سردار شهید محمدعلی ملک شاهکویی، فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا
محمدعلى ملك شاهكوئى، دومين فرزند قنبر ملك شاهكويى و ليلا گرزين در 1 فروردين 1344 در روستاى قرنآباد - در بيست كيلومترى شهرستان گرگان - به دنيا آمد. پدرش كشاورز بود و زندگى را با سختى اداره مى كرد.
محمدعلى، تحصيلات ابتدايى را در سالهاى 1351 تا 1355 در دبستان روستاى خود (قرنآباد) به پايان رساند. پس از آن به پيشنهاد پدرش تصميم گرفت وارد حوزه علميه شود. پدرش مى گويد: به فردى گفتم به او قرآن بياموز؛ ولى در جوابم گفت كه جرأت نمى كند. به خاطر همين او را به گرگان بردم و در كتابخانه مسجد جامع قرآن را فراگرفت. چون اساتيد از پيشرفت او خيلى تعريف مى كردند گفتم بايد به حوزه بروى و طلبه بشوى. قبول كرد ولى چون در دروس مدرسه خصوصاً رياضيات خيلى خوب بود معلمانش مخالفت كردند.
برادرش - على - مى گويد:
زمان كودكى پاى بند به مسائل دينى بود و علاقه بسيارى به قرآن و دعا و نماز داشت و در مراسم و محافل مذهبى و مساجد شركت مى كرد.
در سال تحصيلى 56 - 1355 وارد حوزه علميه امام جعفر صادق گرگان شد و مشغول تحصيل گرديد.
رضا گرزين - دايى محمدعلى - نيز مى گويد: «توجه خاصى كه پدرش به دروس حوزوى داشت در راه تحصيل آن كمكهاى فراوان به او مى كرد.»
قبل از شروع انقلاب اسلامى فعاليتهاى سياسى خود را آغاز كرد و در پخش اعلاميه هاى امام خمينى فعاليت گسترده داشت. در زمان اوج گيرى انقلاب اسلامى ايران و كمبود سوخت با همكارى مردم محله و با استفاده از چوب درختان جنگل، زغال درست مى كرد و براى مردم انقلابى مشهد مى فرستاد.
بعد از پيروزى انقلاب اسلامى ايران براى ادامه درس به حوزه علميه قم وارد شد.
با شروع جنگ تحميلى در گروه جنگهاى نامنظم شهيد چمران، بارها در مناطق جنگى حضور داشت. با تشكيل بسيج مستضعفين در تشكيل بسيج روستاى خود نقش بسزايى داشت و به پايگاههاى بسيج روستاهاى اطراف نيز كمكهاى فكرى و عملى مى كرد. براى اينكه نيروهاى بسيجى هميشه در صحنه باشند فعاليت گسترده اى داشت و در برگزارى جلسات سخنرانى، دعا و مراسم نوحه خوانى و سينه زنى كوشا بود.
امين الله كميزى نيز مى گويد: سخنراني هايش بسيار جالب بود و كسى از آنها خسته نمى شد و واقعاً در دلها تحول ايجاد مى كرد. معمولاً در سخنراني هاى خود از مقام و منزلت انسان، شهادت، صبر و ايثار صحبت مى كرد
شيخ محمدعلى، وقتى كه در پشت جبهه حضور داشت به جمع آورى كمك هاى مردمى براى رزمندگان، همت مى گمارد و با سخنرانى مردم را تشويق به حضور در جبهه مى كرد. مى گفت: جبهه يك دانشگاه است. هر انسانى كه بخواهد در اين زمان خود را از وسوسههاى نفس رها كند بايد دو يا سه ماه به جبهه برود. جبهه جهاد مقدسى است و در فضاى روحانى جبهه انسان موفق مىشود خود را بسازد.
برادرش مى گويد: وقتى وارد سپاه شدم به من گفت: «دست از اين لباس برندار چون لباس سيدالشهدا است و عزت دنيا و آخرت در همين لباس رزم است.» به خواهرانم توصيه مى كرد كه از زندگى حضرت زينب(س) الگو بگيرند.
به اخبار راديو و تلويزيونى خيلى دقيق گوش مى داد و مى گفت بايد به گفته هاى امام خمينى گوش دهيم تا انقلاب از حوادث محفوظ ماند.
شيخ محمدعلى، در 1 اسفند 1362 بار ديگر به جبهه ها اعزام شد و تا 18 تير 1363 به عنوان فرمانده گروهان رزمى يكى از گردانهاى لشكر كربلا مشغول خدمت بود.
فعاليتهاى او در جبهه به صورت رزمى - تبليغى بود. در خط مقدم جنگ با لباس رزم و در پشت خط با لباس روحانيت فعاليت داشت و مراسم نماز، دعا و كلاسهاى آموزش برگزار مى كرد.
عسگر قلىپور مى گويد: در سال 1363 در گردان حمزه سيدالشهداء در پادگان شهيد بيلگوى اهواز به اتفاق سردار شهيد صادق مكتبى در حال قدمزدن بوديم كه با او آشنا و از همان جا با او صميمى شدم. در برابر مشكلات، ما را به سفارشات حضرت اميرالمؤمنين على(ع) توصيه مى كرد و مى گفت كه فرمايشات آن حضرت را سرلوحه كار خود قرار دهيم و مناجات هاى اميرالمؤمنين را بخوانيم و از خدا يارى طلبيم.بعد از شهادت شهيد ناصر بهداشت در محور چنگوله، روضه مفصلى خواند و بسيار گريه كرد. با حسرت فراوان مى گفت: «ناصر از دست ما رفت و بايد جاى او را پركنيم و تلاش كنيم تا گفتههاى ناصر را آويزه گوشمان قرار دهيم.» همچنين سفارش مى كرد كه ادامه دهنده راه شهيدان باشيم.
شيخ محمدعلى، از 9 ارديبهشت تا 17 شهريور 1364 به عنوان فرمانده گروهانى از گردان حمزه سيدالشهداء در محور چنگوله حضور داشت. در تاريخ 5 آذر تا پايان روز 15 اسفند 1364 جانشينى فرماندهى گردان حمزه سيدالشهداء - از لشكر 25 كربلا - را عهدهدار بود. در مدت حضور در جبهه بارها از ناحيه دست، شكم، سر، گردن، پا و كمر بر اثر اصابت تركش مجروح شد. يك بار نيز در اثر سلاح شيميايى از ناحيه چشم مجروح و جهت درمان به كشور آلمان اعزام گرديد. به دنبال آن از طرف كميسيون پزشكى از كارافتادگى او 90 درصد تعيين شد.
برادرش - حسن ملك – مى گويد:
وقتى كه براى معالجه مجروحيت ناشى از مواد شيميايى به آلمان اعزام شد خانواده اش از اين موضوع با خبر نبودند. هميشه مى گفت: «سنگر تنها خانه اى است كه اجاره بهايش فقط خون است.» روزى از او پرسيدم چرا بدنت مثل سيم خاردار شده است؟ با لبخند هميشگى جواب داد: «اين تركشها برايم مانند بيمارى حضرت ايوب است. مىخواهم آنقدر آهن گداخته در اين بدنم جاى گيرد تا خدا از گناهانم درگذرد.»
با وجود جراحت بسيار، محمدعلى در 7 ارديبهشت 1365 به جبهه ها اعزام شد و تا 10 مرداد همان سال مسئوليت جانشينى فرمانده گردان حمزه سيدالشهداء را عهده دار بود.
امين الله كميزى مى گويد: پس از عمليات والفجر 8 قرار بود كه گردان ما بازسازى شود. ما در شهر ابوفلفل - كنار اروندرود - مستقر بوديم و قرار شد كه به فاو برگرديم. در آن موقع او به گردان آمده و از اينكه نتوانسته بود در اين عمليات شركت نمايد بسيار ناراحت بود. در ادامه عمليات والفجر 8 در فاو تلاش بيش از حدى داشت و با اينكه مجروح بود گاهى تا صبح به كندن كانال و يا سنگر می پرداخت. حتى در امر نگهبانى نيز به ديگر نيروهايش كمك مى كرد. در كارها هميشه پيشقدم و داوطلب بود و به كسى اجبار نمى كرد و دوست داشت نيروها داوطلبانه كارها را قبول كنند. با اينكه فرمانده بود اما هرگز كلاسهاى عقيدتى و احكام را ترك نمىكرد. بعضى وقتها نيروها را جمع مى كرد و دعا مى خواند يا تفسير قرآن و نهج البلاغه مى گفت. گاهى نيز سوار بر موتور در خط به سركشى نيروها می پرداخت.
براى بالا بردن ميزان اطلاعات نظامى خود كتاب هاى مختلف نظامى مطالعه مى كرد. درباره نظم و انضباط نيروها حساسيت خاصى داشت و هميشه مى گفت: «يك رزمنده بايد به تمام معنى رفتارى مناسب داشته باشد و بايد در پوشيدن لباس نظامى و رفتار و كردار الگو باشد.»
در زمستان سال 1364 شيخ محمدعلى در حالى كه در حوزه علميه قم مشغول تحصيل در سطوح عالى (كفايه آخوند خراسانى در اصول) بود با تلكسى از سوى لشكر 25 كربلا دعوت شد تا در اسرع وقت خود را به منطقه جنگى برساند. او بار ديگر درس و بحث حوزه را رها كرد و به سوى جبهه شتافت و به عنوان فرمانده گردان حمزه سيدالشهداء در لشكر 25 كربلا مشغول شد و نيروهاى تحت امر را مهياى شركت در عمليات كربلاى 4 كرد. اما عمليات كربلاى 4 به نتيجه نرسيد. در اثر ضربه شديد دشمن، بسيارى از نيروها در حال ترك منطقه بودند كه محمدعلى ملك - جانشين فرماندهى گردان حمزه سيدالشهداء 2 - با سخنانى بسيار هيجانانگيز و با ترسيم شرايط سياسى و نظامى حاضر و مقايسه آن با صدر اسلام، نيروها را در مسير تداوم حضور و آمادگى براى عمليات بعدى بسيج و تهييج كرد و از آنها براى ماندن، بيعت گرفت. بسيارى از نيروها با خون بيعت كردند. يك روز به عمليات كربلاى 5 مانده بود كه فرمانده گردان مجروح شد و او مسئوليت فرماندهى گردان حمزه را برعهده گرفت.با آغاز مقدمات كربلاى 5 همه تلاشها را مصروف آمادهسازى نيروها كرد. برادرش مى گويد:
چهل و هشت ساعت قبل از عمليات، احساس ديگرى نسبت به او داشتم. وقتى كه به اتفاق به حمام رفتيم گفت: «اين آخرين حمام ما مى باشد و آخرين غسل ما غسل شهادت است.» در آخرين لحظات قبل از عمليات او را در جاده ديدم و احساس كردم حال عجيبى دارد و در لاك خود فرو رفته است.
شيخ محمدعلى ملك، در حالى كه براى شناسايى مراحل بعدى عمليات به خطوط مقدم عملياتى رفته بود از ناحيه سينه مورد اصابت تركش قرار گرفت و به شدت مجروح شد و به شهادت رسيد. محمد جلايى درباره نحوه شهادت وى مى گويد: چهارشنبه 24 دى بود كه به قرارگاه رفتيم تا براى عمليات توجيه شديم.
مرتضى قربانى فرمانده لشكر، نظرش براين بود كه ما در منطقه "سه راهى شهادت" توجيه شويم. فرمانده لشكر و محمدحسن طوسى جلوتر رفتند و ما وقتى به سهراهى رسيديم. ناگهان دهها گلوله خمپاره فرود آمد. تقريباً همه بچههايى كه همراه اين گروه بودند زخمى يا شهيد شدند. چند تركش هم به ناحيه سينه و شكم محمدعلى ملك اصابت كرد. به من گفت: «حمايل و كوله پشتى ام را جدا كن.» بعد خواست كفشش را درآورم. نفس نمى توانست بكشد. اشاره كرد كه به او تنفس بدهم. به هر زحمتى بود او را پشت تويوتا گذاشتيم. در هر صورت او را به بيمارستان صحرايى رسانديم. من بعد از پانسمان زخمهايم به بالاى سرش رفتم. ديدم تمام كرده و پتويى بر سرش كشيدهاند.
به اين ترتيب، محمدعلى ملك در 24 دى 1365 در عمليات كربلاى 5 (شلمچه) به شهادت رسيد. پيكرش در شهرستان گرگان، تشييع و در گلزار شهداى قرنآباد به خاك سپرده شد.
از شهيد محمدعلى ملك، وصيتنامه و دستنوشتههاى بسيارى برجاى مانده است كه به لحاظ ادبى و نوشتارى و تبيين شرايط و باورهاى رزمندگان اسلام و حضور روحانيت در جبهههاى نبرد در خور توجه است.