زندگی نامه «شهید نوجوان» شهید هادی رشیدی علی محمدی به مناسبت سالروز «ولادتش» منتشر شد؛

درس خواندن را برای خود یک فریضه می دانست

او حتی در جبهه نیز به درس خود توجه داشت و از هر فرصتی استفاده می کرد و عاقبت ایشان علی رغم اینکه از وجود معلم و کلاس در جبهه محروم بود لیک توانست در امتحانات خود موفق شود و در این میدان نیز پیروزی یابد .
نگاهی به دفتر زندگی «شهید نوجوان» شهید هادی رشیدی علی محمدی

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید هادی رشیدی علی محمدی در بیست و دوم خرداد ماه 1350 در خانواده ای مذهبی و مقید به اسلام چشم به جهان گشود . او از همان ابتدا تدین و معرفت را از خانواده ی خود فرا گرفت . چنان که در کودکی نیز علاقه ی زیادی به انجام فرائض دینی داشت ، 7 سال بیشتر نداشت که انقلاب شکوهمند اسلامی را شاهد بود .

از همان اوایل شور و شوق انقلاب د رساختار شخصیتی وی نقش عمیقی نهاد و این شوردیگی با مشاهده ی مجاهدتها و کوششهای انقلابی (علی الخصوص پدر بزرگوارشان ) در روحیه ی او ثابت گردید ؛ و جهت مناسب خود را یافت .

در اوایل دوران دبستان با شرکت در جلسات احکام و قرآن و سرود با فرهنگ آشنا و مأنوس گردید . از همان زمان با انقلاب همراه شد . در دوران راهنمایی علی رغم سن کمش در دوازده سالگی با شرکت در بسیج مستضعفان و شرکت جستن در اردوهای فرهنگی نظامی بسیج با جنگ و جبهه آشنا شد . در بسیج چون عاشقی شوریده خواب و خوراک نداشت و با وجود ممانعت گاه و بی گاه مسئولین به علت کمی سنش هر لحظه خود را بی توقع در صحنه حاضر می ساخت .

در همین راستا در مسجد نیز فعالانه شرکت مداوم داشت و در کنار این فعالیتها از شرکت د رجلسات عمومی ، خصوصی ، علمی و اعتقادی نیز غافل نبود و با تشویقات مؤثر پدر بزرگوارش به این کار اهتمام داشت . چهارده سال بیشتر نداشت که با کوشش و تلاش بسیار راهی به جبهه یافت و بی سر و پا به سوی صحنه های مبارزه شتافت ؛ ضمن اینکه دانش آموز فعال و ممتازی بود و تازه به دبیرستان در رشته ی ریاضی راه یافته و ادامه ی تحصیل می داد .

لیکن بنا به عشق بسیارش به مبارزه با دشمنان دینش از اواسط سال تحصیلی و از پشت میز درس به سوی جبهه ها شتافت . او و چند تن از یاران هم سنش که با هم هجرت خود را آغاز کرده بودند در جمع نیروهای تخریب قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) قرار گرفتند . و بعد از گذراندن دوره های دقیق و قوی تخریب و انفجارات بی پروا و عاشقانه وارد کارزار جنگ شدند .

چندی از آمدنش به جبهه نگذشته بود که عملیات والفجر 8 آغاز شد . در این عملیات هادی مجروح شیمیایی گردید . ولی به خواست خدا به زودی بهبود یافت و در عملیات کربلای یک بار دیگر شرکت جست . در مهران این گروه کم سن و سال توانستند چندین هزار از انواع مینهای عراقی را در خطرناکترین زمان ها و زیر دید دشمن و آتش مستقیم آنان و حملات هواپیماهای متجاوز عراقی معبر مینها را خنثی و به غنیمت در آوردند .

ابری در همین حال شخصیت لطیف و پر شور این نوجوان در این جدال و مبارزه رشد و تکامل خود را می یافت . چنانکه هادی مبارز و رشید به شهادت تمام دوستان ، حتی خانواده اش دیگر هادی قبل نبود ؛ بلکه نوجوانی بود پر شور و پر عشق و معرفتی وصف ناپذیر یافته بود . او دیگر رزمنده ی اسلام شده بود و زبانی گویا یافته بود . گاه گاهی نیز دستی به قلم می برد . در جبهه همه او را دوست می داشتند و بر اخلاص و همت او و دوستان هم سنش تکیه می کردند .

سخنی چند از کلام هادی و هم رزمانش :

«هر کس به تخریب می آید باید با آن چتر نجات قرآن باشد و اگر آن را نداشته باشد سقوط می کند.»

باری او بعد از 7 ماه مبارزه به تهران بازگشت تا به امتحانات درسی خود برسد . چه او که قبلا دانش آموزی ممتاز بود حالا با بینش و معرفت عمیقی که از مبارزه یافته بود ، درس خواندن را برای خود یک فریضه می دانست و نه یک مشغله .

او حتی در جبهه نیز به درس خود توجه داشت و از هر فرصتی استفاده می کرد و عاقبت ایشان علی رغم اینکه از وجود معلم و کلاس در جبهه محروم بود لیک توانست در امتحانات خود موفق شود و در این میدان نیز پیروزی یابد .

هادی در راه خدمت به انقلاب لحظه ای آرام نداشت . در مدت سه ماهی که در تهران ماند با دوستان خود بسیج نوجوانان محل را پایگذاری کرد و با تبلیغات و تشکیلات منظم مخصوصا در هفته ی بسیج کاردانی خود و همت والایش را ظاهر کرد .

اما هادی در آن زمان که درونی پر درد و پر عشق داشت و مرغ دلش در سینه ی کوچک او آرام و قرار نداشت ، دوباره بعد از مدت کوتاهی به جبهه عزیمت نمود تا شاید بال و پری گیرد . این بار در یکی از گردانهای رزمی استان تهران وارد کار شد . با آموزشهای تاکتیکی آبی و خاکی آشنا شد .

او این بار حال دیگر داشت . خلوتهایش بیشتر شده بود ، کلم و عملش پخته تر و شناخت و معرفتش بیشتر گشته بود . به مجالس دعا ، قرآن و احادیث بسیار علاقه یافته بود و از هر فرصتی برای یادگیری و ارتباط با خدا استفاده می کرد .

وی در فعالیتهای نظامی بسیار دقیق و حساس بود ؛ چنان تیز هوشی او همیشه زبانزد مسئولین بود . در کنار رزم به فریضه ی تحصیل نیز می پرداخت . در آذر ماه سال 1365با کوشش و تلاش بسیار مابقی امتحانات خود را به انجام رسانید . شب عملیات کربلای 4 تماشایی بود ، نوجوانی که ا ندکی از عمرش نمی گذشت چون مردان دنیا دیده ، وصیت نامه می نوشت .

رزمنده ای که با وجود سن کم و جثه ی کوچکش به میدان پر خطر رزم می رفت و چون اصحاب اباعبدالله الحسین در شب عاشورا مزاح می کرد . شور و شوقی وصف ناپذیر یافته بود و این جلوه آندم به اوج رسید که در عملیات کربلای 5 در میدان رزم به شهادت همرزمانش بی باکانه و پر شهامت می رزمید و می جنگید . نعره های کوبنده ی الله اکبرش از سینه ی کوچک و پر عشق و ایمان او چون تیری بر قلب دشمنان کافر می بود و رگبار اسلحه اش خصم را به خاک ذلت می نشاند .

عاقبت او در سن پانزده سالگی در عملیات پنج با مرغ دلش که بس بی تاب گشته بود از قفس تن آزاد شد و قدوسیان او را به ملأ اعلی بردند . باشد که هادی با شهادت مخلصانه و پاک خود هدایتی بر ما باشد .

ـــــــــــــ«یادش گرامی و روحش پر نور»ـــــــــــــ

منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران

استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده