عارفانه های شهید حسن آبشناسان
ابتدای گفتگو بفرمایید در چه زمان و چگونه با شهید حسن آبشناسان آشنا شدید؟
از دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی که در شیراز در دوره تکاوری شرکت داشتم، در آن برهه شهید آبشناسان فرمانده جنگ های نامنظم و فرمانده نیروهای تکاور پایگاه شیراز بود. با آغاز غائله کردستان همراه شهید صیاد شیرازی عازم کردستان شدم. پس از گذشت مدتی شهید حسن آبشناسان داوطلبانه وارد کردستان شد و به منظور ریشه کنی ضد انقلاب طرح های جدیدی ارائه کرد. شهید آبشناسان با آمدنش به کردستان و با ارائه طرح های خوبی برای مقابله با ضد انقلاب، منطقه را واقعاً متحول کرد. تعدادی از این طرح ها قابل اجرا بود و نیروهای خوبی می طلبید تا بتواند طرح های مورد نظرش را به مورد اجرا بگذارد.
امکان دارد به یکی از این طرح ها اشاره کنید؟
یکی از طرح های مورد علاقه شهید آبشناسان، طرح تعقیب ضد انقلاب در منطقه کردستان و طرح تعقیب ضد انقلاب در کردستان و اخراج آنها به داخل خاک عراق بود. بر اساس این طرح به پایگاه های ضد انقلاب در داخل شهرهای کردستان و پایگاه های کنار جاده ها حمله می کردیم تا از برخورد ضد انقلاب با نیروهای خود جلوگیری به عمل آوریم. یعنی آسیب ها را به حداقل برسانیم. یکی از طرح های آبشناسان این بود که برای ضربه زدن به ضد انقلاب از خود مردم کردستان استفاده کنیم. هر پایگاهی را که آزاد می کردیم، آبشناسان می کوشید از مردم همان روستاها استفاده نماید و وارد پایگاه کند و امنیت را به مردم منطقه بسپارد. او چنین روحیه ای داشت. از طرفی هم با نیروهای بارزانی که در آن وقت با ما همکاری می کردند روابط بسیار خوبی داشت. با مسعود بارزانی رهبر حزب دمکرات کردستان عراق رابطه خیلی نزدیک داشت. این روابط باعث شده بود که از آن ها خوب استفاده کند.
با جلال طالبانی دبیر اتحادیه میهنی کردستان عراق هم ارتباط داشت؟
خیر، با جلال طالبانی ارتباط نداشت. حسن آبشناسان در نتیجه این تلاش های سازنده، از طرف شهید صیاد شیرازی به فرماندهی قرارگاه مشترک شمال غرب منصوب شد. او به شهید صیاد شیرازی بسیار علاقمند بود و سعی می کرد دستورات او را به طور کامل اجرا کند. اگر کوچک ترین پایگاهی از طرف ضد انقلاب در منطقه می دید بلافاصله با نیروهای مردم که داوطلبانه در اختیار داشت وارد عمل می شد و منطقه را پاکسازی می کرد. شهید صیاد شیرازی هم متقابلاً به حسن آبشناسان بسیار علاقمند بود و با همدیگر خیلی خوب کار می کردند.
شهید آبشناسان چگونه با شهید صیاد شیرازی آشنا شد؟
فکر کنم زمانی که شهید صیاد شیرازی فرماندهی نیروی زمینی را به عهده گرفت و از خصوصیات شهید آبشناسان آگاهی داشت، او را جذب همکاری کرد و به کردستان آورد و با همدیگر همکاری می کردند. در آن مدت در ارتش رسم بود که کسی شغل پایین تر قبول نمی کرد ولی او فرماندهی قرارگاه را پذیرفت. وقتی که این مسئولیت را پذیرفت باز هم محور شد. به این معنی که ارتشی و سپاهی و بسیجی و نیروهای پیشمرگ مسلمان همه یکی شدند. از نظر آبشناسان کسی ارزشمند بود که بیشتر می جنگید و بیشتر مجاهدت می کرد. شهید آبشناسان هر مأموریتی که از سوی شهید صیاد شیرازی به او واگذار می شد، مانند یک سرباز کوچک تلاش می کرد آن مأموریت را به بهترین وجه انجام دهد. و این یکی از کارهای ارزشمند شهید آبشناسان بود.
شهید آبشناسان چه ویژگی ها و خصوصیاتی داشت؟
شهید حسن آبشناسان ویژگی های فراوان داشت. یکی اینکه کمتر حرف می زد و
بیشتر عمل می کرد. خیلی کم حرف بود. تا مطلبی را با او در میان نمی گذاشتند صحبت
نمی کرد. به قدری بسیار جالب و زیبا و پرمحتوا صحبت می کرد که آدم احساس می کرد که
پای سخن شهید استاد مرتضی مطهری نشسته است.
ویژگی دوم شهید آبشناسان این است که خیلی کم غذا می خورد. همیشه کم
غذا می خورد. با شکم سیر از سر سفره بلند نمی شد. ما در تعجب بودیم که آبشناسان با
مصرف غذای کم چگونه این قدر کار و فعالیت می کند. از صبحانه، نهار و شام حداقل
استفاده می کرد.
ویژگی سوم شهید آبشناسان کم خوابی او بود. او را کمتر می دیدم که
خوابیده باشد. معمولاً شب ها نماز شب می خواند و راز و نیاز می کرد. صبح زود هم بلند
می شد و نماز صبح را می خواند. اکثر نمازهای او جماعت بود. سعی می کرد هر جا که
هست از میان دوستان و همرزمان یک نفر مؤمن تر را به عنوان پیش نماز انتخاب کند. آن
شخص را جلوی نمازگزاران قرار می داد و او هم پشت سر امام جماعت به نماز می ایستاد.
سایر بچه ها هم با تأسی از رفتار آبشناسان وقت نماز به نماز جماعت می آمدند.
به یاد دارم روزی که به ارگانی منتقل شده بود و آنجا یکی از سربازان
روضه خیلی زیبا و دل نشین برای امام حسن (ع) خوانده بود. شهید آبشناسان روضه سرباز
مزبور را شنیده بود و او را برای خودش جذب کرده بود. این سرباز را راننده و همراه
خود کرده بود. هر جا با هم می رفتند آن سرباز برای آبشناسان بعد از اقامه نماز پنج
دقیقه روضه می خواند، و این شهید بزرگوار به قدری گریه می کرد که آستین او از اشک
خیس می شد. (از چشمان امیر دادبین نیز هنگام بازگو نمودن این خاطره اشک جاری شد).
به این سرباز بسیار علاقمند شده بود. چونی خیلی خوب روضه می خواند. از اینها که
بگذریم، شهید آبشناسان دید عملیاتی بسیار وسیعی داشت. خیلی خوب می دانست که دشمن
کجا دفاع می کند و کجا عقب نشینی می کند. بر این اساس طرح های عملیاتی خود را خوب
به مورد اجرا می گذاشت.
اکنون که به ویژگی های شهید آبشناسان اشاره کردید، بفرمایید رفتار او با سربازان چگونه بود. در صورت امکان دارد کمی هم از مدیریت او صحبت بفرمایید.
شهید آبشناسان فرمانده بسیار خوبی بود. با زیردستان مثل فرزندان و برادران خود رفتار می کرد. پرسنل فعال و کاری ارتش را بسیار دوست داشت. پرسنلی که در جبهه بودند و می جنگیدند، با او دوست صمیمی بودند. او را دوست داشتند. اگر افرادی به دلایلی نمی توانستند به منطقه بیایند، از آنها دل خوشی نداشت. هیچ وقت یادم نمی رود که صبح روزی در قرارگاه از خواب بیدار شدم و دیدم آبشناسان با دست شکسته و فک شکسته آمده قرارگاه تا کارش را ادامه دهد. آبشناسان همراه راننده اش آقای خرمی شبانه از تهران حرکت کرده و راننده به خواب رفته بود و به ستون پلی در میان راه برخورد کرده بود که در آن حادثه دست راست و فک آبشناسان شکسته بود. آبشناسان به خود اجازه نداد به تهران برگردد و درمان شود. با همین دست و فک شکسته خود را به قرارگاه رساند و عملیات را هدایت کرد و یک لحظه استراحت نکرد. مانند یک آدم سالم مشغول کار شد.
در یکی از سخنرانی های خود به این نکته اشاره کردید که شهید آبشناسان زمانی فرمانده شما در کردستان بوده است. بفرمایید از فرماندهی او چه آموخته هایی دارید؟
شهید آبشناسان با صبر و حوصله طرح های عملیاتی تدارک می دید. خود طراح بسیار خوبی بود. دستورات عملیاتی را خیلی قشنگ و بدون قلم خوردگی و خط زدن روی کاغذ یک ضرب از بالا تا پایین می نوشت. به هر کس که می خواست عملیاتی انجام دهد دستور عملیاتی صادر می کرد. البته فراموش نکنیم که آبشناسان شخصاً عملیات را هدایت می کرد، خود را به رزمنده ها می رساند و فرماندهی عملیات را به عهده می گرفت.
زمانی که فرماندهی قرارگاه غرب کشور را به عهده داشت چه آموزه هایی از او آموختید؟
آبشناسان سال ها فرمانده من بودند. در آن مدت خیلی چیزها از او آموختم. شهید آبشناسان هرجا که می رفت، آنجا محور می شد. وقتی که فرمانده لشکر
23 شد، آن لشکر را عملیاتی کرد. این لشکر مشکلاتی داشت از نظر ساختار عملیاتی. وقتی که آبشناسان فرماندهی این لشکر را به عهده گرفت، بلافاصله وارد
عمل شد. وارد سخت ترین عملیات ها (عملیات قادر) شد که در آن عملیات هم به شهادت رسید.
در واقع من هرچه دارم از شهید آبشناسان دارم. دستورات او خیلی پرمحتوا
و حساب شده بود. بی مورد ریسک نمی کرد. با رزمندگان رفتار خیلی خوبی داشت. برای او فرق نمی کرد که این رزمنده ها سرباز، سپاهی یا بسیجی باشند.
واقعاً میان کسی تفاوت قایل نبود. با همه با یک چشم نگاه می کرد. در حین عملیات هم
با آنها به این صورت رفتار می کرد. شهید آبشناسان یک نظامی بسیار ورزیده بود. با
وجودی که پنجاه و چند سال سن داشت به راحتی با سربازها از کوه بالا می رفت. جلوتر
از همه حرکت می کرد و عملیات را با ورزیدگی خیلی عالی هدایت می کرد. از جوانی ورزش
و تلاش کرده بود و خود را ساخته بود.
اشاره کردید که حزب دمکرات کردستان عراق با شهید آبشناسان همکاری می کردند. آیا این همکاری از قبل وجود داشت یا هنگام حضور آبشناسان در کردستان آغاز شد؟ بفرمایید که نحوه این همکاری چگونه بود؟
چون شهید آبشناسان آگاهی پیدا کرده بود که نیروهای مخلصی در درون حزب دمکرات کردستان عراق وجود دارد، و این نیروها برای مبارزه با رژیم صدام جدی هستند، آنها را جذب کرده بود. آنها هم وقتی می دیدند شهید آبشناسان یک افسر عملیاتی است به او علاقمند شده بودند. متقابلاً هر دو طرف همدیگر را دوست داشتند. وقتی که آبشناسان به آنها می رسید با احترام خاصی با آنها رفتار می کرد. آنها هم احترام خاصی برای او قائل بودند.
همکاری اصلی حزب دمکرات کردستان عراق با قرارگاه حمزه سید الشهداء (ع) بود یا با قرارگاه رمضان وابسته به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؟ آیا در آن مرحله بین قرارگاه های حمزه و رمضان هماهنگی هم وجود داشت؟
از وجود هماهنگی بین دو قرارگاه مزبور در حال حاضر چیزی به یاد ندارم. قرارگاه رمضان بیشتر در داخل خاک عراق فعال بود و قرارگاه حمزه در غرب کشور مستقر بود و به اوضاع بحرانی کردستان رسیدگی می کرد. با یکدیگر ارتباط عملیاتی نداشتند. این چیزی است که در ذهن من وجود دارد. ولی به یکدیگر کمک می کردند. شهید آبشناسان با فرماندهان قرارگاه رمضان هم ارتباط داشت.
شهید آبشناسان مدتی هم نیروهای سپاه پاسداران را در زمینه عملیات تکاوری و چریکی آموزش داد. به استثنای آموزش نیروها چه نوع همکاری دیگری با سپاه داشت؟
شهید آبشناسان مدتی دچار کسالت مختصر شد و به تهران آمد. در آن مدت مسئولیت آموزش سپاه را به عهده گرفت و نیروهای سپاهی را در زمینه عملیات نامنظم و تکاوری آموزش داد. موقعی که دوباره به غرب کشور بازگشت، همکاری او با ارتش و سپاه از سر گرفته شد. به هیچ وجه ارتشی و سپاهی تفاوت قائل نبود. وقتی یک عملیات را فرماندهی می کرد نیروهای ارتش و سپاه را هم زمان با هم به کار می گرفت.
در آن مرحله در کردستان حضور فعال داشتید. علاقمندیم کمی از روابط صمیمانه بین شهید آبشناسان و شهید محمد بروجردی از زبان جنابعالی بشنویم.
شهید آبشناسان و شهید بروجردی هر دو به شدت به یکدیگر علاقمند بودند و عملیات را با هم هدایت می کردند. به یاد دارم وقتی به روستای جوانمرد در نزدیکی بوکان رفتیم تا آنجا را از وجود ضد انقلاب آزاد کنیم، شهید بروجردی با بالگرد آمد و نشست. بلافاصله بعد از او شهید آبشناسان آمد و زمین نشست. یعنی آبشناسان حتی یک لحظه هم بروجردی را رها نمی کرد. به شما پیشنهاد می کنم نوار سخنرانی شهید آبشناسان در مراسم یادبود شهید بروجردی را پیاده کنید و به آگاهی خوانندگان برسانید. با وجودی که این سخنرانی از زبان شهید آبشناسان بیان شده است، اما در عین حال با شخصیت او نیز مطابقت دارد. همان اندازه که شهید بروجردی رشد کرده بود، به همان اندازه هم شهید آبشناسان رشد کرده بود. یعنی آبشناسان در شخصیت بروجردی تجلی و تکامل یافته بود و همان راه را ادامه داد.
نسخه دوم شهید بروجردی شده بود.
واقعاً همین طور شده بود. به همان اندازه که شهید آبشناسان در آن سخنرانی به شهید بروجردی اظهار ارادت کرده است، او همان جور شده بود. وقتی آبشناسان به شهادت رسید، انگار بروجردی دوباره شهید شده است.
به استثنای عملیات قادر در چه عملیاتی با شهید آبشناسان شرکت داشتید؟
یکی از عملیات حساسی که با همکاری یکدیگر داشتیم، عملیات پاکسازی جاده پیرانشهر- سردشت بود که جنگل های الواتان در آنجا قرار دارد. این جنگل ها به موازات مرز عراق قرار دارد.
در چه سالی بود؟
سال این عملیات را به یاد ندارم. ولی احتمال می دهم سال 1362 یا سال 1363 بود. شهید بروجردی و شهید آبشناسان علاقمند بودند این منطقه هرچه سریع تر پاکسازی شود. زیرا منطقه بسیار حساس بود. ضد انقلاب توانسته بود در آنجا پایگاه ایجاد کند و منطقه را کنترل کند. شهید بروجردی و شهید آبشناسان با همکاری نیروهای چریکی که در اختیار داشتند آن جاده و آن منطقه را پاکسازی کردند و پادگان های پیرانشهر و سردشت را از دست ضد انقلاب نجات دادند.
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، افسران متعهد و انقلابی فراوانی در ارتش حضور داشتند. این افراد چه تعداد بودند و با یکدیگر چه ارتباطی داشتند؟
فکر می کنم در هر پادگانی، تعدادی از این افسران و درجه داران حضور داشتند و تا حدودی کارها را هم به دست گرفته بودند. به طور مثال شهید صیاد شیرازی در اصفهان محور بود. برای سایر نظامیان الگو شده بود. در واقع بسیاری از افسران از او حساب می بردند. حرف های فرماندهان خود را نادیده می گرفتند و حرف های شهید صیاد را به مورد اجرا می گذاشتند. آن موقع که من در لشکر 23 نوهد در تهران بودم، شهید شهرام فر محور مبارزه بود...
لشکر 23 لشکر گارد بود؟
آری، لشکر گارد بود و شهید شهرام فر فرماندهی این لشکر را به عهده
داشت. شهرام فر یکی از افسران شجاع و نامدار جنگ
در کردستان به شمار می رفت. به همین دلیل یکی از قرارگاه های بزرگ جنگ کردستان را
به نام شهید شهرام فر نامگذاری کردند. در دوران انقلاب چند افسر و درجه دار
انقلابی در لشکر 23 حضور داشتند که محور همه کارها بودند. در حالی که بقیه پرسنل
لشکر از آنها تأسی می کردند. در آن مرحله ارتش به دو جبهه تقسیم شده بود. یکی جبهه
انقلابیون و دیگری جبهه طرفداران شاه. افسران جبهه انقلابیون با مردم و روحانیت
ارتباط داشتند و این باعث شده بود که ارتش در آستانه پیروزی انقلاب به مردم
بپیوندد و خود را از سیستم رژیم شاه جدا کند.
به یاد دارم شهید شهرام فر در مرحله قبل از پیروزی انقلاب اسلامی،
وقتی که همراه او به عملیات به اصطلاح برخورد با تظاهرات مردمی رفته بودم به او دستور
دادند در فلان منطقه جلو مردم بایستد و اجازه ندهد تظاهرات ادامه پیدا کند. ولی
شهید شهرام فر سربازان را در خیابان دیگری مستقر کرد تا با تظاهرات مردمی فاصله
داشته باشند. خب آن زمان این اقدام به زبان رژیم شاه تمام شد.
همچنین روزی همراه شهید شهرام فر به مأموریت رفته بودیم. حدود ساعت 17
از پایگاه با بیسیم تماس گرفتند و از او خواستند که شهر تهران را تخلیه کند. من و شهید شهرام فر و تعدادی از بچه های گارد در حال تقسیم سوخت به
عوامل توزیع سوخت بین شهروندان بودیم. به عاملان توزیع نفت اجازه نمی دادیم که نفت
را فقط میان دوستان نزدیکشان توزیع کنند. نظارت می کردیم تا نفت بین همه شهروندان
توزیع شود. وقتی که توزیع نفت بین شهروندان تا ساعت 21 شب پایان یافت و در حال
بازگشت به پادگان بودیم، ناگهان شهرام فر به من گفت: شما
«بگو» بقیه اش را مردم می گویند. من هم از پشت کابین خودرو نظامی فریاد کشیدم:
«بگو»... مردم هم در پاسخ فریاد زدند: «مرگ بر شاه». دوباره فریاد زدم: «بگو».
مردم هم جواب دادند: «مرگ بر شاه». خب وجود افسران انقلابی در درون ارتش، به ویژه
در درون لشکر نیروی مخصوص (نیروی گارد) برای رژیم شاه خیلی سخت و زیانبار بود.
میان افسران انقلابی در سایر پادگان ها و شهرها ارتباط و هماهنگی هم وجود داشت؟ به طور مثال میان شهید بابایی در اصفهان و کلاهدوز در تهران؟
فکر می کنم که تماس هایی میان افسران انقلابی وجود داشت. ولی هر کسی بیشتر با واحد خودش ارتباط داشت و سعی می کرد افراد آن واحد را به طرف مردم هدایت کند.
حضور افرادی همچون شهید آبشناسان و شهید صیاد شیرازی و شهید کلاهدوز و شهید شهرام فر در ارتش چه نقشی در جلوگیری از سرکوب تظاهرات مردمی در دوران انقلاب داشت؟
در آن موقع ضد اطلاعات ارتش (رکن دو) تلاش گسترده ای به عمل می آورد تا جلوی این افراد بایستد و حرکت آنها را خنثی کند. ولی افراد یاد شده هیچ توجهی به ضد اطلاعات نداشتند و راه خودشان را می رفتند. این افراد روی واحدهای نظامی خود کاملاً مسلط شده بودند. پرسنل را به مساجد پادگان ها می کشاندند و برای آنها سخنرانی می کردند. به یاد دارم شهید شهرام فر در مسجد لشکر 23 به پرسنل می گفت که این انقلاب الهی است و سرانجام به پیروزی خواهد رسید. از رژیم شاه پیروی نکنید. امثال این سخنان باعث شده بود که پرسنل داخل واحدها به طرف مردم کشیده شوند و ا رتباطشان را با رژیم شاه قطع کنند.
شهرام فر در کدام منطقه به شهادت رسید؟
شهرام فر در جریان غائله کردستان شهید شد.
شهید آبشناسان بعد از انتصاب به فرماندهی لشکر 23 توانست این لشکر را عملیاتی کند. مگر قبل از آن چه سرنوشتی بر سر این لشکر آمده بود؟
این لشکر بعد از پیروزی انقلاب از هم پاشیده شده بود. اولین نکته این است که شهید آبشناسان آدم ورزیده و توانمندی بود. یک افسر عملیاتی بود. چون جلو نیروها حرکت می کرد. بقیه را سازماندهی کند. کسانی که تنبل بودند و نمی خواستند بجنگند از لشکر بیرون انداخت و بچه های انقلابی را در رأس یگان ها قرار داد و در واقع لشکر را بازسازی کرد. لشکر به شکل دیگری درآمد.
جنابعالی یک شخصیت نظامی باتجربه هستید. بفرمایید که ملت ایران چه تجربه ای از هشت سال دفاع مقدس آموخته است؟
فکر کنم این تجربه را آموخت که اگر از فرامین رهبری اطاعت کند، می تواند در مقابل ابرقدرت ها بایستد و سربلند و پیروز بیرون آید. این مهمترین دستاورد جنگ برای ملت ما بوده است.
خون شهید آبشناسان، خون شهید بروجردی و خون شهید شهرام فر چه تحولی در کردستن به وجود آورد؟
چون شهید بروجردی و شهید آبشناسان مدت های زیادی در کردستان حضور داشتند، مردم آنها را شناخته بودند. مردم کرد خیلی خوب شناخته بودند که این افراد چه آدم های دلسوزی هستند. آنها که برای کمک به مردم کرد به کردستان رفته بودند، باعث شده بود تا مردم کرد به آنها علاقمند شوند و در واقع ادامه دهنده راه آنها باشند. به همین دلیل اکنون امنیت استان کردستان از سایر استان ها بهتر شده است و این امنیت در نتیجه فداکاری این عزیزان بود.
از ولایت مداری شهید آبشناسان چه شناختی دارید؟
شهید آبشناسان به حضرت امام (ره) بسیار علاقمند بود. سخنان امام را که از اخبار رادیو و تلویزیون پخش می شد را حتماً می نشست و از اول تا آخر با دقت گوش می کرد. از سخنان حضرت امام به شدت متأثر می شد. در حین سخنرانی امام به هیچ کس اجازه نمی داد کمترین سخنی بگوید.
شهادت آبشناسان چه تأثیری بر شما داشت؟
در حقیقت در روزهای آخر حیات شهید آبشناسان برای من تعجب آور شده بود که او با این همه عبادت و خودسازی چرا شهید نمی شود. ما حدیث داریم که اگر انسان خودش را بسازد و به خاطر خدا کار کند و دنیا را رها کند، خداوند او را به جوار خود می برد. این حدیث قدسی است «من عشقنی عشقته و من عشقته اخذته». روزهای آخر زندگی شهید آبشناسان مصداق این حدیث شده بود. آن روزها شک کرده بودم که اگر این حدیث درست است پس چرا او شهید نمی شود. او دنیا را سه طلاقه کرده بود. از دنیا رها شده و کاملاً خدایی فکر می کرد. پس چرا شهید نمی شود؟ وقتی که شنیدم شهید شد با خود گفتم این حدیث درست است و این حق آبشناسان بود که شهید شود. تا به من خبر دادند که آبشناسان شهید شد. یک لحظه گفتم خدا را شکر. شهادت حق او بود. نباید شهید نمی شد. انسان به این بزرگی باید شهید می شد.
چه خاطره ای از شهید آبشناسان دارید که تاکنون ناگفته مانده است؟
روزی در محور خرمشهر در جبهه جنوب با شهید حسن آبشناسان سوار موتور تیزرو تریل شده بودیم که من رانندگی آن را به عهده داشتم. وقتی به خاکریزهای بلند می رسیدیم به او می گفتم جناب سرهنگ اجازه دهید از موتور پیاده شویم و خاکریز را عبور کنیم. آبشناسان می گفت گاز بده برو... با شجاعت و اصرار مرا وادار می کرد که گاز بدم و از روی خاکریز عبور کنم... باور کنید چند بار خوردیم زمین... باز هم که به خاکریزهای بعدی می رسیدیم می گفت احمد گاز بده برو... پیاده نشو... هیچ وقت از هیچ چیز نگرانی نداشت.
منبع : ماهنامه فرهنگی تاریخی شاهد یاران، شماره
83