فرمانده گردان ضربت الفتح شهید «محمود اورنگى عصر» / شهادت پس از 50 ماه حضور مستمر در جبهه ها
محمود در كودكى بيشتر اوقاتش را به بازى با بچه هاى همسنش می گذراند و بچه پر جنب و جوش و شلوغى بود. گاهى اوقات نيز به والدين خود در باغ يا خانه كمك می کرد. او با آغاز سال 1346 تحصيلات خود را در مقاطع ابتدايى در مدرسه دهقان (شهيد هوشيار فعلى) از سر گرفت و پس از پايان آن در همان مدرسه وارد دوره راهنمايى شد. به گفته پدرش:
ايشان به تكاليفش خوب می رسيد و ما هم ايشان را در نحوه انجام تكاليف با تشويق كردن، يارى می کرديم.
بعد از اتمام دوره دبستان و راهنمايى به تحصيل در دبيرستان و در رشته رياضى و فيزيك مشغول شد ولى در همان سال نخست تحصيل را ناتمام گذاشت.
با وجود ترك تحصيل، او فردى فعال بود و در مبل سازى و نقاشى همزمان فعاليت داشت. به قرآن بيش از اندازه علاقه داشت و در برابر مشكلات بسيار صبور بود و هميشه سعى می کرد مشكلات خود را حل كند.
به گفته حميد آقاجانى - يكى از دوستانش - : با توجه به اينكه وقتى با ايشان آشنا شديم هنوز انقلاب به پيروزى نرسيده بود ولى ايشان از آن زمان فردى زرنگ و شجاع بود و زير بار زور نمى رفت. با هر كسى نيز دوست نمی شد ولى اگر با كسى دوست می شد تا پاى جان با وى همقدم بود. اگر كسى با ايشان دوست می شد احساس می کرد كه كوهى استوار پشت سرش وجود دارد.
قبل از شروع انقلاب با توجه به سن كمى كه داشت در تظاهرات عليه رژيم شاه شركت می کرد. با آغاز سال 57 فعاليتهاى سياسى وى رنگى ديگر يافت. در كلاس آموزش قرآن در مسجد شركت می کرد و در كلاس تيراندازى حضور يافت و در اين رشته مهارت خاصى پيدا كرد. رفته رفته شخصيت او دچار تحول شد. به گفته برادرش: «در اين زمان بود كه احساس كرديم ايشان همان محمود سابق نيست.»
با پيروزى انقلاب اسلامى و تأسيس سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، وى به عضويت سپاه درآمد در حالى كه تنها هجده بهار از سن او گذشته بود. در اوايل ورود به سپاه آموزش نظامى خود را از مسجد شروع كرد و بعد از آن براى آموزش و طى دوره مربى گرى به پادگان خاصبان كه پادگانى آموزشى در نزديكى تبريز بود، رفت. خدمت سربازى وى نيز در سپاه بود. دوستان وى در اين دوره اكثراً از قشر سپاهى بودند. اورنگى در اين دوره اوقات فراغت كمى داشت. بيشتر اوقات فراغت خود را در مساجد می گذراند يا به ديدار خانواده هاى شهدا مخصوصاً خانواده افراد مفقودالاثر می رفت. شبها به مسجد چهارسوق مارالان تبريز می رفت و به بچه ها آموزش ورزشهاى رزمى مى داد و آنها را با اسلحه آشنا می کرد.
برادرش - يعقوب - نقل می کند: در درجه اول به قرآن بسيار علاقه داشت و در درجه دوم به سپاه علاقه مند بود. به كسانى كه به انقلاب خدمت می کردند نيز علاقه داشت در عبادات بسيار متواضع بود، در دعاى كميل، نمازجمعه و نماز جماعات شركت كرده و به مسائل شرعى خود كاملاً واقف بود.
با شروع جنگ در سال 1359، محمود از همان بدو انقلاب وارد سپاه شد و آموزش هاى نظامى مختلف را طى كرده بود، براى دفاع از مملكت اسلامى عازم جبهه شد.
در مرحله اول عمليات بيت المقدس با سمت فرمانده گروهان شركت داشت و به نقل از حبيب آقاجانى - يكى از همرزمانش - :
قرار بود دشمن پاتك بزند كه ما به خط مقدم اعزام شديم. وقت نماز مغرب و عشاء كه رسيد و اذان را گفتند در همان هنگام دشمن شروع به پاتك كرد كه محمود به نماز ايستاد و همه در تعجب بوديم. چندين خمپاره در اطراف ايشان افتاد ولى خدا شاهد است اصلاً جزيى هم تكان نخورد و به همان ترتيب نماز را به پايان برد.
در مرحله دوم عمليات بيت المقدس نيز سمت فرماندهى گروهان را به عهده داشت.
حبيب آقاجانى از خاطرات اين دوره چنين می گويد: در آن هياهو كه هركس به فكر خود بود محمود به اين طرف و آن طرف مى دويد و به فكر بچه ها بود و وقتى خودمان را به خاكريز دشمن رسانديم ايشان گفتند هيچ كس سرش را از خاكريز بلند نكند و خودش به تنهايى ديده بانى مى داد.
در اين عمليات بود كه اورنگى وصيتنامه خود را نوشت كه در فرازى از آن آمده است: والدين عزيزم، اگر بنده شهيد شدم روى سنگ مزارم جوان ناكام ننويسيد چرا كه من با شهادت به كام خود رسيدهام.
اورنگى معتقد بود كه : اين جنگ بر ما تحميل شده و براى بيرون راندن دشمن از ميهن بايد در جنگ شركت كنيم. ما مطيع ولايت امر هستيم و هر چه ايشان بگويد، اطاعت می کنيم.
هميشه توصيه می کرد از گروهكهاى منحرف اجتناب كنيد. دوستانش به كرات اين جمله را از او شنيده اند: «ما تنها يك جان داريم و آن را در طَبَق اخلاص گذاشته ايم و در راه انقلاب تقديم خواهيم كرد.»
وى در عمليات هاى مختلف چهار دفعه مجروح شد ولى هر بار پس از مرخص شدن از بيمارستان بلافاصله به جبهه رفت.
حميد آقاجانى در اين باره می گويد: محمود در عمليات مختلف زخمى شد ولى هيچگاه دست از مبارزه نكشيد. حتى يك بار كه در اثر جراحات بسترى شده بود از بس به دكترها و پرستارها اصرار كرد تا ايشان را مرخص كردند.
محمود، فوق العاده در تيراندازى مهارت داشت به طورى كه يك بار يكى از دوستانش يك دو ريالى را با دست می گيرد و محمود آن را با تير مى زند. هنگامى كه از آن فرد پرسيده شد كه چرا دو ريالى را نگهداشتى گفت: «با توجه به ايمانى كه به كار وى داشتم نمى ترسيدم.»
وى پس از تصفيه حساب با لشكر عاشورا به جبهه كردستان رفت و به سمت فرماندهى گردان ضربت الفتح منصوب شد و سرانجام در تاريخ 7 آبان 1363 در كمين ضدانقلاب و در بالاى كوه به محاصره افتاد و در اثر اصابت گلوله به پشت سر و قلبش به شهادت رسيد. در حالى كه تا آن زمان پنجاه ماه در جبهه هاى جنگ حضور مستمر داشت.
محل دفن آن شهيد در گلزار شهداى بقائيه (مارالان) واقع در تبريز است.