیز مأموریت بود. آ نها می دانستند شهید املاکی می تواند این مأموریت را انجام دهد. وقتی سابق هاش از نظر عملیات بررسی می شد بیانگر توانمندی ایشان بود. سردار شهید همدانی نیز بر این عقیده بود که املاکی میتواند فرمانده لشکر باشد. به نظرم اگر نقطه نظرات شهید همدانی نبود شاید خیلی زیر بار نمی رفتند پست قائم مقامی را به شهید املاکی بدهند وقتی سردار شهید همدانی از لشکر قدس می روند خیال شان از بابت ادامه مأموریت های واگذاری به لشکر قدس به واسطه حضور شهید املاکی راحت بود. ایشان هم نسبت به رزمندگان استان گیلان و هم لشکر قدس احساس مسئولیت داشتند و آرزوی آن را داشتند که یگان در انجام مأموریت های بعدی هم موفق باشد. پیشنهاد دوستان را پذیرفتند که شهید املاکی از توانمندی بالایی برای تصدی مأموریت و پست و جایگاه سازمانی برخوردار است ... همه این موارد باعث شد تا مأموریت خط شکنی واگذار گردد.
نقش سردار املاکی وقتی در نصر 4 پاتک شد
روز قبل از عملیات همه نگران این بودند که نتیجه آن چه خواهد شد؟ تنها دلگرمی بچه رزمنده ها و فرمانده گردان ها این بود که نگاه آقای املاکی چیست؟ ایشان با خونسردی کامل و با سعه صدر گفت نگران مأموریت نباشید. ما با توکل به خداوند به نحو احسن انجام خواهیم داد.
شب عملیات که خط شکسته شد همه به دهان ایشان نگاه می کردند، پشت بیسیم ابلاغ مأموریت بر عهده شهید املاکی بود. او با تمامی گردان ارتباط برقرار کرد.
شناسایی که بچه های اطلاعات در نصر 4کردند، گزارش آن را به املاکی ارائه دادند، این گزارش خیال شهید املاکی را راحت کرده بود. روز دوم عملیات به من گفت برویم خط، باید از دشتی عبور می کردیم تا به خط مقدم برسیم. آتش دشمن شدید بود. بین شهر ماووت و ارتفاعات ژاژیله خاک ریزی ایجاد شده بود ولی زیاد مستحکم نبود. یک خاک ریز تک جداره بود. پشت آن بچه ها بودند که به صورت پدافندی دفع آتش می کردند. حضور ماه مزمان شد با پاتک دشمن. رسیدیم به خط. دشمن تلاش میکرد این دشت را بشکافد و منطقه نفوذ خود را به سمت چپ و راست گسترش دهد. وقتی بچه ها سردار املاکی را دیدند، شور و شعفی پیدا کردند. آقای املاکی نشست پشت دو تا خمپاره 60 و درخواست گلوله کرد. خود ایشان گلوله را زد. تمامی خط متوجه این شور و شعف شدند. در آنجا آقای طهماسبی را دیدم که فقط آرپیچی می زد، آنقدر زده بود که روح و روانش به هم خورده بود و دیگر چیزی نمی شنید. متوجه شدم بچه ها دو عراقی را نیز اسیر گرفته اند که زیر خاکریز نشسته بودند. با زبان بی زبانی به آنها گفتم برای ما خمپاره بیاورند. آنها هم آوردند و گلوله ها را می گذاشتند جلوی دست املاکی. باورتان نمیشود قائم مقام لشکر به خط آمده و در حال زدن خمپاره بود. او پستش را ول کرده بود و در خط مقدم در حال زدن خمپاره بود. در حالی که آمده بود برای سرکشی از خط. شاید هر کس دیگری بود و این خط آتش را می دید، می رفت و زمان دیگری می آمد. آقای املاکی تأکید داشتند این خط باید حفظ شود. در این هنگام آقای درود جانشین گردان امام حسین )ع( هم که شنیده بود آقای املاکی آمده اند، آمد.
علت آنکه دشمن این نقطه را پاتک می زد
محور پاتک دشمن در این نقطه متمرکز بود. دشمن متکی به توان زرهی خود بود و قصد داشت با اتکا به آن، جاده خط را بشکافد. اگر این اتفاق می افتاد خیلی از بچه ها به شهادت می رسیدند. لذا این مقاومت صورت گرفت. همت و حضور شهید املاکی نقش مؤثری در دفع این پاتک داشت. بر اثر شدت آتش عراقی ها آقای املاکی از ناحیه دست مجروح شدند. خمپاره در نزدیکی ایشان اصابت کرد و ترکش آن به دستش برخورد نمود.
پارگی دستش مشهود بود و خون زیادی از آن می رفت. منتهی با همین وضعیت کارش را می کرد. به هر حال با تاش بچه ها، پاتک دفع شد. به آقای املاکی گفتم بیاید شما را به بیمارستان ببریم. گفت عجله نکن. سپس به آقای درود )جانشین گردان امام حسین )ع( دستورات تاکتیکی و عملیاتی و توضیحات لازم را ارائه کرد.
در همین حال دشمن در حال زدن عقبه بود. این آتش تا زیر پل ماووت جایی که شهید خوش سیرت و نیروهایش در آن حضور داشتند، ادامه داشت. در حال رفتن بودیم که به آقای درود گفتم طوری بنشینیم که آقای املاکی وسط بنشیند تا جان پناهی برای او باشیم. آقای املاکی متوجه این موضوع شد و یقه آقای درود را گرفت و بلندش کرد و او را داخل ماشین نشاند. به حسین آقا گفتم برویم چون آتش دشمن زیاد است، گفت برو و نگران نباش. گفتم نگران خودم نیستم. به هر حال دوست داشتم هرچه زودتر ایشان را به بیمارستان برسانم.
بیمارستان صحرایی
در لابه لای آتش حرکت کردیم و به سمت پست امداد رفتیم. آنجا پانسمان سطحی کردند و گفتند آقای املاکی باید اعزام شود. بیمارستان صحرایی منطقه در آن عملیات به بهداری لشکر قدس واگذار شده بود. آقای نورمحمدی هم مسئول وقت بهداری بود. وارد بیمارستان شدیم. پزشکان پس از ویزیت گفتند ایشان باید اعزام بشوند و نیاز به بستری در اتاق عمل است. آقای املاکی گفتند برو آقای نورمحمدی را پیدا کن کارم را همین جا انجام بدهند برای اینکه بچه ها منتظرند. به آقای نورمحمدی گفتم آقای املاکی مجروح شده اند و دکتر گفته باید اعزام شود. نورمحمدی همراه تیمی آمد و گفت کار آقای املاکی را همان جا انجام بدهند. در لشکر پیچیده بود املاکی به شدت مجروح شده و همه نگران بودند. آقای املاکی به من گفت سریع برگرد و برو قرارگاه لشکر. به قرارگاه رفتم و با حجم زیادی از آدم هایی که شنیده بودند املاکی مجروح شده است، مواجه شدم. آنها با دیدن آقای املاکی، صلوات فرستاده و خوشحال شدند. آقای املاکی تا پایان عملیات با همین وضعیت فرماندهی می کرد.
بعد از عملیات نصر 4
پس از عملیات نصر 4، آقای املاکی به من گفتند حالا چه کار می کنید؟ گفتم می خواهم بروم اطلاعات. قبول کرد و گفت در امورات داخلی اطلاعات هوای آقای شافعی را داشته باش. از افتخارات ما این است که شهید املاکی یک آدم عملیاتی با درک متقابل بود. هر جا کم می آوردیم باید املاکی را می دیدیم تا بتوانیم مشکلات را حل کنیم.
با او که صحبت می کردی می گفت تو می توانی این کار را انجام دهی. املاکی در مأموریت بچه های شناسایی، در چند کلمه می خواست بچه ها بروند شناسایی را انجام دهند. حتی وقتی که می خواستیم توضیح بیشتری بدهد او در چند کلام توضیحات را ارائه می داد. اگر در شناسایی، قانع نمی شد نفرات دیگری را می فرستاد و تا خودش بررسی نمی کرد، مطمئن نمی شد.
عملیات والفجر 10
عملیات نصر 8 در ارتفاعات گردرش با موفقیت انجام شد و عملیات بیت المقدس را در منطقه عمومی ماووت پشت سر گذاشتیم. لشکر برای عملیات والفجر 10 آماده شد. بخش عمده ای از لشکر در سنندج بود. خط در منطقه گامیش قرار داشت. نسبت به شناسایی ارتفاع دولبش در حال تاش بودیم. یگان های دیگری در مجاورت ما قرار داشتند. به ما توصیه شد کار شناسایی انجام گیرد. البته خود ما غافل از این بودیم که بقیه بچه ها کجا هستند؟ بعدها متوجه شدیم در راستای عملیات والفجر 10 در منطقه عمومی حلبچه، شانه دری، خرمال و دوجیله فعال هستند. عملیات در مراحل اولیه با موفقیت صورت گرفت. لشکر قدس نقش پشتیبانی و احتیاط نزدیک منطقه را داشت. ابلاغ شد از منطقه عمومی ماووت برگردیم و در ادامه این عملیات قرار گیریم. یعنی در مراحل پایانی عملیات والفجر10
همه گردان ها منتظر اجرای مأموریت بودند، و این مأموریت را از آقای املاکی طلب می کردند. با آن که فرمانده لشکر آقای عبدالهی بودند، ولی بچه ها ارتباط خاصی با آقای املاکی داشتند. به نظرم آقای املاکی نقش تائیدکننده داشتند. به هر حال دوست داشتیم در این عملیات نقش داشته باشیم. عملیات والفجر 10 در مراحل اولیه با موفقیت به پایان رسید.
آخرین دیدار
قرار شد برای آزادسازی ارتفاعات رشن، گردان حضرت ابوالفضل یک عملیات کوچکی هم انجام دهد. با تعدادی از بچه های اطلاعات از سنندج به دزلی رفتیم. منطقه ناامن بود. از آقای شافعی پیگیر شدیم،گفتند دیگر مأموریتی نیست، ولی بچه ها به عقب نمی رفتند. نزد آقای املاکی رفتم و به ایشان گفتم صریح بفرمایید آیا عملیات داریم یا خیر؟ گفتند هرچه آقای شافعی گفتند. در ادامه گفت فعلاً عملیاتی نیست. آخرین دیدار من با ایشان همینجا بود. برایم خیلی تأسف آور بود که آخرین دیدارم با سردار املاکی هرچند خداحافظی بود ولی خیلی خداحافظی محکمی نبود. اگر می دانستم که بعدش ایشان شهید می شوند حتماً می خواستم سفارش و شفاعت ما را هم بکنند. به نظرم خیلی راحت از او خداحافظی کرده بودم. با ایشان خداحافظی کردم و در مسیر قرارگاه آقای گودرزوند که قائم مقام لشکر 10 بودند را دیدم. از ایشان هم پرسیدم که در ادامه عملیات والفجر 10 ، لشکر قدس مأموریتی خواهد داشت؟ گفت خیر عملیات نیست. از مسیر نوسود، پاوه و کامیاران رسیدیم به سنندج و حرکت کردیم به سمت گیلان و بعد از مدتی رفتیم به مشهد مقدس. در رسانه ها شنیدیم که لشکر قدس در منطقه عمومی حلبچه و ارتفاعات بانی بنوک عملیات کرده، پیگیر قضایا شدیم و شنیدیم آقای املاکی هم شهید شده است. شنیدن این خبر آب سردی بود که بر سرمان ریخته بودند و انگار آواری بود که بر رویمان ویران شده بود. همه اتکای ما بعد از خداوند و ائمه در کارهای عملیاتی به شهید املاکی بود، کمرمان شکست. سریع به رشت رفتم و مستقیم به لشکر، چه می دیدم؟ لشکری که تا قبل از آن همیشه شادابی و فضای معنوی خاصی داشت، حالا مصیبت زده شده بود. هی چکس روحیه نداشت. همه سرگردان بودند. به هر حال با استعانت از خداوند بزرگ و روح شهدا به ویژه شهید املاکی به خودمان آمدیم. با زحمت خودمان را جمع وجور کردیم. به یکدیگر روحیه می دادیم. اعتقادات و باورها و ارزشهای دینی بچه ها باعث شد با این حادثه سنگین کنار بیایند.
چند ویژگی شهید املاکی
لشکر قدس در تمامی جوانب در یک سطح ایده آل بود. شهید املاکی یک انسان کامل بود. هم شوخ طبع بود و هم آدم مقاومی بود. با شوخی دیگران همراه می شد ولی خودش شوخی نمی کرد. در مصیبت ها و مشکلات، اسطوره مقاومت بود. از نظر مدیریتی اشرافیت کامل بر مجموعه اطراف خود داشت و دارای قاطعیت خاصی بود. چهره اش به رغم هیکل درشت و صلابت، دارای مهربانی خاصی بود. ترس در ایشان بیگانه بود. مقاومت، پایداری، تدبیر، فرماندهی، صلابت، استواری همه در وجود او نهفته بود. او در کنار خودسازی، توکل، آموزه های دینی و مذهبی مسیر فرماندهی را طی کرد و سردار املاکی شد. ایثارگری از خصوصیات بارز شهید املاکی بود و همان منجر به شهادتش شد. در نشست هایی که با هم داشتیم حرف آخر، حرف ایشان بود. کارهای ناشدنی را وقتی می گفت قابل انجام است، دوستان همت می کردند حتماً انجام می دادند. شهید املاکی در کمال قاطعیت و صلابتی که داشتند از یک روحیه عالی برخوردار بودند. در مأموریت ها و اعزام به منطقه عملیاتی، ایشان می گفتند هر چه ولایت، امر کردند ما همان را می پذیریم. شهید املاکی دقیقاً جانش را در طبق اخاص گذاشتند به واسطه این که بتوانند از ولایت و از کیان ایران اسلامی دفاع کنند و در مناطق عملیاتی حضور داشته باشند. جنس فرماندهی شهید املاکی، فرق داشت. قاطعیت ایشان در فرماندهی زبانزد خاص و عام بود.
و حالا 29 سال از شهادت او می گذرد و همچنان بیان خاطرات تازگی خاص خود را دارد.