طلبه مجاهد
آری نسل سوم انقلاب ما اگرچه طعم جنگ و انقلاب نچشیده بودند اما جوانانی دارد کپی برابر اصل شهدای جنگ تحمیلی. این حکایت ها اختصاص به جوانی به نام محمدهادی ذوالفقاری دارد که همیشه سعی داشت مانند شهدا باشد. نوع لباس پوشیدن، برخورد و گفتار او همه را یاد شهدا می انداخت. آن قدر برای شهدا خدمت کرد تا خدا برای او هم معبری برای شهادت باز کرد و در تاریخ 26 بهمن 1393 در دفاع از حرمین عسگریین به شهادت رسید. این شماره بخشی از خاطرات مادر طلبه مجاهد مدافع حرم شهید محمدهادی ذوالفقاری آماده کرده ایم.
کودکی
سال 67 که مصادف بود با آخرین سال جنگ هادی را باردار بودم. و خیلی مراقب بودم که هر چیزی نخورم و هر حرفی نزنم، سعی میکردم دائم الوضو باشم. در 13 بهمن متقارن با شهادت امام هادی علیه السام به دنیا آمد و اسمش را هادی گذاشتیم.
از همان کودکی برای فرزندانم قرآن میخواندم و بعضی شب ها برای نماز شب بیدارشان میکردم، پنج فرزندم را ردیف میکردم و میگفتم در نماز شب چهل مؤمن را دعا کنید و اگر فراموش کردید شهدا را دعا کنید. بچه ها از اینکه با من نماز میخواندند خیلی لذت میبردند.
مداحی
بیشتر وقتش را در اتاق بسیج مسجد موسی ابن جعفر علیهم ال سلام میگذراند. یک اتاق ساده که دیوارهایش مزین شده بود به عکس هایی از حرم ائمه اطهار.
به خاطر فرمایشات مقام معظم رهبری(مدظله العالی) به کارهای فرهنگی علاقه خاصی داشت. با دوستان بسیجی در جلسات هفتگی هیئت مداحی میکردند. خیلی اهل روضه بود و ما را تشویق میکرد که به مجالس ائمه برویم. هادی همیشه زمزمه لبش روضه بود، توی خانه، روی موتور، در هر حالی که داشت روضه میخوند. حال و هوای عجیبی داشت.
امر به معروف و نهی از منکر
در حوالی مسجد مغازه محصولات فرهنگی و سی دی کلوپ افتتاح شده بود. نوجوانانی که به مسجد رفت و آمد داشتند از آن مغازه سی دی تهیه می کردند. تا اینکه بچه های مسجد به هادی اطاع دادند که فروشنده مغازه، سی دی های غیرمجاز بین جوانان توزیع می کند. هادی بعد از شنیدن خبر سراغ فروشنده رفت و بعد از سلام کردند پرسید: «بعضی از بچه ها می گویند شما سی دی های غیر مجاز پخش می کنید. صحت دارد؟ » فروشنده تکذیب کرد.
از این ماجرا چند روز گذشت بار دیگر بچه های محله خبر آوردند که فروشنده سی دی ها مستهجن نیز می فروشد. هادی بعد از اینکه تحقیق کرد و از صحت ماجرا مطمئن شد دوباره سراغ فروشنده رفت و تذکر داد. اما فروشنده به روند خودش ادامه داد. هادی نیز در کمین فرصتی بود تا با او برخورد کند. یک روز جوانی وارد مغازه شد. هادی خبر داشت که فروشنده یک کیسه پر از همان سی دی ها آورده است. لذا با هماهنگی بچه های بسیج سراغ فروشنده رفتند. او را به همراه سی دی هایش به مسجد آورند. فروشنده چنان ترسیده بود که خودش همه سی دی ها را شکست و همین برخورد کافی بود تا مغازه اش را جمع کند و از محله برود.
هجرت به نجف
برای طلبگی به نجف رفت. می خواست به محضر امیرالمومنین علیه السلام برود. اصرار کردم که نرود ولی وقتی دیدیم خیلی مصمم است، اجازه دادی برود. از طرفی برایمان افتخار بود که فرزند ما خدمت امیر المومنین علیه السلام باشد. در نجف تحمل غربت و مسایل مادی اذیتش می کرد اما وقتی تماس میگرفت جوری حرف میزد انگار در آسایش کامل است که ما نگران نشویم. به ما میگفت: «همه خانواده بیاید نجف اینجا خیلی خوبه. » هر وقت به او زنگ میزدیم میگفت: «بین الحرمینم ». ازش پرسیدم: «مگه تو نرفتی نجف، بین الحرمین چکار میکنی؟ » در جواب فقط میخندید.
حشدالشعبی
آنجا هم دست از کار فرهنگی برنداشته بود. بچه های حشد الشعبی(بسیج عمومی)عراق حدود هشتاد میلیون پول به او داده بودند تا برایشان چفیه، پرچم و اقلام فرهنگی تهیه کند. به او اطمینان داشتند. حدود 40 هزار چفیه برای حشد الشعبی خریده بود. آخرین باری که آمده بود خانه، ماه مبارک رمضان بود. مقدار زیادی پارچه زرد آورده بود و ما کمکش کردیم و آنها را در ابعاد 20 سانتیمتر برش دادیم، هادی اسلامی معصومین را با خط زیبا نوشت و با خودش به نجف برد.
تهذیب نفس
یکی از اساتید اخلاق هادی در نجف بعد از شهادتش گفته بود:
« به مادر هادی سلام برسانید و بگویید او یک شبه ره صد ساله را پیمود. من به حال او غبطه میخورم. »
دوستانش م یگفتند: «وقتی میخواست برود کربلا یک چفیه می انداخت روی صورتش تا نامحرمی را نبیند. می گفت نگاه حرام راه شهادت را می بندد. » بعد از شهادتش یک دفترچه یادداشت از او به دستم رسید که برنامه هایش در نجف را در آن نوشته بود: «در فلان ساعت باید فلان ذکر را بگوید یا در ساعتی دیگر نماز جعفر طیار را بخواند. » یادم است همیشه می گفت که وقتی بچه بوده یکی از خاله هایم را اذیت کرده و باید حلالیت بگیرد، وقتی به خاله ام ماجرا را گفتم که حلالیت بگیریم او چیزی به یاد نداشت. خدا رحمتش کند خیلی حواسش بود که کسی از او ناراضی نباشد.
شهادت
هادی خیلی دوست داشت به سوریه برود و مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها باشد. ولی خدا برایش دفاع از حرم عسگریین را نوشته بود. بهمن ماه بود. شش روز از آخرین اعزامش می گذشت. هادی به همراه بقیه مدافعین حدود 20 کیلومترجلوتر از حرم می ایستادند و شب ها را برای استراحت به حرم باز می گشتند. یک روز ظهر هادی به همراه 20 نفر یک جا مشغول مبارزه بودند و تنها ایرانی آنها هادی بود. یکی از ماشین های عراق به دست داعش افتاده بود. آن ماشین را بمب گذاری می کنند و می آیند تا عملیات انتحاری انجام دهند.
وقتی نیروهای عراقی متوجه می شوند، سه تا آرپ یجی به سمت ماشین شلیک می کنند اما چون ماشین ضد زره بوده آرپیجی ها به آن صدمه نمی رساند. ماشین به سمت نیروهای عراقی می آید و خود را منفجر می کند و هادی به شهادت می رسد.
تشییع
می گویند در نجف، عراقی ها برای شهدای خودشون تشییع خوبی راه می اندازند ولی زمان تدفین فقط 10 ، 20 نفر می مانند. اما برای تشییع پیکر هادی همه چی فرق کرده بود، حدود 300 نفر آمده بودند. عراقی ها از این تشییع تعجب کرده بودند و می گفتند این استثنایی است.
تدفین
قطعه شهدای عراق در نجف فاصله زیادی تا حرم داره. اما مزار هادی به حرم آقا امیرالمومنین علیه السلام خیلی نزدیک است. قبر هادی در واقع قبر مادر یکی از دوستان هادی بوده که می خواستند بعد از فوتش او را آنجا دفن کنند. هادی خیلی اصرار کرده بود تا توانسته بود مادر دوستش را راضی کند. هادی چند وقت یک بار بالای سر قبر خودش نماز می خواند، دعا می کرد و روضه می خواند. هادی وصیت کرده بود که قبرش را با پارچه مشکی بپوشانند. وقتی داشتند دفنش می کردند خیلی خدایی شد که یک پارچه مشکی پیدا شد و هادی را در آن پیچاندند. دفن هادی با اولین شب ایام فاطمیه مصادف شد.
قسمتی از وصیت نامه
وصیتم به مردم ایران و در بعضی از قسمت ها برای مردم عراق این است که من الان حدود سه سال است که خارج از کشور زندگی میکنم مشکلات خارج کشور بیشتر از داخل کشور است قدر کشورمان را بدانند و با بصیرت پشت سر ولی فقیه باشند. چون همین ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید.
از خواهران می خواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا (س) رعایت بکنند نه مثل حجاب های روز چون این حجاب ها بوی حضرت زهرا (س) را نمیدهد.