فرمانده ای که «میزان سپاه» لقب گرفت
ابراهيم مظاهرى فرزند حسن، به سال 1341 در روستاى يكان عليا، از توابع شهرستان مرند به دنيا آمد. پدرش به شغل كشاورزى و دامدارى اشتغال داشت. ابراهيم تحصيلات ابتدايى را از سال 1349 در دبستان ايرانشهر زادگاه خود شروع كرد و پس از اتمام اين مقطع تحصيلى به دليل نبود مدرسه راهنمايى در يكان عليا او را به مرند فرستادند تا مقطع راهنمايى را در آن شهر بگذراند. اواخر تحصيل در مقطع راهنمايى مصادف با اوجگيرى انقلاب اسلامى بود. او فعاليتهاى مذهبى را تحت نظر و تعليمات معلمش - آقاى حسين علىپور - شروع و با شكلدهى به گرايشات و علايق دينى وارد صحنههاى انقلاب شد. با وجود كمى سن، در دوران شكوفايى انقلاب اعلاميههاى حضرت امام قدس سره را در سطح شهر پخش مىكرد. در كلاسهاى درس آيتاللَّه ميرزاعلى مرندى هم شركت مىكرد و اعلاميههاى امام قدس سره را از ايشان مىگرفت و به مردم مرند و روستاهاى اطراف مىرساند.
برادرش اسماعيل مظاهرى مىگويد: چند بار او را ديدم كه سراسيمه در كوچهها و خيابانها اعلاميههاى امام را نصب مىكرد. اين فعاليتها همچنان ادامه داشت تا اينكه ضديت عليه حكومت ستمشاهى علنىتر شد و او در رديف اول تظاهرات بود.
ابراهيم از پايهگذاران اصلى مراسم دعاى كميل در مسجد جامع روستا بود. با پيروزى انقلاب اسلامى كتابخانهاى در مسجد روستا داير كرد و با برقرارى ارتباط با برخى از ارگانها و نهادهاى انقلاب اسلامى شهرستان مرند، يك سرى كتاب از آنها براى كتابخانه دريافت كرد. پس از مدتى در كميته انقلاب اسلامى مشغول به كار شد و به محض تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى در تاريخ 20 فروردين 1359 به سپاه پيوست و مسئوليت دبيرخانه سپاه مرند را به عهده گرفت. با پيوستن به سپاه و انجام فعاليتهاى انقلابى مجبور شد تحصيلات خود را شبانه ادامه دهد. از ابتدا در مقابله با ضدانقلاب بسيار كوشا بود. دوستش مىگويد:
براى پاكسازى به منطقهاى در نزديكى مرند، شهرك زنوز رفته بوديم. اين شهرك قبل از انقلاب اسلامى مركز فعاليت بهائيت بود. گروه هايى از چپ و راست در آنجا پايگاه داشته و فعاليت مىكردند. با جمعى از دوستان از جمله مظاهرى براى سركوبى عوامل نفاق به آنجا رفتيم. بعد از عمليات وقتى تعداد دستگيرشدگان را مىشمرديم فعاليت مظاهرى از همه بيشتر بود.
وى همچنين در سركوبى عوامل حزب خلق مسلمان در تبريز و مرند نقش برجستهاى داشت. مظاهرى در تاريخ 4 فروردين 1361 به دنبال فعاليتهاى بسيار از سپاه مرند عازم شهرستان مهاباد شد و در آن شهر با قبول مسئوليت دفتر فرماندهى و عضويت شوراى فرماندهى به خدمت پرداخت. علاوه بر آن با شركت در كلاسهاى متفرقه سوم و چهارم دبيرستان ديپلم خود را در رشته ادبيات اخذ كرد. در سال 1363 خانوادهاش به شهرستان اروميه مهاجرت كردند.
ابراهيم پس از چند سال حضور در مهاباد و مناطق ديگر در 25 شهريور 1364 به شهرستان پيرانشهر اعزام شد و ضمن قبول مسئوليت ستاد سپاه پيرانشهر، به مقابله با احزاب دمكرات و منافقين خلق پرداخت و در پاتكهاى عملياتى حاجى عمران و كربلاى 2 كوششهاى بسيارى را به انجام رساند. سال 1365، سپاه پيرانشهر هم درگير جنگ تحميلى با رژيم بعث عراق بود و هم با عناصر و گروهكهاى دمكرات و كومله مقابله مىكرد. شهر دائم زير بمبارانهاى شديد و توپخانههاى عراق قرار داشت و گروهكها نيز در شهر و روستاهاى اطراف و پايگاههاى سپاه دست به عمليات مىزدند. در چنين موقعيتى ابراهيم، رياست ستاد سپاه پيرانشهر را بر عهده داشت و عملاً تمام امور مربوط به سپاه را اداره مىكرد. با وجود اينكه پيرانشهر در خط مقدم جنگ با عراق قرار داشت مظاهرى در تمامى محدودههاى اصلى و فرعى پيرانشهر به مهاباد و سردشت به احداث پايگاههاى مردمى قدام كرد، در حالى كه در اين ايام سپاه پاسداران پيرانشهر شبها با ضدانقلابيون داخلى اعم از كومله، منافق و دمكرات و روزها با بمبارانهاى متعدد هواپيماهاى عراقى مواجه بود. كار به جايى رسيده بود كه عموم مردم شهر فرار كرده بودند و فقط افراد بىبضاعت و فقير حدود سه هزار نفر مانده بودند كه مظاهرى و دوستانش به آنها رسيدگى مىكردند و دو وعده غذاى گرم به آنها مىدادند.
مظاهرى از سجاياى اخلاقى و جذابيت معنوى ويژهاى برخوردار بود. تكتك بسيجيان به او عشق مىورزيدند و نيروهاى سپاه نيز او را چون برادرى دوست مىداشتند. به سبب لياقت و محبوبيتى كه داشت به او لقب "ميزان سپاه" داده بودند. در طول مدت حضور در جبهه و هشت سال سمتهاى فرماندهى كمتر از مرخصى استفاده مىكرد و مادرش و ساير افراد خانواده هميشه از وى به خاطر اين امر گلهمند بودند. به هنگام مرخصى نيز جوانان و نوجوانان مستعد را به دور خود جمع مىكرد و آنان را به تقوا و بردبارى و زنده كردن آرمان و پيام شهدا دعوت مىكرد.
حسين نظرى - از دوستان ابراهيم - در بيان خاطرهاى مىگويد: يك روز به شهرستان پيرانشهر رفته بودم، آن موقع مظاهرى مسئول ستاد فرماندهى شهرستان پيرانشهر بود. بعد از صرف شام در ستاد فرماندهى استراحت كرديم. نيمههاى شب صداى گريه به گوشم رسيد. بلند شدم ديدم مظاهرى نماز شب مىخواند و گريه مىكند.
مظاهرى از حقوق دريافتى خود مقدار خيلى ناچيزى (در حد ضرورت) برمىداشت و مابقى را به نيازمندان، به خصوص نيروهاى مستمند تحتامر مىداد. در 20 اسفند 1365 از سپاه پيرانشهر به سنندج اعزام شد و فرماندهى گردانهاى امام على عليه السلام و امام حسين عليه السلام و دفتر تحقيقات و بازرسى سپاه را به عهده گرفت و تا لحظه شهادت در آن مسئوليتها باقى ماند. او زندگى خود را تحفهاى ناچيز مىدانست كه به انقلاب و جبهههاى جنگ هديه كرده است. دوستانش مىگويند: «نُه ماه از سال تمام مىشد در حالى كه او به مرخصى نرفته بود.»
برادرش مىگويد: در بحبوحه عمليات والفجر مقدماتى برادرم را كه بر اثر تصادف سختى در بين راه حسينآباد و سنندج به شدت مجروح شده بود، به بيمارستان بقيةاللَّه تهران منتقل كردند. در آن حادثه فك و دندانهايش شكسته بود. جريان را به خانوادهاش اطلاع نداد و وقتى به اين عمل اعتراض كرديم، گفت: «مگر چى شده بود كه بايستى شما را خبر مىكردم.» با اينكه دكترها براى او يك ماه تمام استراحت پزشكى تجويز كرده بودند، اما پس از گذشت چند روزى دوباره به محل كارش در سنندج بازگشت. وقتى براى ديدارش به سنندج رفتم در جبهههاى جنگ حلبچه حضور داشت. وقتى به او گفتم چرا استراحت نمىكنى، گفت: «نيازى به استراحت ندارم. جبههها به ما نياز دارند و هر لحظه بايد آنجا حضور داشته باشيم.»
مظاهرى توجه خاصى به حفظ و استفاده صحيح از بيتالمال داشت.
عباس رمضانى - همرزم وى - تعريف مىكند: روزى در بيمارستان بقيةاللَّه تهران مشغول خدمت بودم و مظاهرى نيز در بيمارستان بسترى بود. احساس مسئوليت كرده يك ليوان شير از بيمارستان گرفته برايش آوردم و اصرار كردم تا بخورد. وى امتناع كرد و وقتى با اصرار بيش از حد من مواجه شد گفت: «بنده خدا، يك ليوان شيرى كه آوردهاى مال بيماران بيمارستان است، اگر خودت مىخريدى مىخوردم.»
مظاهرى اعتقاد راسخ به نظم و انضباط و كار تشكيلاتى داشت و همواره در طول دورههاى مختلف فرماندهى واحدهاى تحت امر را به سوى نظم و رعايت ضوابط سوق مىداد. از هر فرصتى كه پيش مىآمد در محيط نظامى و يا در جمع دوستان به انتقال اطلاعات مىپرداخت. فردى شجاع و مسئوليتپذير بود و از مشكلات هراسى نداشت. نقل است كه در انجام مأموريتى، قرار بود با همكارى ارتش، محورى پاكسازى شود. در منطقهاى، جمعى از نيروهاى عملكننده و خود وى در باتلاقى فرو رفتند و حدود دو ساعت طول كشيد تا همگى نجات پيدا كنند. به جز فرمانده يگان عملكننده ارتش كه به نظر سرهنگ بود و تا سينه در باتلاق فرو رفته بود و هيچكس جرئت نداشت او را يارى دهد، اين بار نيز مظاهرى دل به دريا زد و با طى مسافتى زياد به وى نزديك شد و او را از مرگ حتمى نجات داد.
اصغر خليلزاده - از همرزمان وى - نيز درباره ويژگيها و خصوصات ابراهيم مىگويد: مظاهرى در انجام مأموريتى كه تقبل مىكرد، ترديدى به خود راه نمىداد. در پيگيرى امور يا مصوبات مهم جلسات دقيق بود... پشتكار و روحيهاى بىنظير داشت و تا پاسى از شب امور يگانهاى تحت امر و يا رده مافوق را پيگيرى مىكرد و صبح نيز پيش از اذان بيدار بود.
سرانجام، مظاهرى در ساعت يازده صبح 4 مرداد 1367 در منطقه حسينآباد سنندج هنگام جمعآورى مينهاى كار گذاشته دشمن بر اثر برخورد با مين و اصابت تركش به شهادت رسيد.