فرمانده بهداری لشکر 10 سیدالشهدا شهید «سيدمهدى شريفى پور»
در نخستين روز نوروز سال 1336 سيدمهدى شريفىپور چوكامى - فرزند سيدعلى - از مادرى به نام ربابه شناور، در روستاى جيرسر - از بخش چوكام 1 ت، 4رشت به دنيا آمد. پس از گذشت شش سال، دوران ابتدايى را در مدرسه نبوت روستاى چوكام - از بخش خمام شهرستان رشت آغاز كرد.
در اين دوران، خانوادهاش به علّت درآمد ناكافى كشاورزى دچار فقر مالى و تهيدستى شديد شد و بالاجبار به تهران مهاجرت كردند. اما سيدمهدى در همان روستا نزد عمويش كه بسيار به او علاقهمند بود، ماند و پس از اتمام تحصيل در دروه راهنمايى عازم تهران شد.
با آغاز نهضت اسلامى، شريفى پور در تظاهرات خيابانى شركت مى كرد. او در واقعه 17 شهريور 1357 در ميدان ژاله حضور داشت و وقتى به خانه برگشت آثار خون روى لباسهايش مشهود بود. خواهرانش را براى شركت در راهپيمايي ها تشويق و ترغيب مىكرد و آنها را به حجاب و نماز سفارش مىنمود و توصيه مىكرد كه بايد زينبوار عمل نمايند.
شريفىپور در توزيع و پخش اعلاميههاى حضرت امام (ره) به طور فعال شركت داشت. اعلاميهها را در خانه نگهدارى و سپس توزيع مىكرد. گاهى اوقات اعلاميهها و عكس امام (ره) را به رشت و زادگاه خود مى برد و در شهرهاى استان گيلان توزيع مى كرد.
به مطالعه كتابهاى مذهبى علاقه فراوانى داشت. علاوه بر حضور مستمر در تظاهرات خيابانى، شب تا صبح در منزل "كوكتل مولوتف" مى ساخت و براى مقابله با نيروهاى حكومت نظامى به نيروهاى انقلابى مى رساند. در نتيجه اين اقدامات به شدت تحت تعقيب مأموران حكومت نظامى قرار گرفت و محل سكونت وى در منزلى مستقل و جدا از خانواده تحت مراقبت مأموران قرار داشت.
با پيروزى انقلاب اسلامى، خانواده شريفى پور به روستاى زادگاه خود بازگشتند و به كار كشاورزى مشغول شدند. اما سيدمهدى در تهران نزد دايى اش ماند و پس از اخذ ديپلم به زادگاه خود مراجعت كرد و در داروخانه اى در خُمام مشغول كار شد. پس از مدتى به تهران بازگشت و در داروخانه اى به كار پرداخت. در همين داروخانه بود كه با خانم رقيه بىصبر شيخحسن، آشنا شد و از خانواده خود خواست تا به خواستگارى او بروند. به اين ترتيب در 26 آبان 1358 طى يك مراسم بسيار ساده كه فقط خانواده عروس و داماد حضور داشتند، ازدواج آنان سرگرفت.
حدود يك سال بعد در دىماه 1359 براى پاسدارى از انقلاب اسلامى درخواست عضويت رسمى در سپاه پاسداران را تسليم كرد. از بيستم دى ماه همان سال به عضويت رسمى واحد بهدارى ستاد مركزى سپاه پاسداران در تهران در آمد و از آن زمان تا 30 بهمن 1360 در بيمارستان وليعصر در قسمت پرسنلى بهدارى مشغول به كار شد.
سيدمهدى در 9 اسفند 1360 عازم جبهه جنگ تحميلى شد و تا 5 خرداد 1361 در جبهه خرمشهر به عنوان پزشكيار انجام وظيفه كرد. پس از بازگشت به تهران در تاريخ 3 مرداد به مسئوليت درمانگاه خاتم الانبيا منصوب شد.
اول مهر 1361 بار ديگر به مدت بيست و سه روز عازم جبهه شد و در تيپ محمد رسول اللَّه (ص) مشغول شد. به دنبال آن به علت حُسن انجام وظيفه در تاريخ 28 دى 1361 به مسئوليت معاونت ادارى و مالى بهدارى منطقه ده سپاه منصوب شد. پس از مدتى از تاريخ 23 اسفند همان سال به مدت سه ماه مأموريت يافت تا از كليه واحدها، پايگاه ها، مقرها و پادگانهاى منطقه بازديد و مسائل و مشكلات بهدارى آنها را براى پيگيرى گزارش نمايد. پس از تمام مأموريت در خرداد 1362 براى زيارت به سوريه رفت. از 26 دى 1363 به مسئوليت امور مالى واحد بهدارى منطقه مركزى سپاه پاسداران منصوب گرديد.
حضور در جبهه براى او اولويت داشت. مواقعى كه در تهران بود شبهاى جمعه براى زيارت قبور شهدا و دوستانى كه شهيد شده بودند، به بهشت زهرا مى رفت. چون تك فرزند خانواده بود هر بار كه مى خواست به جبهه برود، اصرار داشت كه رضايت مادرش را جلب نمايد. با وجود مجروحيت و شكستگى پا وقتى از او خواستند براى بهبودى در تهران بماند، گفت: «من بايد به جبهه بروم، آنجا به من احتياج دارند.»
سيدمهدى براى اينكه از جبهه دور نباشد و در ضمن در كنار همسرش باشد در مقطعى، همسرش را به انديمشك برد و مدتى در خانه هاى سازمانى شهيد كلانترى ساكن بودند. آنها با خانواده فرهاد آسمانى (كه بعدها به شهادت رسيد) با هم زندگى مى كردند. در اين زمان در پادگان دوكوهه به فعاليّت شبانه روزى مشغول بود.
شريفىپور در عمليات فتح خرمشهر، والفجر مقدماتى، بدر و فاو شركت داشت. در عمليات فاو مجروح شيميايى شد و پسر عمويش نيز در اثر سلاحهاى شيمياي بسترى گرديد. سيدمهدى پس از عمليات فاو به مسئوليت بهدارى لشكر سيدالشهدا منصوب شد. در تاريخ 24 ارديبهشت 1365 در سمت مسئول بهدارى لشكر سيدالشهدا به منظور بررسى وضعيت امور دارويى سپاه 11 قدر، عازم جبهه شد. قبل از عزيمت، به هنگام خداحافظى به خواهرش گفت: «اين دفعه بايد آمادگى اش را داشته باشى.» قبل از آخرين اعزام، دوستانش را به رسيدگى به وضع چند خانواده مستمند سفارش كرده، از آنان خواسته بود كه مواظب امور درمانى آنها باشند. با آغاز مقدمات عمليات كربلاى 1 در منطقه مهران فرماندهى يكى از گردانهاى لشكر 10 سيدالشهدا را بر عهده گرفت. قبل از آغاز عمليات، به شناسايى منطقه عملياتى در خط مقدم جبهه رفت. در اين زمان حال و هواى خاصى داشت. شبى قبل از عمليات به اتفاق آقاى شفيعى - يكى از همرزمان - براى عمليات شناسايى رفتند. به هنگام برگشت به وى گفت: «خواب ديده ام در اين عمليات شهيد خواهم شد. شما جنازه مرا به روستاى جيرسر چوكام ببر.» سرانجام، سيدمهدى شريفى پور در تاريخ 14 تير 1365 در عمليات كربلاى 1 در منطقه عملياتى مهران بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد. بنا به وصيت، پيكر او را در گلزار شهداى روستاى جيرسر چوكام به خاك سپردند.