هواپيما که در آسمان آرام گرفت، ديدم محمد که کنار «حاج مهدی زارع» نشسته بود، آرام از صندلی بلند شد و به راهرو وسط هواپيما آمد و به سمت اتاقک خلبان رفت. در بين راه شانه کوچکی را هم از جيب پيراهنش بيرون کشيد و دستی به موهای سر و ريش های بلندش کشيد. رفت تا پشت پرده ای که قبل از اتاقک هواپيما بود و از ديد پنهان شد.