کرامات شهیدان؛(81)نور در غروب
دوشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۲۸
نيروهاي امنيتي رژيم گفته بودند اگر همسر نواب را دستگير کنيم چون آقاي نواب آدم غيوري است خودش را نشان ميدهد و معرفي ميکند...
نوید شاهد، اوائل زندگي مشترک من و آقاي نواب، مصادف با دوران مخفي ايشان بود. نيروهاي امنيتي رژيم گفته بودند اگر همسر نواب را دستگير کنيم چون آقاي نواب آدم غيوري است خودش را نشان ميدهد و معرفي ميکند. در اين دوران که منزل هاي متعددي عوض ميکرديم مشکل اصلي من اين بود که آقاي نواب در منزل نبود و من هيچ کس را به عنوان آشنا نداشتم هرچند دوستان ايشان مراقب من بودند. مدتي که به اين منوال گذشت زندگي خيلي برايم مشکل شد که چرا منزلي از خودم ندارم. توسل به امام زمان پيدا کرده و عريضه اي به حضرت نوشتم. طبق آنچه در مفاتيح نقل شده که عريضه نوشته شده در آبي جاري يا چاه انداخته شود آن را در چاهي انداخته و گفتم يا حسين بن روح عريضه ام را به آقا برسان و نماز مربوطه را هم خواندم. عصر آن روز از طرف آقاي نواب به من پيغام دادند که وسايل منزل را جمع کن و بيا. به منزل برادرم وارد شدم شب نور مدور سبز رنگي را که خيلي خوشرنگ بود ديدم فرياد زدم به اين نور سبز نگاه کنيد اين نور مقدس امام زمان است. با ديدن آن نور همه اهل منزل صلوات فرستادند. سحرگاه در خواب ديدم صاحب منزلي شده ايم که اتاق هاي آن شبيه غرفه هاي يک مسجد متصل به هم است. ناگهان ديدم امام زمان وارد شدند به خود گفتم اگر اين شخص نوراني حضرت باشند خال هاشمي بر گونه ايشان وجود دارد نگاه کردم و ديدم همين طور است با شوق و شور گفتم السلام عليک يا مولاي يا حجت الله السلام عليک يا صاحب الزمان ايشان آغوش خود را باز کرده و فاطمه دختر خردسالم را که سه ماهه بود در آغوش گرفتند.
روي پاهاي مبارک ايشان افتادم و مشکلاتم را گفتم که خانه ندارم. فرمودند خانه ات درست شد و اضافه فرمودند، کارهاي ديگرت هم درست مي شود. عرض کردم آقا مگر نواب از دوستان شما نيست؟ فرمودند ايشان از دوستان ماست. پرسيدم چرا ياري او نميکنيد؟ فرمودند چرا يار ياش ميکنيم. سپس از جيبشان چند طومار بسته شده در آورده و به من دادند و فرمودند: اين ها را بده به آقاي نواب، راجع به کارهاي ايشان است. وقتي آقا از منزل تشريف بردند بيدار شدم. اذان صبح گفته مي شد. صبح برادرم آمد و گفت آقاي نواب دستور داده وسايل منزل را به خانه اي كه در ميدان خراسان گرفته ببريم. وسايل منزل را به آنجا بياوريد. همان روز وسايل را به آن منزل انتقال داديم. از شگفتي هايي که ما پس از اين خواب در اين خانه شاهد بوديم اين بود که مقارن غروب وقتي با آقاي نواب در حياط منزل نشسته بوديم نور سبز رنگي که مانند نوري بود که در خواب ديده بودم و درخشش يک لامپ پانصد ولت را داشت در منزل ظاهر مي شد و دور خانه گردش ميکرد و من با ديدن اين نور که تقريباً هر روز مقارن مغرب پيدا مي شد با خوشحالي به آقاي نواب مي گفتم آقا نگاه کن من مطمئن هستم اين نور امام زمان به خاطر شما به اين خانه مي آيد و ايشان با تواضع خاصي ميگفت نه خانم حضور اين نور به خاطر من نيست به خاطر شماست.
روي پاهاي مبارک ايشان افتادم و مشکلاتم را گفتم که خانه ندارم. فرمودند خانه ات درست شد و اضافه فرمودند، کارهاي ديگرت هم درست مي شود. عرض کردم آقا مگر نواب از دوستان شما نيست؟ فرمودند ايشان از دوستان ماست. پرسيدم چرا ياري او نميکنيد؟ فرمودند چرا يار ياش ميکنيم. سپس از جيبشان چند طومار بسته شده در آورده و به من دادند و فرمودند: اين ها را بده به آقاي نواب، راجع به کارهاي ايشان است. وقتي آقا از منزل تشريف بردند بيدار شدم. اذان صبح گفته مي شد. صبح برادرم آمد و گفت آقاي نواب دستور داده وسايل منزل را به خانه اي كه در ميدان خراسان گرفته ببريم. وسايل منزل را به آنجا بياوريد. همان روز وسايل را به آن منزل انتقال داديم. از شگفتي هايي که ما پس از اين خواب در اين خانه شاهد بوديم اين بود که مقارن غروب وقتي با آقاي نواب در حياط منزل نشسته بوديم نور سبز رنگي که مانند نوري بود که در خواب ديده بودم و درخشش يک لامپ پانصد ولت را داشت در منزل ظاهر مي شد و دور خانه گردش ميکرد و من با ديدن اين نور که تقريباً هر روز مقارن مغرب پيدا مي شد با خوشحالي به آقاي نواب مي گفتم آقا نگاه کن من مطمئن هستم اين نور امام زمان به خاطر شما به اين خانه مي آيد و ايشان با تواضع خاصي ميگفت نه خانم حضور اين نور به خاطر من نيست به خاطر شماست.
راوی: همسر شهید نواب صفوی
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد دوم)غلامعلی رجایی1389
نشر: شاهد
نظر شما