«همدم یاد شما» خاطراتی از سردار سرلشگر پاسدار شهید «یوسف کلاهدوز»
به گزارش نوید شاهد؛ کتاب
«همدم یاد شما»؛ گوشهای از زندگی شهید «یوسف کلاهدوز» را روایت میکند که گردآوری
خاطراتی از زندگی این سردار سرلشگر و پاسدار شهید دوران دفاع مقدس است.
مولف این کتاب، «محمدرضا محمدیپاشاک» است که در سال 1376 کتاب را توسط کمیته انتشارات کنگره بزرگداشت سرداران شهید سپاه و 36 هزار شهید استان تهران با تیراژ پنج هزار نسخه و در سال 1388 توسط انتشارات ستارهها، کنگره بزرگداشت سرداران شهید و 23 هزار شهید استانهای خراسان با تیراژ سه هزار نسخه چاپ کرده است.
این کتاب مجموعه خاطرات سرداران - ویژه نوجوانان است. سرگذشتنامه شهید کلاهدوز از سال 1325 تا 1360 به ویژه سالهایی که برای این شهید در جنگ ایران و عراق (1367-1359) گذشت، در این کتاب تعریف شده است.
نویسنده در مورد راویان این خاطرات نوشته است؛ این نوشتهها مال من نیست؛ دیگران گفتهاند و من نوشتهام؛ البته با قدری پس و پیش کردن. «دیگرانی» که میگویم غریبه نیستند؛ کسانی هستند که با آقا یوسف کلاهدوز زندگی کردهاند؛ زندگی، این عالم پرشور و زیبا! همه زندگی کلاهدوز در این چند صفحه خلاصه نمیشود؛ این فقط گوشهای است، گوشهای نیمه آشکار؛ نوعی یادآوری است؛ تجدید خاطره است؛ نه روایت زندگی او. تعریف خاطره، روی اسمش حک شده: هر چیزی که در خاطر مانده است. آنچه که به من رسیده و من بازنویسیاش کردهام همین است که خواندید؛ بقیه هم دارد. شاید روزی رسید و بخشی دیگر روایت شد.
کسانی که از «یوسف کلاهدوز» حرف زدهاند:
خانم موزانی: همسر کلاهدوز، حامد کلاهدوز: فرزند کلاهدوز، عزیزه حسینزاده: مادر ایشان، فاطمه و نسرین و حوریه کلاهدوز: خواهران ایشان، آقای موزانی: پدر خانم کلاهدوز، یونس کلاهدوز: برادر ایشان، ایرج و حسن کلاهدوز: پسرعموها، حسن کلاهدوز: پدر ایشان، محمد اقاربپرست، تیمسار صیاد شیرازی، دلربایی، فروتن، رحیمی، شمس، رفیقدوست، حسینی، سنجقی و ...
در بخشی از کتاب «همدم یاد شما»، درباره گوشهای از رشادتهای «یوسف کلاهدوز» نوشته شده است:
نگاهی به تانکها کرد و گفت: اگر اینها وارد خیابان بشوند، خون راه خواهد افتاد. تنها راه چاره از کار انداختن تانکهاست. تانکها را شمرد؛ دویست تانک که هریک با دهها گلوله خود میتوانستند شهر تهران را با خاک یکسان کنند. از کار انداختن دویست تانک چقدر وقت میبرد؟ حداقل پنج ساعت، آن هم در این شرایط سخت که چندین چشم آنها را میپائید. چاره دیگری ندید و خود را به اولین تانک رساند ...