همراه با مهدی خوش سیرت از اروند گذشتیم
نوید شاهد: 15ساله بودم که قصد رفتن به جبهه داشتم. به دلیل شرایط جسمی و سنی موافقت نم یکردند. به هر حال موافقت کردند و وارد جبهه شدیم. اوایل، لشگر 25 کربلا در منطقه اهواز رفتم. بعد از مدت کوتاهی وارد گردان حمزه لشگر 25 شدم. در سال 62 از شهید خوش سیرت شنیده بودم. البته آن زمان گردان قمر بنی هاشم بود. این گردان تلفیقی بود از بچه های آستانه و لنگرود و ماسال و بچه های مازندران. البته شهید خوش سیرت زمانی که سرباز بود نیز در عملیات شرکت کرده بود. ایشان در عملیات محرم در سربازی بودند. ایشان مرخصی می گیرند و می روند به منطقه و به همراه شهید حلوایی و شهید کروبی در عملیات شرکت می کنند.
در منطقه بیگلو بودیم که گفتند می خواهد عملیات والفجر 4 شروع شود. گردان ها آماده شدند و رفتیم سمت کامیاران باختران؛ مقطعی هم در سه راه حزب الله مریوان مستقر شدیم تا حدود آبان ماه27. آبان سال 62 والفجر 4 شروع شد. این اولین حضور من در عملیات بود. که هم جوار آقا مهدی بودیم. این شروع آشنایی جدی ما با شهید خوش سیرت بود.
جریان والفجر 8 خیلی تفسیر دارد. ستاد رزم آمد به سمت 7 تپه شوشتر. یگان ها آنجا مستقر شدند. چندی قبل از شروع عملیات والفجر 8؛ آقای هاشمی دریکی از نماز جمعه ها خطاب به دولت عراق گفته بود. در جایی به شما ضربه خواهیم زد که خودتان نفهمید از کجا خوردید. برگردیم به عملیات والفجر 8؛ کسی نمی دانست که کجا قرار است عملیات بشود. یک سری راهیان کربلا اعزام شده بودند. یک سری از بچه های مازندران آمدند آنجا. هر یک از گردان را یک شماره 2 به آن اضافه کردند و همه را تجهیز کردند و با اتوبوس فرستادند به جزیره مجنون ولی 7 گردان ما را در 7 تپه نگه داشتند. یادم است که رادیو بیگانه می گفت ای لشگر کربلا؛ همه نیروهای شما در جزیره مجنون هستند. اتوبوس ها را گلی کردند و غروب حرکت کردیم و قبل از صبح رسیدیم به یکی از روستاها )روستای سید آویه( در نخلستان ها در آبادان. یک هفته آنجا ماندیم.
ازآنجا تا اروندکنار فاصله یک ساعته بود. برخی روزها برای شناسایی می رفتیم. اینجا آقای خوش سیرت معاون گردان مسلم بودند. آن زمان کارشناسان م یگفتند گذشتن از اروند به لحاظ استراتژی محال است.
کار گردان ما این بود که وقتی آب اروند پایین می رفت با برگ های نخلستان حصار درست می کردیم 48. ساعت قبل از عملیات تریلی های حامل قایق وارد شدند. قبل از عملیات پیام محسن رضایی خوانده شد. اولین قایق گردان ما شامل شهید خوش سیرت، کمیل مطیع دوست؛ محمد شمسی پور و برخی هم رزمان بودند که وارد آب شدیم و تا وسط اروند رفتیم. منتظر بودیم تا خط شکسته شود؛ قایق لب اروند رفت و وارد ساحل شدیم. نقطه الحاق سه راه بصره و فاو بود. پس از درگیری نزدیک اذان صبح رسیدیم به س هراه فاو. خود فاو دست عراق بود. هنوز سقوط نکرده بود. محدود های بود که یک زاوی هاش محدوده فرماندهی شهر فاو بود. با توجه به موقعیت مکانی سلاح های ما سبک بود. البته برخی سلاح ها را بعدا با بالگرد آوردند. به همراه شهید خوش سیرت به نزدیک مقر رفتیم. در یکی از این ساختمان ها؛ شهید خوش سیرت جلو و من پشت سرشان بودم. این مکان چند اتاق داشت. بعد ایشان به من گفت شما به سمت چپ بروید. چند عراقی را در این مکان اسیر کردیم. بعدازظهر مقر به تصرف درآمد و کل شهر فاو سقوط کرد. به نظرم فاو راکمی راحت تصرف کردیم ولی از آن شب به بعد بچه ها خون دادند.
این منطقه کاملاً دشت بود. با توجه به اینکه ما سلاح سنگین نداشتیم باعث شد خیلی از بچه ها شهید شوند. عراقی ها تیربارهایشان رسام بود که بر تانک ها سوار بود. گردان ما به مدت 7 روز آنجا ماند.
به رغم شهادت بسیاری از رزمندگان ولی این منطقه حفظ شد. )آقا رضا برادر شهید خو شسیرت که در گردان محمدباقر )ع( بود، یکی از بچه ها که اهل ساری بودند گفت: ایشان فردا شهید می شوند. صبح عملیات آقا رضا شهید شدند.( پس از اتمام این عملیات لشگر 16 قدس تشکیل شد. آقا مهدی گردان حمزه را در این لشگر تشکیل داد.
در کربلای 5 من زخمی شدم و نتوانستم در کنار ایشان باشم.
به نظرم فرمانده گردانی مثل شهید خوش سیرت نبود که بتواند بچه ها را جذب کند. برای کربلای 2؛ 48 ساعت بعد شهید مهدی تماس گرفت و 15 نفر از کومله آمدند که 12 نفر آ نها طی 48 ساعت به شهادت رسیدند.
خلأ شهید خو ش سیرت در جامعه
بله این خلأ حس می شود. به نظرم بودن ایشان می توانست برخی از نیازهای انقلاب را برآورده کند. همه آقا مهدی را قبول داشتند. ایشان رسیدن به این مقام را از مبتدی شروع کرد و دردها را می شناخت. شهید خوش سیرت مورد اعتماد مردم و کسانی که دور و برش بودند؛ بود.
در طول این مدت؛ خیلی ها جذب خوش سیرت شده بودند. از انتهای مازندران گرفته تا کل استان گیلان از خوش سیرت به نیکی یاد می کنند. شهید خوش سیرت در مرخصی ها، به دیدن شهدا حتی در مازندران می رفتند. در اهواز شهید خوش سیرت وقت یکه نماز می خواند، نه گرما و نه سرما هیچ معنایی نداشت. ایشان می گفت اگر من حتی در زندان باشم و یک نهج البلاغه به من بدهند هرگز احساس خستگی نخواهم کرد.
روحیه خانواده شهید خوش سیرت
در والفجر 8 برادرشان آقا رضا به شهادت رسید. من با آقا رضا خیلی رفاقت داشتم. وقتی برای مراسم ایشان به آستانه آمدیم؛ هفتم بود. به آقا مهدی گفتم که من نمیتوانم به منزلتان بیایم. چون نمیتوانم با مادرتان چشم تو چشم شوم. به هرحال رفتم منزلشان جمعیت پر بود. رفتم در گوشه ای از سالن نشستم. خبر به مادرشان رسید که من به مراسم آمده ام. مادرشان آمدند درب اتاق را باز کرد و به من گفت تو سنگ خوجی )خوج یک میوه سفت و بدون آفت است(. با گفتن این حرف فضای مجلس تغییر کرد. البته معنی آن به شوخی این بود که چطور همه شهید می شوند و تو نمیشوی. همه آن هایی که با آقا مهدی بودند و شهید شدند، برای یکبار هم شده به منزل ایشان رفتند و لقمه ای خوردند.
در همین زمینه در نوید شاهد بخوانید