خاطرات خودنوشت یک رزمنده در «باریکالله شیخ حسن!»
چهارشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۲۵
کتاب «باریکالله شیخ حسن!» نوشته حسن یوسفیان در 12 فصل، خاطرات خودنوشت حسن یوسفیان را از دوران کودکی و حضور در جبهه تا عملیات مرصاد به تصویر میکشد.
کتاب «باریکالله شیخ حسن!» خاطرات خودنوشت حسن یوسفیان در 12 فصل با
عنوانهای «از تولد تا حضور در جبهه»، «عملیات والفجر سه»، «در حسرت
عملیات»، «عملیات والفجر هشت»، «پاتک مهران»، «عملیات کربلای چهار»،
«عملیات کربلای پنج»، «عملیات نصر هشت»، «عملیات بیتالمقدس دو»، «عملیات
بیتالمقدس سه»، «عملیات بیتالمقدس شش» «عملیات مرصاد» تدوین و در سال
جاری از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
یوسفیان در پیشگفتار کتابش درباره نامگذاری آن، نوشته است: «نام کتاب برگرفته از خاطرهای مربوط به عملیات والفجر هشت است که شرح آن در فصل چهارم آمده است. شاید کسانی انتخاب این عنوان را بر من عیب بگیرند و آنرا به این معنا بدانند که نویسنده (هرچند از زبان دیگران) به خود آفرین گفته است! گیرم که چنین باشد، مخاطب این آفرین، شیخ حسنِ سی سال پیش است که دکتر کنونی به حالش غبطه میخورد. البته با خواندن آن خاطره معلوم خواهد شد که حتی در آن زمان هم گوینده «باریکالله شیخ حسن!» به مراتب بیش از خود شیخ حسن، سزاوار تحسین و آفرین بوده است.»
در فصل چهارم کتاب و در صفحه 116، صحنههایی از عملیات والفجر هشت، اینطور روایت میشود: «معاون فرمانده گردان، اکبر معصومیان را چند متر جلوتر دیدم. در آن صحنههای آکنده از خون و آتش، بدون هیچ دستپاچگی نیروها را هدایت میکرد؛ گویی در یک مانور نمایشی شرکت کرده بود. ناگهان اکبر با اصابت تیری - ظاهرا از ناحیه کتف - زخمی شد و از پشت بر زمین افتاد. مجتبی سعیدی و خداوردی نورانی بالای سر اکبر و کنار نیها نشسته بودند و سعی داشتند کمی او را روی زمین بکشند و به داخل نیزار ببرند تا حداقل از دید دشمن محفوظ بماند. موقعیت زمین منطقه و وزن اکبر و نیز آتش شدید دشمن اجازه چنین کاری را به آنها نمیداد. من به حالت نیمخیز و نشسته در حال پیشروی بودم که به اکبر رسیدم. تا مرا دید، بهجای آنکه تقاضای کمک کند، به پیشروی تشویق کرد و با صدایی گرم و به زبان محلی (مهدیشهری) گفت: «باریکالله شیخ حسن! بَشِه جلو.» با این جمله روحیه تازهای گرفتم و چند گام جلوتر رفتم.»
یوسفیان در پیشگفتار کتابش درباره نامگذاری آن، نوشته است: «نام کتاب برگرفته از خاطرهای مربوط به عملیات والفجر هشت است که شرح آن در فصل چهارم آمده است. شاید کسانی انتخاب این عنوان را بر من عیب بگیرند و آنرا به این معنا بدانند که نویسنده (هرچند از زبان دیگران) به خود آفرین گفته است! گیرم که چنین باشد، مخاطب این آفرین، شیخ حسنِ سی سال پیش است که دکتر کنونی به حالش غبطه میخورد. البته با خواندن آن خاطره معلوم خواهد شد که حتی در آن زمان هم گوینده «باریکالله شیخ حسن!» به مراتب بیش از خود شیخ حسن، سزاوار تحسین و آفرین بوده است.»
در فصل چهارم کتاب و در صفحه 116، صحنههایی از عملیات والفجر هشت، اینطور روایت میشود: «معاون فرمانده گردان، اکبر معصومیان را چند متر جلوتر دیدم. در آن صحنههای آکنده از خون و آتش، بدون هیچ دستپاچگی نیروها را هدایت میکرد؛ گویی در یک مانور نمایشی شرکت کرده بود. ناگهان اکبر با اصابت تیری - ظاهرا از ناحیه کتف - زخمی شد و از پشت بر زمین افتاد. مجتبی سعیدی و خداوردی نورانی بالای سر اکبر و کنار نیها نشسته بودند و سعی داشتند کمی او را روی زمین بکشند و به داخل نیزار ببرند تا حداقل از دید دشمن محفوظ بماند. موقعیت زمین منطقه و وزن اکبر و نیز آتش شدید دشمن اجازه چنین کاری را به آنها نمیداد. من به حالت نیمخیز و نشسته در حال پیشروی بودم که به اکبر رسیدم. تا مرا دید، بهجای آنکه تقاضای کمک کند، به پیشروی تشویق کرد و با صدایی گرم و به زبان محلی (مهدیشهری) گفت: «باریکالله شیخ حسن! بَشِه جلو.» با این جمله روحیه تازهای گرفتم و چند گام جلوتر رفتم.»
در صفحه 394 درباره گوشهای از وقایع رخ داده در عملیات مرصاد میخوانیم: «روز جمعه، هفتم مرداد، هنگام ظهر خبر تاسفباری آوردند. خبر این بود که ماشین طرح و عملیات تیپ در چند کیلومتری شهر کِرِند با کمین منافقین برخورد کرده و در اثر شلیک گلوله آرپیجی، مسئول طرح و عملیات تیپ، رضا خالصی و دو تن از بچههای واحد، رضا قنبری و تقی مداح، به شهادت رسیدهاند. گفته میشد چند نفر دیگر نیز ازجمله حاج محمود اخلاقی و حاج اسماعیل سیادت بهشدت زخمی شدهاند. مرتضی مطیعی هم در این جمع حضور داشته و خوشبختانه آسیب چندانی ندیده بود. با اینکه ظاهرا منطقه را از لوث منافقین پاکسازی کرده بودیم، هنوز در لابهلای کوهها و درهها، بقایای آنها باقی بود. بنا به اطلاعات رسیده، وقتی خودروی مزبور از شهر کِرِند میگذرد و به طرف سرپلذهاب ادامه مسیر میدهد، ناگهان یک آرپیجیزن در وسط جاده سبز میشود و خودرو را هدف میگیرد. راننده بهسرعت مشغول دور زدن میشود؛ اما گلوله آرپیجی امان نمیدهد و سرنشینان خودرو را به خاک و خون میکشد. از قرار معلوم، گلوله مستقیما به سر رضا قنبری اصابت میکند؛ چون به گفته بچهها رضا سر در بدن نداشته است.»
نخستین چاپ کتاب «باریکالله شیخ حسن!» در 468 صفحه با شمارگان یکهزار و 250 نسخه به بهای 40 هزار تومان از سوی انتشارات سوره مهر راهی بازار نشر شده است.
منبع:خبرگزاری ایبنا
نظر شما