دوشنبه, ۰۵ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۲۳
زندگی فردی شهید محمدعلی رجایی با توجه به فراز و فرودهایی که داشته و موجب شده تا وی در نهایت به ریاست جمهوری اسلامی ایران نایل آید، نشانگر تلاش و اراده خستگی ناپذیر او ست.

از دستفروشی تا رییس جمهوری

نوید شاهد: فراز و فرود این زندگی پربار که از دستفروشی و گذران در سختی و تنگدستی تا عالی ترین مقام اجرایی کشور را در خود جای داده، مردی خستگی ناپذیر را به ما معرفی می کند که در تمام مراحل زندگی با تمسک به ایمان راسخ و مقاومت در برابر مشکلات، بر آ نها چیره شده و از مشکلات و مصائب به عنوان فرصت هایی برای ساختن شخصیت و روح خود بهره برده است. این چنین است که قناعت، ساده زیستی و بی توجهی به مقام و ثروت به عنوان جزو جدایی ناپذیر شخصیت این شهید اسوه تبدیل شده است. روایتی گذرا از این زندگی پربار را در ادامه بخوانید.

دوران کودکی

شهید گرانقدر محمدعلی رجائی در سال 1312 هجری شمسی در خانواده ای متدین در شهرستان قزوین چشم به جهان گشود. پدر بزرگوار او مرحوم کربلایی عبدالصمد در بازار به شغل علاقبندی (تکمه فروشی و وسایل خرازی) روزگار می گذرانید و از اعضای ثابت انجمن منتظرین امام زمان(ع) قزوین به شمار می رفت. کربلایی عبدالصمد با همیاری دوستان دیگر بازاری خود که عموماً از افراد متدین و متعهد بودند با پرداخت مبالغ مختصری به دوام جلسات و بقای این انجمن کمک می کردند.

نقش این انجمن در دورانی که روس ها در قزوین حضور داشتند و افکار غیرمذهبی و مارکسیستی خود را در بین جوانان ترویج می نمودند در جهت مصونیت از آسیب پذیری جوانان قزوین بسیار حساس بود. مرحوم کربلایی عبدالصمد در چنان مرحله ای از تدین قرار داشت که رژیم پهلوی(اول) را رژیمی غاصب و معامله با ماموران دولت پهلوی را حرام می دانست، مثلاً اگر ناچار می شد جنسی را به مامور دولت بفروشد وجه آن را با بقیه پول های خود مخلوط نمی کرد، بلکه در جایی مستقل نگه می داشت تا در مصارفی مانند پرداخت عوارض و مالیات... آن را به خود دولت برگرداند.

مادر شهید رجائی زنی پاکدامن و متدین بود که در بین اعضای فامیل از شخصیت و احترام خاصی برخوردار بود. پس از درگذشت شوهر در سال 1316 دامان پاک و پر مهر این بانوی فداکار کانون تربیت شهید رجائی گردید.

شهید رجائی پس از مرگ پدر آنگونه که در خاطرات خود گفته است، با نظارت دایی و مساعدت برادر بزرگ خود، دوران حساس طفولیت را سپری کرد. از همان آغاز با علاقه و استعدادی که از خود نشان می داد به همراه برادر بزرگ خود در جلسات و هیات های مذهبی عزاداری نوجوانان محلی که در آن زندگی می کرد، شرکت می کرد. در ایام عزاداری سالار شهیدان بارها دیده می شد این نوجوان کم سن و سال با جثه لاغر و ضعیفی که داشت در پیشاپیش صفوف نمازگزاران می ایستد و به مردمی که به خوبی پدر او را می شناختند خطاب می کند که مردم من محمد یتیم هستم و پس از آن که حال و هوای مجلس را دگرگون می کرد دفترچه کوچک نوحه خود را در می آورد و برای مردم نوحه می خواند.

از همان آغاز خصوصیات منحصر به فردی که در او دیده می شد، شخصیتی قابل توجه را در اذهان برای وی در آینده ترسیم می نمود.

فوت پدر، خانواده را دچار تنگی و سختی معیشت کرد تا جایی که محمدعلی که دوران تحصیل ابتدایی خود را در دبستان ملی فرهنگ می گذرانید ناچار شد در این دوره به جای این که مانند سایر همسن و سال های خود به بازی ها و سرگرمی های دوران کودکی بپردازد، در مغازه یکی از بستگان نزدیک خود در بازار قزوین ضمن تحصیل به کار مشغول شود، که این امر تا پایان دوره تحصیلات ابتدایی او ادامه داشت.

محمدحسین، برادر بزرگ شهید رجائی از دوران شاگردی برادر خود در بازار قزوین خاطره عجیبی دارد که حاکی از ظهور تدریجی ابعاد برجسته شخصیت شهید رجائی است.

وی می گوید:«صاحب مغازه ای که برادرم شاگردی او را می کرد به دلیل کمی سن و یتیم بودن وی، گاهی با او رفتاری از روی ترحم داشت اما محمدعلی که نمی خواست با او رفتار ترحم آمیزی بشود، این رفتارها را نمی پسندید و عکس العمل نشان می داد.»

گاهی هم که از برخی اعضای فامیل چنین رفتاری را می دید به اعتراض می گفت: من «می دانم چون پدرم را از دست داده و یتیم هستم این برخوردها را با من می کنید.»

دوران نوجوانی

دوران نوجوانی و جوانی شهید رجائی آکنده از نکات جالب است. به رغم آن که محیط رشد وی یک محیط مذهبی بود، اما در میان هم سن و سال های او رفتار ناپسند شیوع فراوان داشت و محمدعلی جدا از

آن که در هیچ یک از اعمال و رفتار ناپسند همسالان خود مشارکت نکرد، بلکه تلاش نمود با فراهم کردن وسایل ورزش باستانی، توجه آ نها را به ورزش معطوف نماید.

اوقات فراغت او به درس و مطالعه می گذشت، به نحوی که اهتمام او به مطالعه دروس زبانزد اعضای فامیل بود. بارها دیده

می شد در محافل گرم و صمیمی خانوادگی کتاب درسی خود را می گشود و بی اعتنا به حوادث اطراف خود که معمولاً برای یک نوجوان جذاب است، مشغول مطالعه یا انجام تکالیف درسی خود می گردید.

شهید رجائی برخی دیگر از اوقات فراغت خود را به زیارت امامزاده شاهزاده حسین و دیگر بقاع متبرکه قزوین اختصاص می داد.

وی با درآمد مختصری که از بازار به دست می آورد در روزهای جمعه دوچرخه ای کرایه می کرد و با هم سن و سال های خویشاوند خود از صبح تا بعد از ظهر به تفریح و زیارت می پرداخت.

از عادت خوب او در این دوران آن بود که روزهای جمعه بر تربت پدر و برادرش که در نزدیکی شاهزاده حسین مدفون شده اند حاضر می شد و فاتحه می خواند و برای آنها طلب آمرزش و رحمت می کرد. در این دوران مادر شهید رجائی با فداکاری هر چه تمامتر فرزندان خود را تربیت می کرد. شهید رجائی از این دوران و فداکاری مادرش چنین گفته است:

«مادرم با تلاش و کوشش و حفظ شدید حیثیت خانوادگی در بین همه فامیل، ما را با یک وضع آبرومندانه ای اداره می کرد و برای اداره زندگی مان به کارهای خانگی که آن موقع معمول بود نظیر شکستن و هسته کردن بادام و گردو و فندق و از این قبیل کارها می پرداخت. تنها دارایی قابل ملاحظه ما یک منزل کوچک بود که زیرزمینی داشت. مادرم با تلاش پیگیر در آن زیرزمین اقدام به پاک کردن پنبه و هسته کردن بادام و گردو و ...

می نمود و زندگی مان را به طرز آبرومندانه ای اداره می کرد. اغلب اوقات سر انگشتانش ترک داشت. وقتی علت آن را می پرسیدند اظهار می کرد در اثر شستن ظروف و لباس و کارهای منزل چنین شده است. »

از دستفروشی تا رییس جمهوری

مهاجرت به تهران

سختی معیشتی که خانواده به شدت با آن درگیر بود باعث شد برادر بزرگ شهید با رجایی به تهران عزیمت نماید و برادر کوچک و مادر خود را در قزوین نگه دارد. در سال 1326 که محمدعلی چهارده ساله بود تصمیم گرفت برای ادامه کار در بازار به تهران عزیمت کند. او با مادرش به تهران آمد و در منزلی که برادرش اجاره کرده بود ساکن شد.

پس از استقرار با کمک و راهنمایی برادرش به شاگردی در بازار تهران پرداخت. ابتدا در یک مغازه آهن فروشی و سپس بلور فروشی کار می کرد و با در آمدی که داشت به همراه مادرش گذران زندگی می نمود. وی همزمان با کار در بازار به ادامه تحصیات خود که به طور موقت رها کرده بود پرداخت. شهید رجائی در بازجویی های خود از این دوران به تشریح سخن گفته است: «شب ها به جلسات قرآن می رفتم. در چهارده سالگی یا پانزده سالگی به دبستان ملی حمدیه (گذرقلی) کلاس شبانه جامعه تعلیمات اسلامی رفتم. »

«در جامعه تعلیمات اسلامی که آقای ناصح خمسی مدیر بود و دانش آموزانی را که سواد ششم ابتدایی داشتند تعلیممی داد و برای تبلیغ و جمع آوری اعانه به مساجد و اجتماعات می برد، من هم در این برنامه شرکت می کردم و چون تا اندازه ای بزرگتر شده بودم، مطالب در من تاثیر بیشتری می کرد. مدتی در این برنامه بودم که گردانندگان مدرسه اقدام به تاسیس گروه شیعیان کردند. مرکز این گروه جنوب پارکشهر طبقه دوم ساختمان قو بود. من چند جلسه آنجا رفتم. »

دوران دست فروشی شهید رجایی در همین سال هاست که وی با یکی از دوستان و بستگان نزدیک خود به نام محمد شیروانی به صورت مشارکتی اقدام به خرید ظروفی از جنس روی، نظیر کتری، قابلمه و بادیه های آلومینیومی و فروش آن ها در محات و خیابا نهای جنوب شهر نمود و تلاش کرد با درآمدهای حاصله از آن زندگی خود و مادرش را اداره کند.

ورود به نیروی هوایی

شهید رجائی در این ایام سال های 1328 با مشورت برادر و یکی از نزدیکان خود، تصمیم گرفت به نیروی هوایی وارد شود. چون با مدرک ششم ابتدایی می توانست به صورت پیمانی به استخدام نیروی هوایی درآید.

او از این رهگذر می توانست با حقوقی که دریافت می کرد هم تغییری در سطح زندگی خود و مادرش ایجاد نماید و هم این فرصت را م ییافت که در این دوران 5 ساله به صورت شبانه به تحصیلات خود ادامه دهد و در آخرین سال خدمت پیمانی به دریافت دیپلم ریاضی دبیرستان آذر نائل شود.

شهید رجائی در بازجویی های خود نوشته است: «در این موقع وارد نیروی هوایی شدم و پس از گذراندن دوره آموزشگاه به تحصیل شبانه برای ادامه تحصیل پرداختم، ولی وجود کار روزانه و تحصیل شبانه تمام وقتم را گرفته بود به جز ایام تابستان که فرصت جلسات مذهبی را پیدا می کردم».

از دستفروشی تا رییس جمهوری

ورود به عرصه معلمی 1333

شهید رجائی پس از انصراف از خدمت در ارتش، با تاثیرپذیری از سخنان آیت الله طالقانی که شغل معلمی را رسالت انیبا

می دانست، به حرفه آموزگاری روی آورد و به صورت آموزگار پیمانی به شهرستان بیجار رفت و به تدریس انگلیسی پرداخت. تابستان دو سال بعد(1335 ) در کنکور شرکت کرد و در دانشسرای عالی، دانشکده علوم و دانشکده پست و تلگراف قبول شد که تحصیل را در دانشسرای عالی ادامه داد.

وی در ایام نوروز سال سوم تحصیل در دانشکده علوم به همراه سایر دانشجویان برای گردش علمی به شهرهای آبادان و خرمشهر و اهواز رفت و از مناطق و تاسیسات نفتی بازدید نمود. دوستانی که با وی دراین سفر بوده اند می گویند: او در هر فرصت ممکن سعی می کرد به روشن نمودن ذهن و فکر دانشجویان کمک کند. از جمله یک بار به یکی از دانشجویان که روی یک لوله حاوی نفت نشسته بود گفت: «شما در برابر میلیون ها بشکه ای که از زیر پایتان توسط این لوله ها به خارج می رود فقط این حق را دارید که روی این لوله بنشینید! و به لیره هایی که به انگلستان می رود نگاه کنید.»

شهید رجائی در سال 1338 این دوران سه ساله را با موفقیت پشت سر گذرانید و چون طبق معمول می بایست خدمت تدریس خود را در شهرستان ادامه دهد، به ملایر و پس از آن به خوانسار رفت. وی از دوران تدریس خود در خوانسار در بازجویی هایش چنین نوشته است:«یک سال در آ نجا)خوانسار( خدمت کردم. محیط بسیار بدی بود. هر چه تلاش می کردی نتیجه صفر بود و شاگردان فقط از زاویه نمره به معلم می نگریستند. خسته و مأیوس شدم و در پایان تحصیل به تهران مراجعت کردم.»

سرخوردگی شهید رجائی از این دوران وی را به کلی از خدمت معلمی ناامید کرد. بدین منظور تصمیم گرفت در آزمون فوق لیسانس در رشته آمار شرکت نماید تا بدین وسیله رشته و شغل خود را تغییر دهد. وی در همان سال در کنکور دانشکده علوم در رشته آمار قبول شد و به تحصیلات خود ادامه داد.

دوران تدریس در دبیرستان کمال

از نتایج و آثار مثبت حضور مستمر شهید رجائی در مسجد هدایت و جلسات تفسیر شب های جمعه مرحوم آیت الله طالقانی، آشنایی وی با اساتید دانشگاه نظیر مهندس مهدی بازرگان که در دانشکده فنی دانشگاه تهران تدریس می کرد و نیز دکتر یدالله سحابی مسئول گروه زمین شناسی دانشگاه تهران می باشد. وی در بازجویی های خود نوشته است: در اثر رفت و آمد به مسجد هدایت کم کم اسمی از مدرسه کمال به میان آمد و من چون علاوه بر تحصیل در دانشگاه فرصت های دیگری هم داشتم و نیز نیاز مادی هم وجود داشت، نامه ای به عنوان رییس دبیرستان کمال نوشتم که اگر مایل باشند در آن جا تدریس کنم. رییس دبیرستان کمال آقای دکتر سحابی به مسافرت رفته بود و آقای مهندس بازرگان جواب نامه مرا از طرف ایشان فرستاد و جواب مثبت بود.

برای مذاکره حضوری دعوت شدم و پس از مذاکره با ایشان قرار شد هر چه فرصت اضافی داشتم برای آ نها کار کنم.

به دلیل تبحر و تسلطی که شهید رجائی در تدریس ریاضی از خود نشان می داد به شدت مورد علاقه دکتر یدالله سحابی که علاوه بر برخورداری از سمت استادی دانشکده علوم ریاست دبیرستان را هم بر عهده داشت قرار گرفت.

پس از این ایام که مجدداً علاقه به معلمی در او تقویت گردید، دوران تلخ گذشته را فراموش نمود و طی نامه ای تقاضای بازگشت به خدمت و انتصاب مجدد نمود. با وساطت دکتر یدالله سحابی که با مدیر کل وقت فرهنگ تهران روابط دوستی نزدیکی داشت، با درخواست وی موافقت گردید که در قم یا قزوین به خدمت خود ادامه دهد. وی قزوین را که در آن متولد شده و با اوضاع و احوال آن آشنایی تمام داشت انتخاب و ساعات موظف تدریس خود را طی سه روز در این شهر می گذارنید و باقی اوقات را کما کان در دبیرستان کمال خدمت می کرد.

اسوه اخلاق حسنه و صفات عالی

شهید محمدعلی رجائی به شهادت تمام کسانی که از دوران جوانی با وی مباشرت و معاشرت داشته اند، یک انسان خود ساخته و برخوردار از سجایای عالی بود.

مشی ساده زیستی او در دوران قبل و بعد از انقاب زبانزد خاص و عام است. وی یکی از بهترین معلمین ریاضی تهران بود که از جمله یک بار به عنوان معلم نمونه به مراسمی فراخوانده شد تا از دست وزیر وقت فرهنگ)فرخ رو پارسا( مدال تقدیر بگیرد، ولی در آن مراسم حضور نیافت. تسلط و تبحر فو قالعاده او در تدریس ریاضی باعث شد که او جهت تدریس در مراکز مختلف دعوت بشود، که با برخورداری از این آوازه می توانست با کلاس های خصوصی و یا اضافه کار، تغییر جدی در زندگی خود ایجاد کند. اما مصلحت را در آن می دید که به جز اوقات موظفی، بقیه ساعات فراغتش را صرف مبارزه و ارشاد جوانان با پیگیری امور فرهنگی و سیاسی بنماید.

بسیار کم غذا می خورد و در زندگی به حداقل ها اکتفا می کرد و این در حالی بود که همواره مبالغی از حقوقش را یا صرف مبارزه می کرد و یا به دوستان و همکاران و بستگان نزدیک خود که از تنگناهای مالی و معیشتی آ نها با خبر بود کمک می نمود.

دوستان و شاگردان او سال ها وی را با یک کت و شلوار قهوه ای رنگ ساده می دیدند.

ثبات و سادگی پوشش او مانند متانت، صفا و تواضعی که در رفتار از خود نشان می داد، برای همه آموزنده بود. پیش ازانقاب و پس از آن هرگز بر سفره های چرب و شیرین ننشست و اگر به ضرورت ناچار می شد، جز از یک غذا استفاده نمی نمود. وی حتی هنگامی که به مهمانی بستگان خود می رفت نیز همین رویه را دنبال می نمود و در مهمانی هایی که می داد نیز اصل سادگی و پرهیز از تشریفات را رعایت می کرد، به گون های که دیگران ازاو درس سادگی و زهد می آموختند.

در عرصه تدریس به عنوان یک معلم خود را منحصر به همکاری با یک گروه و جمعیت و سازمان نکرد.

کم سخن می گفت و بیشتر تأمل می کرد و در موقع اظهار نظر بسیار سنجیده و پخته مطالب خویش را بیان می نمود.

در عرصه مبارزه با این که با اغلب گروه های مبارز مخفی و نیمه مخفی و علنی همکاری داشت، اما کمترین اثر و نشان های از فعالیت های خود که موجب حساسیت ساواک و شبکه های ارتباطی امنیتی آن بشود باقی نگذاشت.

دلسوز تمام توان و تسلط و تجربه و ابتکارات خود را به کار می گرفت و در کنار تدریس، شاگردانی را که به آینده آ نها بسیار امیدوار بود، با مفاهیم دینی و سیاسی آشنا می ساخت. وی به عنوان پدری مهربان، برخی از اوقات فراغت خود را بدون دریافت کمترین حقوقی صرف تدریس فوق العاده دانش آموزانی که در درس او ضعیف بودند، اختصاص می داد.

در عرصه مبارزه هیچ گاه دچار غرور و بی احتیاطی نشد و هرگز فعالیت و مبارزه به اسلام عزیز به عنوان محور و مدار و میزان تمامی عملکردها و فعالیت ها و تلاش ها می اندیشید و هر کس و هر فکر و عمل را جز در ارتباط با این میزان نمی شناخت.

میزان دوری و نزدیکی او در رفتارها و رابطه شخصی، خانوادگی و سیاسی اش جز بر اساس اصل اسلام مداری و باور و عمل به ارزش های انقلابی استقرار نبود. از مال دنیا ثروتی نیاندوخت و خانه ساده و محقر او حتی در دوران نخست وزیری و ریاست جمهوری به همان وضع ساده دوران معلمی اش در سال های پیش از انقلاب باقی ماند. در منزل او حتی در تابستان اثری از کولر و وسایل خنک کننده دیده نمی شد. به رغم اصرار دوستان و همکاران هیچ گاه حاضر نشد در استفاده از وسایل رفاهی که از سوی تعاونی ها در اختیار مردم قرار داده می شد برای خود امتیازی قائل گشته و بهره ای از آن را نصیب خود سازد.

پس از مرحوم آیت الله طالقانی که آشنایی با او را به عنوان سرآغاز تحول و بیداری در ذهن و زندگی خود می دید، به امام عشق می ورزید و خود را مقلد کوچک آن مرجع و زعیم و رهبر عزیز می دانست. از اعتماد به نفس عجیبی برخوردار بود. در گفتار بسیار منطقی بود و بر نظرات خود که بر مبنای تفکر و تعقل و استدلال ارایه می شد پافشاری و در برابر استدلال های منطقی دیگران خاضع و خاشع می گردید.

رفتاری توأم با متانت و ادب داشت. پس از پیروزی انقلاب هرگز از مرز اعتدال خارج نگردید و کسانی را که در آن دوران پر تلاطم با آ نها در مبارزه مشارکت داشت فراموش نکرد. هر چند هرگز در عدول از خط امام که آنان مثل او بدان نمی اندیشیدند، ذر ای تغییر موضع نداد و همچنان امام و دفاع از جمهوری اسلامی را سرلوحه و محور فعالیت های سیاسی خویش قرار داد.

به نقش روحانیت راستین و آگاه در مبارزه و بیداری نسل جوان همچون استاد شهد مطهری، شهید دکتر باهنر که از دوستان قدیمی او بود و نیز شهید مظلوم دکتر بهشتی اعتقادی راسخ داشت و به خصوص در بعد نظم و تدبیر امور مبارزه و زندگی خویش آن چنانکه در زندان به همرزمان خود می گفت، از شهید بهشتی بهره ای وافر برده بود. دوران کوتاه مدیریت او در وزارت آموزش و پرورش و پس از آن در مسند نخست وزیری و ریاست جمهوری یادآور مدیریتی درخشان با تکیه بر اصول و ارزش های اسلامی و انقلابی بود. وی در این دوران کوتاه هرگز حقیقت را فدای مصلحت نکرد و بر اجرای قانون و عمل به ضوابط و پرهیز از روابط و خویشاوندگرایی در امور اصرار ورزید. همان سادگی و زهد قبل از انلقاب نیز در عرصه مدیریت وی با کمترین تغییر، آشکار و هویدا بود. تا جایی که برخی او را در مسند ریاست جمهوری با همان پوشش و رفتار ساده دوران معلمی اش در دهه های چهل و پنجاه می دیدند.

از دستفروشی تا رییس جمهوری

ترور شهید رجایی

با عملیات كم سابقه تروریستی علیه مقامات ارشد كشورمان در سال 1360 كه به شهادت رییس جمهور و نخست وزیر ايران و تنی چند از همراهان آن ها انجامید؛ این اقدام تروریستی كه به دست عوامل ضد انقلاب وابسته به گروه های جاسوسی و اطلاعاتی غرب و با هدف مقابله با اراده انقلابی ملت ایران و فروپاشی نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران انجام شد، در میان سایر عملیات های تروریستی به دلیل شهادت نفرات اول و دوم دستگاه اجرایی یك كشور، كاملاً بی سابقه به شمار مي آيد.

این واقعه درست دو ماه پس از آن رخ داد که آیت الله سیدمحمد حسینی بهشتی و بیش از ۷۰ تن از چهره های سیاسی و اجرایی عضو حزب جمهوری اسلامی در انفجار دفتر این حزب ترور شده و به شهادت رسیده بودند.

حادثه انفجار در ساعت 3 بعد از ظهر روز 8 شهريور 1360 رخ داد و در این ساعت، آقایان محمدعلی رجایی، رییس جمهور و دکتر محمدجواد باهنر نخست وزیر و چند تن از مقامات نظامی و امنیتی کشور در یک جلسه فوق العاده شرکت داشتند.

در پی انفجار بمب که گفته می شود در داخل یک کیف دستی جاسازی شده بود، قسمت هایی از طبقه اول و طبقه دوم ساختمان نخست وزیری در مجاورت خیابان پاستور دچار حریق شد و آتش و دود فضای محل انفجار را فرا گرفت.

در این حادثه محمدعلی رجایی ، محمدجواد باهنر و چند تن از مقامات مملکتی که در جلسه مذکور حضور داشتند به درجه رفیع شهادت نایل شدند و مجروحان حادثه با کمک ماموران و پرسنل نهادهای انقلابی به بیمارستان ها انتقال یافتند و تحت مراقبت های درمانی و پزشکی قرار گرفتند.محمدعلي رجایی هنگام شهادت ۴۸ سال سن داشت. وي پس از پیروزی انقلاب ابتدا سمت وزارت آموزش و پرورش را برعهده داشت و سپس در سال ۱۳۵۹ به نمایندگی مردم تهران وارد مجلس شورای اسلامی شد. در ۲۰ مرداد۹ ۱۳۵ به نخست وزیری و پس از عزل بنی صدر از مقام ریاست جمهوری در انتخابات دوم مرداد ۱۳۶۰ با کسب بیش از ۱۳ میلیون رأی مردم به عنوان دومین رییس جمهوری اسلامی ایران انتخاب شد.

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 131


در همین زمینه بخوانید:

کتابی که «بوی رجایی می دهد»/ پیشنهاد مطالعه کتاب همسر شهید رجایی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده