فرمانده گروهان فیاض گردان الحدید؛ از دانشگاه فردوسی تا جزیره مجنون
نوید شاهد: مسعود ارشادى در تاريخ دوازدهم ارديبهشت ماه سال 1341 در خانوادهاى متوسط و مذهبى در شهرستان فريمان پا به عرصه ى وجود گذاشت. پدرش كارمند كارخانه ى قند فريمان بود. بيش از چهار بهار از عمرش نگذشته بود كه همراه خانواده به شهر مقدس مشهد عزيمت كردند. وى پس از گذراندن دوران ابتدايى در دبستان استاد شهريار و اتمام تحصيلات راهنمايى در مدرسهى پارت، براى ادامهى تحصيل به دبيرستان دكتر شريعتى رفت.
سومين سال تحصيل او در دبيرستان همزمان بود با اوج گيرى نهضت انقلاب اسلامى كه در تظاهرات عليه شاه نيز شركت مى نمود و در راه اندازى برخى اعتصابات، تظاهرات و پخش اعلاميه در مدرسه نقش مهمى داشت.
از صفات پسنديده ى مسعود روح عبادى او بود كه باعث مى شد تا با صداقت به راز و نيازهاى شبانه بپردازد. حتى الامكان دوشنبه ها و پنجشنبه ها و گاهى تمام ماه را روزه مى گرفت. همواره با وضو بود و در جلسات قرآن شركت مى كرد. علاقه ى خاصى به امامان معصوم(ع) - به ويژه امام حسين(ع) - داشت و روزانه زيارت عاشورا و مناجات هاى صحيفه ى سجاديه را تلاوت مى كرد. به مطالعه ى كتب به ويژه آثار شهيد مطهرى، شهيد دستغيب و شهيد بهشتى بسيار علاقه داشت. كتابخانه اى در منزل تشكيل داده بود كه دوستان و جوانان محل، از كتاب هاى آن استفاده مى كردند كه جهادسازندگى پس از مدتى با اطلاع از موضوع، مجموعه اى از كتاب به او هديه كرد تا كتابخانه اش غنى تر شود.
در سال 1359 پس از اخذ ديپلم در رشته ى رياضى - فيزيك، در بسيج مسجد محل(پنج تن) ثبت نام كرد و به فعاليت در مراكز اسلامى - به خصوص «انجمن اسلامى راه شهيد» - پرداخت و در آن جا مسئوليت تبليغات و كارهاى فرهنگى شهدا را بر عهده گرفت. از جمله كسانى بود كه براى شكستن محاصره ى سوسنگرد به آن ديار شتافت. چندين بار هم از طريق جهاد سازندگى به صورت افتخارى به كمك كشاورزان روستايى براى درو گندم رفت.
در پاييز 1360 عضو رسمى سپاه شد و در واحد برنامه ريزى و نظارت مشغول شد. شركت در جلسات سخنرانى و تماس با افراد آگاه و مطالعات مداوم در تقويت روحيه ى ايشان تأثير بسزايى داشت. به گونهاى كه باعث شد در مدتى اندك سمت هاى مختلفى به ايشان واگذار شود؛ از جمله: مسئوليت آمار لشكر 5 نصر در تاريخ 27/10/1361 تا 28/1/1362، مسئول هماهنگى پرسنل واحدهاى لشكر 5 نصر در تاريخ 16/11/1362، معاونت فرماندهى گردان الحديد در تاريخ 7/7/1363، مديريت داخلى تيپ 21 امام رضا(ع) در تاريخ 24/1/1365 و در نهايت فرماندهى گروهان فياض از گردان الحديد تيپ 21 امام رضا(ع).
علاوه بر موارد مذكور حضور وى در عمليات هاى مختلف از جمله: والفجرهاى 1، 2، 3 و 4، رمضان، خيبر و ميمك نيز بسيار چشمگير بود. او ضمن حضور در سنگر جبهه خود را براى حضور در سنگر علم و دانش نيز آماده مى ساخت و سرانجام در سال 1363 پس از موفقيت در كنكور سراسرى در رشته ى مهندسى عمران دانشگاه فردوسى مشهد به تحصيل مشغول شد. تعطيلات تابستان 1364 را در جبهه گذراند و پس از آن به دانشگاه بازگشت.
او رفتن به جبهه را وظيفه ى خود مى دانست و اين مطلب را در يكى از نامه هايش اين گونه بيان مىكند:
- «اين احساس وظيفه به دنبال يك اشاره و از يك جمله ى حضرت امام به وجود آمد و آن اين كه - تا رفع نياز، رفتن به جبهه ها از اهم واجبات است - اين جمله تكليف را بر هر مسلمانى روشن مى كند كه در آن عمل به وظيفه مطرح است نه مقام و موقعيت ... لبيك به نداى ولى فقيه زمان منظور بود و يارى از دين خدا در نيت.»
علاوه بر روحيه ى عبادى - مذهبى، حسن خلق و خوش قلبى از ديگر خصايص بارز آن بزرگوار بود. طورى كه مادرش او را «مونس تنهايى» خود مىخواند. به خانه كه بر مىگشت همراه با دوستان خود به سركشى از مجروحين و خانواده هاى شهدا مى پرداخت و نامه هاى رزمندگان را به بستگان آنها مىرساند.. در يكى از نامه هاى خود چنين نوشته است:
«اگر در سنگر جنوب و غرب نيستيد، مى توانيد به سراغ كسانى برويد كه از سنگر با بدنى مجروح باز گشته اند و يا حداقل آنان كه اكنون در زاغه هاى جنوب در كلبه هاى خويش نشسته اند و با عزمى آهنين و با سلاح ا... اكبر به جنگ كفر مى روند».
شهيد ارشادى فردى مؤمن و معتقد بود و در هر امرى و هر مكانى جزو فعال ترين افراد بود و از اين جهت الگويى براى همرزمانش به شمار مى رفت. صبر، استقامت و خويشتن دارى او در مقابل مشكلات زبانزد بود.
در وصيتنامه اش به خواهرانش اين گونه توصيه كرده است:
«خواهران عزيزم، زندگى زنان اسلام، حضرت خديجه(س)، حضرت فاطمه(س) و حضرت زينب(س) را سرمشق خود قرار دهيد و به خود بباليد كه در جهان پيرو مكتب اسوه هايى چون فاطمه(س) هستيد. زينبوار رسالت خويش را به پايان برسانيد كه بتوانيد در نزد پروردگار خويش سر بلند و سرافراز باشيد.»
علاقه وافر او به تحصيل نيز نتوانست مانع رفتن او به جبهه شود. چرا كه او جبهه را نيز به نوعى دانشگاه مى دانست و عقيده داشت: «حتى اگر جنگ تمام شود كارها تمام نشده است. ما بايد برويم و خرابى ها را آباد كنيم.»
سرانجام نيز بعد از 2 سال دانشگاه را رها كرد و همراه با گروهى ديگر از دانشجويان به سوى جبهه ى جنوب شتافت. اين بار كارهاى دفترى جبهه روح عظيمش را سيراب نمى كرد و بنابه درخواست خودش به يكى از يگان هاى رزمى منتقل و در حالى كه فرماندهى گروهان شهيد فياض از گردان الحديد تيپ 21 امام رضا(ع) را بر عهده داشت، به ستيز با دشمنان حق و حقيقت شتافت و در نيمروز 23/2/1365 در جزيره مجنون بر اثر اصابت تركش به چشم ها و قلبش به شهادت رسيد. پيكر پاكش طبق وصيت خودش در گلزار شهداى بهشت رضا(ع) به خاك سپرده شد.
شهيد در يكى از نامه هايش مى گويد:
«اگر نبود خيل جانبازانى كه شب و روز براى شهادت لحظه شمارى مى كنند، اگر نبود جسم چاك چاك عزيزان ما از آتش كينه ى دشمن، اگر نبود سرهاى بريده ى جگر گوشه هاى ما از تيغ ستم سياهكاران و بدانديشان، اگر نبود جسم پاك شهيدى كه گلوله ى خصم كافر از او كوچكترين اثرى هم به جاى نگذاشته و اگر نبود فرياد رسا و استوار برادران اسير كه در چنگال رژيم بعث عراق، دنيا را از رشادت و پايمردى خود به تحير وا داشته اند، هرگز قامت جمهورى اسلامى ايران در جهان چنين برافراشته نمى شد و شعلهى قيام اسلامى در بين ملت هاى محروم چنين فراگير نمىگشت.»