نگاهی به زندگی نامه و خاطرات شهید اکبر نادری
نوید شاهد: شهيد علي اکبر نادري در سال 1333 در خانواده ای مؤمن و متدين در بخش نوبندگان به دنيا آمد و بزرگ شد. دوران پر نشاط کودکي را در دامان پدر و مادري مهربان گذراند و با شور و نشاط کودکانه، راهي مدرسه شد. وي دوران تحصيلی را یک به یک پشت سر گذاشت و تحصیلات خود را تا سوم دبيرستان در رشته طبيعي به پايان رساند.
او در کنار درس، به کار و فعالیت می پرداخت و به کشاورزي و مکانيکي علاقه زيادي نشان مي داد. به مطالعه کردن هم علاقمند بود و کتاب هاي شهيد مطهري را مي خواند. نماز و روزه را هرگز فراموش نمي کرد و خواهران و پدر و مادر را نیز به این دو مهم توصيه مي کرد و به قرآن و نهج البلاغه نیز علاقه زيادي داشت.
پس از اتمام سال سوم دبیرستان، وارد ارتش شد و بعد از چندي که از خدمت وی در ارتش گذشت، بيشتر با جنايت هاي خاندان پهلوي آشنا گرديد و از اينکه در ارتش خدمت مي کرد، بسیار ناراحت بود و رنج می کشید تا اینکه بالأخره انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید و ایشان نیز از این امر بسیار مسرور گردید.
آن شهید بزرگوار در زمان جنگ به جبهه رفت و به مبارزه با دشمنان پرداخت و در خونين شهر به دست مزدوران مجروح گرديد و به بيمارستان امام خميني تهران منتقل گرديد و بعد از دو ماه که در بيمارستان بستري بود، سرانجام در تاريخ 1359/09/28 به شهادت رسيد.
ـــــــ « خاطرات شهید » ـــــــ
* خاطره از زبان مادر شهید:
وقتی که انقلاب شد کمتر به خانه می آمد و ما نگرانش می شدیدم. یک روز به او گفتم که چرا به مرخصی نمی آیی؟ شهید گفت: باید کار کرد تا پولی که از بیت المال می گیرم حلال باشد و خداوند از ما راضی گردد.
شهید از وقتی که خودش را شناخت، فکر و ذکرش بیچارگان بود و همیشه از قلبش شکایت داشت و می گفت قلبم تاریک است و کارنامه اعمالم سیاه است و پر از گناه. ولی اینطور نبود. قلبش پر از نور بود. او می گفت اگر قلبم پاک بود شهید می شدم. همیشه می گفت دلم می خواهد شهید شوم. بهش می گفتم: مادر اینطور نگو و اگر تو شهید شوی من چه کار کنم؟ من هم می میرم. شهید مرا دلداری داد و گفت این همه جوان شهید شده اند. من که کسی نیستم و بعد هم گفت مادر اگر یک وقتی من رفتم جبهه و شهید شدم نارحت نشوید و برایم گریه نکنید و همیشه و همه جا فکر و ذکرش شهادت بود و سرانجام هم خداوند او را پذیرفت و به پیش خودش برد.