شهیدی که در بیش از 18 عملیات حضور داشت
محمدحسن قاسم دوخت، فرزند غلام در 1 فروردين 1343 در خانواده اى مذهبى در شهرستان على آباد كتول به دنيا آمد. دوران كودكى را در دامان مادرش - عفت رضانژاد - و تحت تعاليم او سپرى كرد. دوره ابتدايى را در دبستان دهخدا (در سال 1354) گذراند و دوره راهنمايى را در مدرسه سپهر على آباد كتول آغاز كرد. اما به علت ناتوانى مالى خانواده بدون اينكه دوره راهنمايى را به اتمام برساند در دوازده سالگى ترك تحصيل كرد. به دنبال آن در مغازه اى كه پدرش اجاره كرده بود مشغول به كار شد. در اين زمان، در امور دينى بسيار كوشا بود و اوقات فراغت را در مساجد می گذراند و مؤذن مسجد محله بود.
با شروع جنگ تحميلى، محمدحسن كه شانزده ساله بود در سال 1360 به پادگان آموزشى منجيل اعزام و پس از فراگيرى فنون نظامى از طريق لشكر 25 كربلا عازم جبهه شد. وى به عنوان نيروى رزمنده از 20 بهمن 1360 در جبهه حضور يافت و در عمليات بيت المقدس و آزادى خرمشهر حاضر بود. پس از آن در گردان مسلم بن عقيل(ع) از لشكر 25 كربلا از 24 آبان 1361 به عنوان آرپى جى زن مشغول شد و در عملياتهاى رمضان، محرم و والفجر مقدماتى شركت كرد. علاقه فراوان محمدحسن به فضاى جبهه سبب شد كه به عنوان آرپىجى زن و اطلاعات گردان مسلم بن عقيل(ع) از لشكر 25 كربلا تا 20 آذر 1362 در كليه عملياتها شركت داشته باشد. با حضور مداوم در جبهه بسيار دير به مرخصى می رفت و در مرخصى سعى می کرد به پدر و مادرش در رفع نيازهايشان كمك كند. ولى علاقه به پدر و مادر مانع از بازگشت به جبهه نمی شد. روزى خطاب به يكى از دوستانش گفت: «از اين كه به مرخصى می روم ناراحتم. اى كاش زمينه اى فراهم می شد تا هيچ وقت به مرخصى نمی رفتم و هميشه در جبهه بودم.»
مسئوليت تسليحات و مهمات گردان مسلم بن عقيل(ع) را از تاريخ 14 فروردين 1363 تا 23 آذر همان سال برعهده داشت. مسئوليت ستاد گردان مسلم بن عقيل(ع) در تاريخ 3 دى 1364 به وى واگذار شد. در عمليات والفجر 8 بر اثر بمباران شيميايى در منطقه فاو در 22 بهمن 1364 به شدت مجروح شد. ولى پس از بهبودى نسبى دوباره به جبهه بازگشت و على رغم اصرار خانواده مبنى بر ازدواج، جبهه را به هر امرى ترجيح داد. با حضور دوباره در جبهه به مسئوليت هاى متعددى از جمله فرماندهى گروهان ذوالفقار و جانشينى فرمانده گردان مسلم بن عقيل(ع) در 8 دى 1365 منصوب شد.
از خصوصيات بارز محمدحسن، حضور مداوم در نماز جماعت و نماز جمعه در شهرهاى جنگى اهواز و آبادان و... بود. علاقه وافرى به اهل بيت داشت و با اخلاق نيكوى خود در بين همرزمان و دوستانش شهره بود. در نامه اى به تاريخ 1 شهريور 1363 خطاب به خانواده اش درباره جبهه مى نويسد: جبهه مكانى نيست كه در مرتبه پايين باشد؛ جبهه مكان عبادت و درس عشق به خداست... هر كس كه عاشق خدا باشد، خدا هم عاشق او می شود و با دل و جان، او را به بهشت به پيش شهدا مى برد. جبهه جايى است كه شهادت در آن وجود دارد و مدرسه اى است كه انسان در آن آموزش مى بيند.
در سال 1362 در منطقه غرب كشور (در كامياران) به عنوان نيروى اطلاعات حضور داشت. يكى از رزمندگان در بيان خاطره اى از اين دوران می گويد: من در صف نمازگزاران ايستاده بودم كه پس از نماز متوجه شدم محمدحسن قاسمدوخت كنار من نشسته است. هوا سرد بود و او با چهره اى خندان و كلاه پشمى بر سر، به من لبخند مى زد. تا آن موقع او را نمی شناختم و فكر می کردم يك رزمنده عادى است. صحبت را شروع كرد و او از عملياتى كه در آن حضور داشت، گفت. پس از پايان صحبتها پرسيدم ببخشيد برادر! مسئوليت شما در لشكر چيست؟ خنديد و گفت: «در لشكر به رزمندگان خدمت می کنم.» بعدها فهميدم از بچه هاى اطلاعات گردان مسلم بن عقيل(ع) است.
قاسم دوخت در جريان عمليات كربلاى 5 در 20 بهمن 1365 در شلمچه از ناحيه كتف مجروح شد اما اين موضوع را با كسى در ميان نگذاشت و آن را از ديگران پنهان كرد. ظهور زارعى - يكى از همرزمان وى - در اين باره می گويد: بعد از عمليات كربلاى 5 در شلمچه يكى از دوستان محمدحسن به من گفت: «آيا متوجه شده اى حسن مجروح شده است؟» با تعجب گفتم نه و باور نكردم. زمانى كه محمدحسن به مرخصى آمد بچه ها در اين باره پرسيدند ولى انكار كرد. براى اينكه شك ما بر طرف شود با اصرار لباس او را در آورديم و ديديم كه از كتف مجروح شده است. بعدها گفت: «وقتى براى برداشتن آرپىجى خم شدم تيرى به كتفم خورد. اگر ايستاده بودم آن تير حتماً به قلبم مىخورد.
محمدحسن، با همان جراحت در سه مرحله عمليات كربلاى 5 شركت كرد و كسى متوجه مجروحيت او نشد. با حضور مداوم در جبهه و شركت در بيش از هجده عمليات - از جمله عملياتهاى والفجر مقدماتى و والفجرهاى 1، 2، 3، 6، 8 و 10 و كربلاى 2، 3 و 5 - موجب شد كه به عنوان يك رزمنده دائم الحضور در جبهه ها شناخته شود. در حالى كه در زادگاهش - شهر علىآباد كتول - گمنام بود و كمتر كسى او را می شناخت. محمدحسن، پس از حدود چهل ماه عضويت در بسيج در 3 آذر 1366 به عضويت سپاه پاسداران در آمد و فرماندهى گروهان 1 از گردان ذوالفقار را در منطقه عملياتى به عهده گرفت.
على اكبر فندرسكى - يكى از همرزمان وى در گردان مسلم بن عقيل - می گويد:
قبل از عمليات والفجر 10 در حالى كه به طرف شلمچه می رفتيم در مسير كوهستانى برف شديدى باريده و مسير را سخت و طولانى كرده بود. در اين ميان محمدحسن قاسمدوخت كه فرماندهى بچه ها را به عهده داشت با اطلاع از خستگى بچه ها و دشوارى راه سعى می کرد علاوه بر كمك به رزمندگان در حمل مهمات و... با صحبتهاى شيرين خود و بيان نكات جالب، روحيه رزمندگان را بالا ببرد.
در عمليات كربلاى 10 زمانى كه ادامه عمليات دچار مشكل شد و در شب سوم عمليات، دشمن با تجهيزات سنگين و نيروهاى فراوان توانست قله مرتفع كولان را از رزمندگان باز پس بگيرد، مأموريت تصرف مواضع از دست رفته به عهده گردان مسلم بن عقيل و گروهان ذوالفقار به فرماندهى محمدحسن قاسم دوخت گذاشته شد. حاج تقى ايزد - يكى از همرزمان محمدحسن قاسم دوخت كه همراه وى بود - نقل می کند:
قرار بر اين شد كه ارتفاعات كولان را از دشمن باز پس بگيريم و اين در حالى بود كه نيروهاى ما بيست روز قبل در شلمچه عمليات كرده بودند و از لحاظ جسمى و روحى آمادگى لازم را نداشتند. ولى به دستور و خواست محمدحسن، همگى گوش به فرمان شدند. قرار بر اين شد كه گروهان تحت فرماندهى محمدحسن، قله كولان را دور بزند و از پشت دشمن را محاصره كند و ما نيز از جلو به دشمن حمله كنيم. زمانى كه عمليات شروع شد او به همراه گروهانش به سمت هدف حركت كرد. پس از مدتى درگيرى آغاز شد و قدرى شدت گرفت كه هيچ دسترسى به وى نشد و او هم هيچ تماسى نگرفت. با وجود اين، پس از ساعاتى دشمن را در محاصره قرار داديم و با موفقيت، عمليات را به پايان رسانديم. پس از پايان عمليات وقتى به نزد وى رفتيم مشاهده كرديم كه بسيارى از نيروهاى دشمن را به هلاكت رسانده يا اسير كرده است. پرسيدم چرا در حين عمليات هيچ تماسى نگرفتى؟ در پاسخ گفت: «نمىخواستم بىسيم را همراه ببرم تا راه هاى عقبه كاملاً بسته باشد. به علاوه آن قدر درگيرى شديد بود كه به فكر بى سيم نبودم و فقط با اميد به خدا به سمت دشمن حمله می کرديم.»
يكى ديگر از همرزمان محمدحسن، درباره شجاعت و تواضع وى می گويد:
در عمليات كربلاى 10 محمدحسن جلوتر از همه ما حركت می کرد و آنچنان استوار بود كه شيب 70 - 80 درجه را به سرعت طى می کرد و در راههاى صعب العبور وقتى در رفتن دچار مشكل می شديم با خونسردى و استوارى همه ما را هدايت می کرد.
محمدحسن قاسمدوخت، سرانجام پس از حدود شصت و شش ماه (2000 روز) حضور مستمر در جبهه ها در 25 اسفند 1366 در منطقه خرمال عراق بر اثر اصابت گلوله توپ به سر، به شهادت رسيد.
همرزمان وى درباره نحوه شهادت محمدحسن، چنين می گويند:
عمليات والفجر 10 بود و محمدحسن حال عجيبى داشت. لباسش را عوض كرده و لباسى به رنگ زرشكى به تن كرده بود. تا به حال سابقه نداشت چنين لباسى بپوشد. سپس خطاب به دوستانش می گويد: «امروز بايد لباسهايم را نو می کردم و از رنگ ديگرى استفاده می کردم.» قرار بود محمدحسن با عدهاى از رزمندگان به مواضع از پيش تعيين شده دشمن در شهر خرمال عراق دست پيدا كند. وقتى با موفقيت به آن مواضع رسيدند در محاصره دشمن قرار گرفتند. براى اينكه از محاصره خارج شوند به درون يكى از كانالهاى اصلى كه عراقيها ساخته بودند، نفوذ كردند و در آن جاى گرفتند. محمدحسن پس از اين كه از استحكام كانال مطمئن شد از فرط خستگى در گوشه اى به خواب رفت. توپخانه دشمن فعال بود. ناگهان گلوله توپى در كنار محمدحسن به زمين اصابت كرد و منفجر شد و محمدحسن زير خروارها خاك مدفون شد. رزمندگان با سرعت او را از زير آوار بيرون كشيدند و ديدند كه بر اثر اصابت تركش توپ به سرش مجروح شده است. در اين هنگام با تمام شدن مهمات ما، تانكهاى دشمن حلقه محاصره را تنگ تر می کردند. نيروهاى رزمنده با مقاومت فراوان موفق به شكستن محاصره شدند. اما محمدحسن پس از هفتاد و دو ساعت در اثر خونريزى شديد در همان كانال به شهادت رسيد. به دنبال شهادت محمدحسن قاسمدوخت، پيكر او را پس از دوازده روز به زادگاهش روستاى الازمن علىآباد كتول انتقال دادند.
پيكر محمدحسن قاسم دوخت در امامزاده الازمن در 7 فروردين 1367 به خاك سپرده شد.