معجزات الهی که در منطقه عملیاتی به کمک رزمندگان آمد / زندگی نامه شهید اسماعیل زاده
نوید شاهد: محمد اسماعيل زاده - فرزند على - در اول شهريور ماه سال 1339 در روستاى بهاباد از توابع شهرستان گناباد به دنيا آمد.
مادرش می گويد: «در ماه محرم به دنيا آمد. چون فرزند اول ما حسين نام داشت، او را محمد نام گذاشتيم.»
به خاطر علاقه اش به آموختن قرآن، كتاب «عمه جزء» را تهيه كرد و به مكتب خانه رفت تا اين كه خواندن قرآن را آموخت.
در سال 1347 وارد دبستان نوبنياد روستاى بهاباد شد. در سال 1352 به مدرسهى راهنمايى خواجه نصيرالدين طوسى در شهرستان گناباد وارد شد و در سال 1354 دورهى راهنمايى را به پايان برد. دورهى متوسطه را بين سال هاى 1355 تا 1359 در دبيرستان كوروش گذراند.
در دوره ى دبيرستان او و تعدادى ديگر از دانشآموزان در راهپيمايى ها شركت كردند كه مسئولين مدرسه در ابتدا اجازه ى اين كار را به آن ها نمى دادند ولى با سماجت آن ها نه تنها دانشآموزان بلكه خود مسئولين مدرسه نيز شركت مى نمودند.»
كتابهاى مذهبى، علمى و كتابهاى استاد مطهرى را مطالعه مى نمود.
قبل از انقلاب در تظاهرات شركت می کرد. در پخش اعلاميه هاى حضرت امام - كه همزمان با پيروزى انقلاب اسلامى بود - نقش فعالى داشت. همچنين در تصرف شهربانى، ژاندارمرى و خلع سلاح آنها - كه همزمان با 22 بهمن بود - نقش اصلى داشت.
محمد باصرى نقل می کند: «شهيد محمداسماعيل زاده و ابوالقاسم اسماعيل زاده و شهيد عباس باصرى - كه دانش آموز بودند - در تكثير اعلاميههاى امام - كه من محرمانه به آنها مىدادم - در روستاى باغ سيا فعاليت چشمگيرى داشتند. آنها در خانواده هايى رشد كرده بودند كه خواندن قرآن كريم عطر خانه هايشان بود. در اول فروردين 1357 بعد از نماز صبح در روستاى باغ سيا سخنرانى كردم و بعد در روستاى رهن و بهاباد و مسجد جامع قصبه شهر نيز سخنرانى داشتم - كه تعدادى از دانش آموزان با خانواده هايشان مسجد جامع قصبه شهر را سياه پوش كرده بودند - كه سخنرانى در آن جا توسط ساواك ضبط شده بود. قرار بود كه سخنرانى نهايى در كاخك انجام شود كه در آن جا مأمورين ژاندارمرى جلوگيرى كردند.»
قبل از پيروزى انقلاب اسلامى - پنجم آبان ماه 1357 - در گناباد نيروهاى رژيم با تظاهر كنندگان درگير شدند و جلوى حسينيه تيراندازى شد. شهيد آنجا حضور داشت. در آن جا دو نفر از روحانيون گناباد هدف گلوله واقع شدند. او سر يكى از مجروحين را به دامن گرفت و با همان خونى كه از گردن اين روحانى جارى شد روى ديوار با همان خون نوشت: «شهيدان راهتان ادامه دارد.» و بعد با همان لباس خونى به خانه اى رفت كه آقاى باصرى و آقاى ابراهيمى مجروح شده بود.
شهيد اسماعيل زاده خيلى مشتاق بود امام را ببيند. زمانى كه قرار بود امام تشريف بياورند، او با چند نفر از دوستان به استقبال امام در تهران رفته بودند كه به دليل بسته بودن فرودگاه و به تعويق افتادن آمدن امام چند روزى آن جا بود و بعد برگشت.
او بيشتر راهپيمايى ها را شكل مى داد. مردم روستا روى حرف او حساب می کردند. وقتى اعلام می کرد كه راهپيمايى است يا شخصى براى سخنرانى به مركز شهرستان آمده، مردم روستا به مجالس سخنرانى مى رفتند. همچنين او برنامهى جالبى را ترتيب داده و از هر روحانى خواهش كرده بود ده شب در يكى از روستاها براى انقلاب تبليغ كند.
به روحانيت خيلى علاقه داشت. به امام بسيار علاقهمند بود. امام را به عنوان شخصيتى بىنظير و يك مراد - كه مدت ها دنبالش بود - پيدا كرد و به محبوب خودش رسيد. فرمايشات ايشان را چه از طريق روزنامه، بيانيه، سخنرانى و چه نوار پىگير بود و به ديگران مى رساند. تمام فرمايشات ايشان را براساس تكليف انجام مى داد.
طبق فرمان امام - كه گفته بودند: جبهه ها را پركنيد - با شروع جنگ براى دفاع از اسلام به جبهه رفت.
ابتدا با كميتهى انقلاب اسلامى همكارى داشت، سپس به جهاد رفت و بعد به سپاه پاسداران پيوست.
ايشان بسيار فعال بود. شبانه روزى براى كندن كانال لوله كشى آب و كندن جايى براى تير برق فعاليت می کرد و در سال 1357 - كه در طبس زلزله شد - با دوستان خود براى نجات زلزله زدگان به آن جا رفت.
در منطقهى جنگى و در گردان وقت بيكارى نداشت. هميشه در حال بازديد گروهان ها، دسته ها و سنگرها بود.
پس از شروع جريانات كردستان به آن جا رفت و آخرين مسئوليت او فرماندهى گردان چهارم تيپ 21 امام رضاى (شهيد بهشتى) بود.
چندبار مجروح شده بود، يك بار در مسير سوسنگرد - بستان از ناحيه كتف، شانه و پشت پا مجروح شد.
در عملياتهاى مختلف از جمله: طريق القدس، بيت المقدس و رمضان شركت داشت. در عمليات بيت المقدس مجروح شد و با وجودى كه ريزه هاى تركش در بدنش بود، براى شركت در عمليات رمضان بعد از 4 روز مرخصى دوباره به جبهه رفت كه در اين مرحله به سوى معبود خود شتافت.
حسن كامران شهرى خاطره اى از او تعريف می کند: «ما را به طرف منطقه عملياتى حركت دادند. چون شب بود. گردان هابه صورت ستون مى رفتند؛ يعنى هر تيپ و لشكرى نيروهايش به صورت ستون مى رفت تا به منطقه عملياتى برسد. هنوز گردان به خط نرسيده بود و 500 متر مانده به خط، عراقى ها با شليك منورى گردان ما را شناسايى كردند. از زمين و هوا شليك می کردند. حتى لوله هاى تانك هايشان را پايين آورده بودند و مستقيم به ستون هاى نفرات مى زدند. اين منطقه به حالتى شده بود كه حتى به اندازه يك متر جاى خالى نبود كه يك نيرويى بتواند از آن عبور كند. همه گردان ها زمين گير شده بودند و منتظر بوديم كه خدا چه كار خواهد كرد. همه اش می گفتند: امام زمان(عج) و فاطمه زهرا(س) را صدا بزنيد. حتى به حالتى شده بود كه گفتند: كلاً براى سرتان يك چاله بكنيد و همان جا كه دراز كشيده ايد سرتان را از گلوله در امان نگه داريد. با آن سختى كه داشتيم، شهيد می گفتند: خدا را در نظر بگيريد. يك لحظه ديديم يك معبرى باز شد به عرض 6 متر و طولش تا حد خاكريز عراقى ها بود. صداى كاليبر 50 عراقى ها قطع شد. صداى گلوله ها و تمام تانك ها كه شليك می کردند، نيز قطع شد. بعد گفتند: به همين صورت با نام امام زمان(عج) و يا على(ع) حركت كنيد كه خاكريز عراقى ها را بگيريم. خلاصه از اين راه به لطف خداوند رد شديم و خاكريز عراقى ها را گرفتيم. علت را خواستيم جويا شويم كه چه طور معبرى به عرض 6 متر باز شد كه متوجه شديم عراقى هايى كه پشت آن كاليبر افتاده بودند خشك شده اند، سياه شده بودند، بدون آن كه حتى تيرى به آنها خورده باشد. فقط خدا و امام زمان(عج) خواست كه اين منطقه خالى شود و ما آن جا را بگيريم. شهيد بزرگوار با توكل به خداوند با مشكلات برخورد می کرد.»
يكى از همرزمان شهيد می گويد: «شب 22 ماه رمضان - كه همزمان با اولين مرحله عمليات رمضان بود - ايشان گفت: امشب كه 22 ماه رمضان است، شب نتيجه گيرى زحمات من است. و همچنان كه خود ايشان مى دانست كه شهيد مى شود، به آرزوى هميشگى خود نيز رسيد.
محمداسماعيل زاده در تاريخ 23/4/1361 به علت اصابت تركش به سينه و سر در منطقه شلمچه و در عمليات رمضان به درجه رفيع شهادت نايل گرديد. پيكر مطهر ايشان پس از حمل به زادگاهش در بهشت شهداى بهاباد دفن شد.
شهيد اسماعيل زاده در وصيت نامه خود می گويد: «خداوندا، مى دانم هرچه دارم از توست. جانم، دنيايم، آخرتم، همه و همه از آن توست. هيچ ندارم و نخواهم جز رضاى تو. خدايا، اى معبودم، اى همه عشقم، هر وقت و هر لحظه كه خود مىدانى لياقت پيوستن به اوليايت را دارم، اين جان ناقابل و اين امانت خود را بازستان؛ چرا كه نمی خواهم جز براى تو و اسلام تو كشته شوم؛ چرا كه از آن توأم و به سوى تو بر می گردم. اما دلم می خواهد كه به سويت برگشتم مورد رضايتت باشم.»
و در جاى ديگر نيز می گويد: «از امت اسلام می خواهم كه پشتيبان اسلام و متوجه دسيسه هاى دشمنان بشر باشند. سخنان امام عزيز را نصب العين خود قرار دهند كه خداى نكرده به دست منحرفين نيفتد.»
و به پدر، مادر و برادران خود می گويد: «پدر و مادر عزيزم، و برادر عزيز حسين و حسن، با شما يك سخن دارم و آن پشتيبانى از اسلام است. اگر به فيض شهادت - كه به قول امام فخر اوليا و فخر ما نيز هست - نايل شدم براى من ناراحت نباشيد و بى صبرى نكنيد و اگر خواستيد گريه كنيد بر سالار شهيدان امام حسين(ع) گريه كنيد. فقط برايم دعا و طلب مغفرت كنيد.»
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ