گفت‌وگو با جانباز خرمشهري سيدمسعود ارجعي كه مادر، خواهر و دو برادرش به شهادت رسيده‌اند
چهارشنبه, ۰۲ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۳۶
خرمشهر پس از ٣4 روز محاصره و مقاومت مردمي در روز ٤ آبان ماه ١٣٥٩ اشغال شد و بعد از ٢٠ ماه در روز ٣ خرداد سال ١٣٦١ در عمليات بزرگ بيت‌المقدس آزاد شد.

مادرم گفت: مرا ميان مزار دو شهيدم دفن کنيد

نوید شاهد:

دلاورمردان خرمشهري در آغاز جنگ تحميلي ٣4 روز با كمترين مهمات و پشتيباني، قهرمانانه زير باران گلوله‌هاي خمپاره تانك‌هاي دشمن بعثي ايستادند و يكي پس از ديگري شهد شهادت را نوشيدند. خرمشهر پس از ٣4 روز محاصره و مقاومت مردمي در روز ٤ آبان ماه ١٣٥٩ اشغال شد و بعد از ٢٠ ماه در روز ٣ خرداد سال ١٣٦١ در عمليات بزرگ بيت‌المقدس آزاد شد. مردان و زنان زيادي در اين مسير ايثار كردند كه شايد نام و مجاهدتشان هيچ‌گاه در گذر زمان شنيده و روايت نشده باشد. در آستانه سوم خرداد سالروز آزاد‌سازي خرمشهر به سراغ يكي از اين خانواده‌هاي خرمشهري رفته‌ايم كه پنج عضو آن به شهادت رسيده‌اند. جانباز سيدمسعود ارجعي در گفت‌وگو با ما از بي‌بي معصومه طوسي‌نژاد مادر، مليحه سادات (عفت السادات)خواهر و سيدسعيد و سيدحميد ارجعي برادران شهيدش مي‌گويد.

خانواده شما با چهار عضو شهيد از خانواده‌هاي خاص دفاع مقدس هستند. كمي از اين خانواده بگوييد.
ما از سادات طباطبايي هستيم. تا آنجا كه مي‌دانم نام فاميلي ما در ايران خاص است. زماني كه مي‌خواستند نام فاميلي براي ما انتخاب كنند پدربزرگم قرآن را باز مي‌كند و به اين آيه شريفه مي‌رسد:« يا ايتها‌النفس المطمئنه ارجعي الى ربك راضية مرضيه.... » براي همين نام فاميلمان بر گرفته از آيه شريفه «ارجعي » است.
ما هفت برادر و سه خواهر بوديم كه سعيد و حميد در روند مقاومت خرمشهر و آزاد‌سازي آن و خواهرم مليحه و مادرم بي‌بي معصومه در بمباران بهبهان به شهادت رسيدند. مادرم زني با خدا و مؤمن بود. مسئوليت خانه در نبود پدر به عهده ايشان بود و بچه‌ها را جمع و جور مي‌كرد. پدرم سيدسهراب ارجعي همه هشت سال جنگ را در جبهه حضور داشت. قبل از آغاز جنگ پدر در كشتيراني كار مي‌كرد و به چند زبان زنده دنيا از جمله زبان انگليسي مسلط بود. پدرم هيچ وقت جلوي تصميمات و انتخاب مسير زندگي فرزندانش را نگرفت و اجازه داد خودمان راهمان را انتخاب كنيم.

حتماً چنين خانواده‌اي سابقه فعاليت‌هاي انقلابي هم دارد؟
بله، خانواده ما در مبارزات انقلابي تا پيروزي آن همراه مردم بود و حضور گسترده‌اي داشت. مبارز خانه ما سيدسعيد بود. خواهرانم مليحه و زهرا هم پا به پاي برادرم سعيد فعاليت مي‌كردند. همه ما تا آنجا كه توان داشتيم در كنار بچه‌هاي انقلابي ايستاديم. ما هم محلي شهيد محمد جهان آرا بوديم. سعيد با تعدادي از بچه‌هاي محل از جمله شهيد جهان آرا در گروه منصورون بودند. گروه منصورون در دوشاخه فعاليت مي‌كرد؛ شاخه نظامي و شاخه فرهنگي. سعيد در شاخه فرهنگي همراه با حسن مجتهدزاده فعاليت داشت كه بعد‌ها به واسطه ساواك به شهادت رسيد. ما در نوشتن اعلاميه‌ها، پخش و توزيع آنها، حمله به پادگان‌هاي نظامي و رساندن اسلحه به دست نيرو‌هاي انقلابي فعاليت مي‌كرديم. بعد از شهادت مادر به لطف خدا مقام معظم رهبري ديداري با خانواده ما داشت.
آقا در تهران با خانواده شهيدان ارجعي، شهيد علم‌الهدي و شهيدان سجادي كه پدر و هر سه فرزند خانواده در عمليات بيت‌المقدس حضور داشتند و به شهادت رسيدند ديدار داشتند. آيت‌الله خامنه‌اي به پدر شهيدان سجادي لقب حبيب‌بن مظاهر را دادند. در ادامه اين ديدار امام خامنه‌اي قرآني به پدر هديه كردند و گفتند حاج آقا از شهادت بچه‌ها و خانم ناراحت نيستي؟ پدرم گفت من جمله همسر شهيدم را به شما مي‌گويم. مادرشان بعد از شهادت بچه‌ها گفت اينها دست ما امانت بودند. ما امانت‌ها را به دست صاحبش رسانديم و چه لياقتي بالاتر از اين. پدر گفت افتخار مي‌كنم فرزندانم در مسير انقلاب به شهادت رسيدند نه در مسير ضد انقلاب. من خوشحالم چون مادرشان خوشحال بود و مي‌گفت ما بايد خدا را شكركنيم كه با نان حلال بچه‌ها را بزرگ كرديم و بچه‌ها صراط مستقيم را انتخاب كردند. قرآن هديه رهبري را به موزه خرمشهر دادم تا همگان از آن هديه ديدن كرده و بهره‌مند شوند.

اولين شهيد خانواده ارجعي‌ها كدام يك از شهدا بود؟
سعيد اولين شهيد ما بود. متولد 1340كه دوم ارديبهشت سال 60 با سمت فرمانده مهندسي رزمي در بلوار بيت‌المقدس به شهادت رسيد. سعيد در ماجراي مقاومت خرمشهر حضور داشت. ايشان پاسدار رسمي بود و در مدت 45روز مقاومت در كنار ديگر دلاوران خرمشهري و عبدالرضا موسوي مجاهدت‌هاي بي‌بديلي از خود نشان داد. بعد از سقوط خرمشهر، جهان آرا شوراي فرماندهي تشكيل داد و از زبده‌ترين نيرو‌ها در اين شورا استفاده كرد. حميد و سعيد از فرماندهان زبده‌اي بودند كه جهان آرا از وجودشان استفاده كرد. سعيد 18 سال بيشتر نداشت، نيروهايش از او بزرگ‌تر بودند. جهان آرا اعلام كرد تبعيت نكردن از فرماندهان حرام است. با حكم جهان آرا، حميد فرمانده محور عملياتي كوت شيخ و منطقه مهرزي نهر 3 و سعيد فرمانده مهندسي رزمي شد. بچه‌ها مشغول فعاليت شدند. سعيد جزو اولين كساني بود كه به همراه دوستانش شكوه افشار و محمدعلي سميرمي به سمت عراقي‌ها خمپاره زدند. سپاه خرمشهر با 50نفر نيرو بعد از سقوط خرمشهر كارش را ادامه داد. بچه‌ها به خاطر لياقتي كه خدا به آنها براي جهاد داده بود گريه مي‌كردند و با دل و جان با دشمن مي‌جنگيدند. خوب به خاطر دارم جهان آرا به سعيد مي‌گفت سعيد خسته مي‌شوي بابا! كمي هم استراحت كن. سعيد هم مي‌گفت وقت استراحت نيست. ما بايد توانايي‌مان را بالا ببريم.

شهادت سعيد چطور رقم خورد؟
در يكي از روزهاي مقاومت كوت شيخ بچه‌هاي قم زير پل قديمي خرمشهر گير افتاده بودند. سه روزي تجهيزات و غذا به آنها نرسيده بود. حتي ديگر يك فشنگ هم براي شليك نداشتند. سعيد به رغم مخالفت جهان آرا براي رساندن تجهيزات و كمك به سمت آنها حركت مي‌كند و مي‌گويد خودم بايد بروم. توپخانه دشمن روي پل مسلط بود. سعيد از پشت خيابان فرعي از ميان نخل‌ها تداركات اعم از گلوله خمپاره، فشنگ و آذوقه را به بچه‌هاي قم مي‌رساند. وقتي به نزديكي بلوار مي‌رسد، خمپاره 120به ماشين اصابت مي‌كند و پشت كمرش به شدت آسيب مي‌بيند و مغزش از پشت متلاشي مي‌شود. بچه‌هاي كنار جاده متوجه مي‌شوند. سعيد را به بيمارستان نفت آبادان مي‌رسانند، اما سعيد در دومين روز ارديبهشت سال 1360به شهادت مي‌رسد. شهيد جهان آرا گفته بود سخت‌ترين روز من از دست دادن سعيد و شهادتش بود. خودش هم سعيد را تشييع كرده و برايش مراسم مي‌گيرد و سخنران مراسم هم ايشان بود. جهان آرا سعيد را خيلي دوست داشت. به خاطر شرايط موجود سعيد را در بهبهان به صورت امانت هاشمي ( پيكر شهيد را دفن مي‌كنند، اما سنگ لحد برايش نمي‌گذارند و طاق روي آن مي‌كشند تا در زمان مناسب جنازه را جا‌به‌جا كنند. به خاك سپردند.
قرار شد جنازه سعيد بعد از آزاد‌سازي خرمشهر و پايان عمليات الي‌بيت‌المقدس به خرمشهر آورده و درگلزار شهدا به خاك سپرده شود. سپاه خرمشهر به خوبي مي‌دانست كه سعيد چه اعجوبه‌اي است.
شهيد قبل از شهادت جلسه‌اي با نبي‌الله كوروش‌نيا و غلامحسين چنگلوايي برگزار مي‌كند و در اين جلسه تصميم بر اين مي‌شود كه اگر سعيد به شهادت رسيد، غلامحسين چنگلوايي مسئول شود، اما غلامحسين مي‌گويد نبي‌الله از همه ما بزرگ تر است و ايشان اين مسئوليت را بر عهده بگيرد. بعد از شهادت سعيد اين تصميم با هماهنگي محمد جهان آرا، طي حكمي به نبي‌الله كوروش‌نيا داده مي‌شود. بعد از اين انتصاب بچه‌هاي مهندسي رزمي از طرف سپاه خرمشهر در عمليات طريق‌القدس به بستان اعزام مي‌شوند و طي اين عمليات شهيدان مجيد خياط‌زاده، حسين زابل‌زاده و حقير كه در حال سجده نماز بود با اصابت تركش خمپاره به به شهادت مي‌رسند. سعيد قبل از آغاز رسمي جنگ تحميلي و سقوط خرمشهر همراه دوستانش شهيد كريم اقبال‌پور، حيدر حيدري، موسي بختو، رضا كرمي، سيدساري موسوي و عباس بحرالعلوم مرزباني مي‌كردند. در اين زمان هم موسي بختو، رحيم اقبال‌پور و حيدر حيدري قبل از آغاز جنگ شهيد شدند.

و شهيد دوم خانه‌تان؟
برادرم حميد دومين شهيد خانه ما بود. حميد متولد 1337 بود. در سن 19 سالگي فرمانده مهندسي رزمي بود. بسيار شجاع، ورزيده و پر توان بود. از اولين نفراتي بود كه وارد سپاه شد. 22روز بيشتر از ازدواجش نگذشته بودكه شهيد شد. حميد در روند اجراي عمليات بيت‌المقدس در گردان علي بن ابيطالب (ع) فرمانده بود. عباس بحرالعلوم فرماندهي را به حميد سپرد و حميد براي شناسايي و انجام كارهاي اطلاعات شناسايي اين عمليات تلاش كرد. در اين عمليات گردانشان 32 شهيد تقديم كرد. حميد در اتاق جنگ، منطقه مورد نظر عمليات را براي محسن رضايي، محسن سپهري و حسين خرازي شرح داد. در همين زمان بود كه 72 نفر از رودبار مازندران به خرمشهر آمده بودند و به دنبال برادر حميد ارجعي مي‌گشتند كه ارجعي كجاست؟ما72 نفر به نيت 72 تن شهيد كربلا آمده‌ايم تا بجنگيم. الحق خوب هم جنگيدند و جز سه نفر از آنها همه به شهادت رسيدند. حميد علاقه شديدي به لباس سپاه داشت، هميشه مي‌گفت دوست دارم اگر قرار است شهيد شوم در اين لباس مقدس شهيد شوم.

سيدحميد در عمليات الي‌بيت‌المقدس شهيد شد؟
بله، صبح روز 10 ارديبهشت 1361 نزديك روشنايي صبح حميد و نيروهايش متوجه شدند كه در ميان دشمن و در محاصره شديد آنها قرار دارند. در روند اجراي مرحله اول عمليات بيت‌المقدس حميد ابتدا از ناحيه دست مجروح مي‌شود. عباس هم كه خودش زخمي شده بود به حميد مي‌گويد به عقب برگردد، اما حميد قبول نمي‌كند. يكي از نيرو‌ها به نام ايرج شاه حسيني مي‌گويد من سپر بلايت مي‌شوم و از جلوي تو حركت مي‌كنم كه تير نخوري تا بتوانيم اين مرحله از عمليات را هم پشت سر بگذاريم. ايرج شاه حسيني 21گلوله مي‌خورد. من در اين عمليات همراه بچه‌هاي امدادگر بودم و كار تخليه شهدا و... را انجام مي‌دادم. در ادامه عمليات بچه‌ها به اسارت دشمن در مي‌آيند و بعثي‌ها كاري را با اسرا مي‌كنند كه داعشي‌ها با مدافعان سوري انجام دادند. حميد و ساير رزمندگان را به صف كرده و با تيربار به آنها شليك مي‌كنند آنقدر كه بدن‌هايشان متلاشي و به سختي شناسايي شدند. حميد و بچه‌ها در ميان خاكريز اول محاصره شده و تنها راهي كه برايشان مي‌ماند، مبارزه تن به تن بود. بعد از پايان مرحله دوم عمليات متوجه شديم كه بچه‌ها شهيد شدند. همه به‌هم ريختند. بچه‌ها كه فهميدند حميد و همرزمانش شهيد شده‌اند تصميم ‌گرفتند بروند و جنازه‌ها را برگردانند. سيدرضا موسوي فرمانده سپاه اصرار داشت كه بايد حميد را بر گردانيد. معتقد بود حميد زنده است و به خاطر اطلاعاتي كه دارد نبايد به اسارت دشمن در بيايد. متأسفانه در مرحله دوم عمليات بيت‌المقدس در خط مقدم جبهه نزديك ظهر به شهادت رسيد.
ناجي شريعي‌زاده گفت سه روز روزه نذر مي‌كنم تا بتوانيم پيكر بچه‌ها را به عقب برگردانيم. 10نفري از بچه‌ها راهي شدند. سه شب پشت سر هم رفتند تا بتوانند جنازه بچه‌ها را بياورند. تعداد شهدا زياد بود. با چراغ قوه تك‌تك بچه‌ها را پيدا كرده بودند، اما تشخيص اينكه كدام حميد است كار دشواري بود. دشمن تكه تكه‌شان كرده بود. دستان حميد را از پشت بسته بودند. شناسايي چهره‌اش سخت بود. من خودم حميد را نشناختم. مادرم كه با اصرار پيكر برادر را ديد گفت اين حميد من است؟ من حميد را نشناختم. بعد كه پيكر حميد را از سردخانه تحويل گرفتيم به گلزار شهداي بهبهان برده و مثل سعيد به صورت امانت هاشمي به خاك سپرديم.

گويا شما خانوادگي در عمليات الي بيت‌المقدس و آزاد‌سازي خرمشهر شركت كرده بوديد؟
در اين عمليات، من مسئول امداد جبهه و هلال احمر بودم، برادرم سيدمنصور در پشتيباني بود. سيدحميد هم كه در عمليات الي‌بيت‌المقدس شهيد شد. حتي خواهرهايم زهرا سادات و مليحه سادات در اين عمليات حضور داشتند. خواهرم مليحه معلم بود و در درس به رزمنده‌ها كمك مي‌كرد. 20روزي در منطقه مي‌ماند و بعد از گرفتن امتحان از رزمندگان به بهبهان باز مي‌گشت. زهرا علاوه بر درس، در كنار خانم‌ها اومباشي، بتول كازروني و خانم اوويسي حضور نظامي داشت. عليرضا ديگر برادرمان هم در عمليات بيت‌المقدس حضور داشت.

مادرتان دو فرزند شهيدش را در روند مقاومت پس از آزاد‌سازي خرمشهر از دست داده بود. وقتي خبر آزاد‌سازي شهرتان را شنيد چه عكس‌العملي داشت؟
سوم خرداد 61 از خانواده ما براي برگزار ي مراسم يادبود شهيدان سعيد و حميد دعوت كرده بودند. اين مراسم در خيابان كارگر شمالي با حضور رياست جمهوري وقت، نمايندگان مجلس و مسئولان برگزار مي‌شد.
در ميان مراسم، خبر آزادسازي خرمشهر مي‌رسد. مادر با عبا و چلابه سرش به خيابان مي‌رود و شروع به هلهله و شادي مي‌كند. يكي در آن حال و هوا مي‌گويد خدا صدام را لعنت كند، مادر مي‌گويد نه نگو لعنت كند، بگو آنقدر بماند تا با ذلت و خفت بميرد. آنقدر بماند تا ما خواريش را ببينيم. مادرم زن شجاعي بود. همه به ايشان احترام مي‌گذاشتند. چند پايگاه بسيج به نام مادر است و يك پايگاه هم در 5خرداد ماه به نام ايشان نامگذاري خواهد شد كه محل برگزاري اجتماع و اعزام خواهران به راهيان نور است. به نظر من نسل جديد هر چه از جنگ و در باره جنگ رخ داده را بايد بداند، هر چند اگر باور هم نكند.

بي‌بي‌معصومه در مناطق عملياتي چه فعاليت‌هايي داشت؟
مادر سه ماه در ستاد پشتيباني بود. يك خانه بزرگي در خرمشهر به مادر داده بودند كه آنها براي بچه‌هاي رزمنده آشپزي مي‌كردند. غذاي گرم به رزمنده‌ها مي‌دادند. بچه‌هاي 13 ، 14 ساله رزمنده مي‌آمدند و با ديدن مادرم در آن شرايط روحيه مي‌گرفتند. به ياد اولين شهيد خانه‌مان مادر را مامان سعيد صدا مي‌كردند. اگر يادتان باشد اولين روز جنگ، شاه اردن به دعوت صدام به عراق رفت و يك گلوله توپ 175 به سمت خرمشهر پرتاب كرد.
بعد از آزاد‌سازي خرمشهر خانواده شهدا را براي بازديد از مناطق آزاد شده برده بودند. تصميم بر اين شد كه مادرم يگ گلوله به سمت تنومه پرتاب كند. توپ 175 خيلي صدا دارد براي همين نمي‌شود از نزديك آن را پرتاب كني. يك طناب 20 متري به آن بستند و مادر از همان فاصله طناب را كشيد و يك گلوله به تلافي كار پادشاه اردن به دشمن زد. بعد از آن جريان مادر دوست داشت در كنار رزمنده‌‌ها بماند. دوست داشت نزديك مزار حميد و سعيد كه بعد از فتح خرمشهر در گلزار شهداي خرمشهر آورده و به خاك سپرده بوديم، باشد.
مادر كه به خرمشهر مي‌آمد همه جمع مي‌شدند و مي‌گفتند فرمانده بي‌بي معصومه آمده است. مسئول بنياد شهيد و يكي دو تا از مسئولان هم آمدند. همه كه جمع شدند مادر بين دو مزار حميد و سعيد را نشان داد و گفت اينجا جاي من است. مسئولان گفتند خب مادر اينجا كه نمي‌شود. اينجا گلزار شهداست. قرار است قطعه‌اي به نام صالحين براي مادران و پدران شهدا احداث شود. مادرگفت نه اشتباه شما همين جاست من شهيد مي‌شوم. بايد من را ميان فرزندان شهيدم دفن كنيد.

چند روز قبل از شهادتش اين درخواست را از مسئولان داشت؟
زمان جنگ خانواده چند شهيد را براي زيارت به سوريه بردند. مادرم همراه مادر شهيدان شريعتي كه مادر دو شهيد بود به سوريه مي‌رود. مادر در سوريه در حرم بي‌بي زينب(س) بسيار بي‌تابي مي‌كند. نمي‌دانيم در اين سفر بر مادر ما چه گذشت؟! بعد مادرم همراه تعدادي از خانواده شهدا به گلزار شهداي خرمشهر آمد. وقتي به ديدارش رفتم به من گفت از داخل اتوبوس گوني‌ها را برايم بياور. گفتم مادر گوني براي چه؟گفت دو تا گوني شيشه مربا آوردم مي‌خواهم گل‌هاي نرگس را روي مزار شهدا بكارم. مي‌خواهم مزار شهدا معطر شود. مادر تا غروب در گلزار بود و مجدداً درخواستش را دو روز قبل از شهادتش مطرح كرد و به صورت وصيتنامه نوشت.
بعد به بهبهان رفت و خواهرانم مليحه و زهرا را هم با خود برد. ابتدا قرار بود به خانه خودمان در خيابان پيروز بروند اما به دعوت خانواده آقاي خشنود و خاله خيري كه گفته بودند ما تنها هستيم و مرد در خانه نداريم، به خانه آنها مي‌روند. خاله خيري از دوستان قديمي خانواده ما بود.
همان شب صدام، بهبهان را مورد حمله هوايي قرار مي‌دهد. مادرم و خواهرم مليحه در اين حمله هوايي به شهادت مي‌رسند و همه اعضاي خانواده خاله خيري كه شش نفر بودند هم شهيد مي‌شوند. خواهرم زهرا كه12ساعت زير آوار مانده بود نجات پيدا مي‌كند.
24 بهمن 1362 دقيقاً هفت ماه بعد از شهادت حميد، بي‌بي معصومه و خواهرم مليحه به شهادت رسيدند. مادر و خواهرم مليحه را در گلزار شهداي خرمشهر دفن كرديم.

منبع: روزنامه جوان
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده