تو در بهشت همسایه منی
يکشنبه, ۱۰ تير ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۰۳
قبل از عمليات كربلاي 8 با گردان رفته بوديم مشهد. يک روز صبح ديدم سيداحمد پلارک از خواب بيدار شده، اما تمام بدنش مي لرزد...
نوید شاهد:
قبل از عمليات كربلاي 8 با گردان رفته بوديم مشهد. يک روز صبح ديدم سيداحمد پلارک از خواب بيدار شده، اما تمام بدنش مي لرزد. پرسیدم: چي شده؟ گفت: فكر ميكنم تب و لرز كرده ام. بعد از یكي دو ساعت به من گفت: امروز بايد حتماً برويم بهشت رضا(ع). اتفاقاً برنامه آن روز گردان هم بهشت رضا(ع) بود.
از احمد پرسيدم: چي شده كه می گویی حتماً بايد به بهشت رضا (ع) برويم؟ از پاسخ طفره رفت. بعد که اصرار مرا دید، گفت: «ديشب خواب يک شهيد را ديدم كه به من گفت: تو در بهشت همسايه مني! خيلي از شنیدن این حرف او تعجب كردم، چون تا آن موقع او را نديده بودم. پرسيدم: تو كي هستي و الآن در كجايي؟ گفت: «در بهشت رضا (ع) » احمد آن روز آنقدر گشت تا مزار نورانی آن شهيد را كه حتي نام او را نمي دانست، پيدا كرد و بالاي مزار آن شهيد نشست و با او درد دل کرد.
از احمد پرسيدم: چي شده كه می گویی حتماً بايد به بهشت رضا (ع) برويم؟ از پاسخ طفره رفت. بعد که اصرار مرا دید، گفت: «ديشب خواب يک شهيد را ديدم كه به من گفت: تو در بهشت همسايه مني! خيلي از شنیدن این حرف او تعجب كردم، چون تا آن موقع او را نديده بودم. پرسيدم: تو كي هستي و الآن در كجايي؟ گفت: «در بهشت رضا (ع) » احمد آن روز آنقدر گشت تا مزار نورانی آن شهيد را كه حتي نام او را نمي دانست، پيدا كرد و بالاي مزار آن شهيد نشست و با او درد دل کرد.
در این زمینه بخوانید:
این بار شهید میشوم
راوی: از همرزمان شهید سید احمد پلارک
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان (جلد چهارم) غلامعلی رجایی 1389
نشر: شاهد
راوی: از همرزمان شهید سید احمد پلارک
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان (جلد چهارم) غلامعلی رجایی 1389
نشر: شاهد
نظر شما