نگاهی به زندگی فرمانده شهید اسماعیل بابوریان
اسماعيل بابوريان - فرزند على اصغر و كلثوم - هفتم
مرداد ماه سال 1341 در مشهد متولد شد.
کلثوم بخشي ( مادر شهيد ) مي گويد: «از تولد او بسيار خوشحال شديم
کودکي آرام بود. من خودم قرآن را به او ياد دادم. ذهنش خوب بود و در مدرسه نيز قرآن
را به خوبي ياد مي گرفت.»
دوره ابتدايي را در مدرسه شهيد مطهري و دوره راهنمايي و دبيرستان را
در مدرسه فيوضات گذراند، سوم راهنمايي را به اتمام رساند که با شروع جنگ تحميلي به
جبهه رفت و پس از آن درسش را ادامه داد تا اين که ديپلمش را گرفت. علاقه زيادي به
قرآن داشت، به همين خاطر در مدرسه هميشه قرآن را 20 مي گرفت. در همان سنين نوجواني
شکيات نماز و طريقه صحيح وضو را به خواهر و برادرانش ياد مي داد. پس از برگشت از مدرسه به سنگ کاري مي رفت. در کارهاي خانه نيز به
مادرش کمک مي کرد.
اوقات بيکاري را به ورزش دو مي پرداخت. کتاب هاي شهيد مطهري، شهيد
دستغيب، تفسير قرآن و کتاب هاي مذهبي را مي خواند.
ايشان افراد مخالف دين را با دلايل منطقي قانع مي کردند. در حل مشکلات مردم پيشقدم بود، حتي براي مردم منزل پيدا مي کرد. براي
کمک به مردم گاهي بنايي مي کرد و پول نمي گرفت و در ازاي انجام کار منتظر دستمزد
نبود.
کلثوم بخشي ( مادر شهيد ) مي گويد: «به ما بسيار احترام مي گذاشت. مي گفت: رو به روي پدرم مي نشينم تا عمرم زياد شود. ما را به سوريه فرستاد و حتي آرزو داشت که ما را به کربلا و مکه هم ببرد. زماني که پدرش مريض بود از او پرستاري مي کرد. و براي سلامتي پدرش سه ماه روزه گرفت.»
بنيان اصلي مسجد محل را او بنا کرد. به مسجد مي رفت و گاهي در خانه اش نماز جماعت برپا مي کرد. به رفت وآمد با فاميل و آشنايان اهميت مي داد. با وجودي که تمام روز را کار مي کرد، وقتي به منزل برمي گشت، خستگي در چهره اش ديده نمي شد. گشاده رو بود و بسيار خوش رفتار. نماز شب يکي از اعمال مستحبي بود که او انجام مي داد و با وجود خستگي زياد، نماز شب را به جا مي آورد.
در 16 سالگي عضو بسيج شد و بعد از مدتي به استخدام سپاه در آمد.
انقلاب را دوست داشت. مطيع اوامر محض امام بود و هرچه که داشت در راه انقلاب فدا
کرد.
به پخش صحبت هاي امام از تلويزيون گوش مي داد. مرد جبهه بود و مدتي را در ستيز با منافقين کردستان به سر برد. اسماعيل با بوريان در 20 سالگي با خانم فاطمه علافان تنها پيمان ازدواج بست. در مراسم ازدواجش افراد سپاه بودند.
ثمره ي ازدواج آن ها دو فرزند به نام هاي مصطفي (متولد 17/6/1364) و محدثه (متولد 23/9/1368) مي باشد. ايشان دوست داشتند فرزنداني صالح و با تحصيلات عاليه داشته باشند. با فرزندانش بسيار مهربان بود. زماني که دخترش را در لباس مدرسه ديد، بسيار خوشحال شد. در درس ها به آن ها کمک مي کرد. محبت را براي تربيت بچه ها بهترين ملاک مي دانست.
با شروع جنگ تحميلي و با پيام امام به جبهه هاي حق عليه باطل شتافت. مي گفت: « ما پيروز مي شويم. ما پيرو حضرت علي (ع) هستيم. مي جنگيم تا دشمن را از خاک کشور بيرون کنيم.» پيرو امام بود. در آموزش هاي رزمي شرکت مي کرد.
در جبهه شش مرتبه مجروح شد که يا بر اثر ترکش، موج انفجار و يا
شيميايي بود. چهل درصد مجروحيت داشت. بعد از اين که بهبود مي يافت، دوباره به جبهه
مي رفت.
آرزو داشت شهيد شود.
زماني که در کردستان بود، از ناحيه سر مجروح شد. در جبهه شيميايي شده
بود و اين مسئله را از خانواده اش پنهان کرده بود.
به دستش تير خورده بود و باعث قطع انگشت دست او شده بود. در نزديکي او
خمپاره اي به زمين اصابت مي کند که باعث مي شود چشمش آسيب ببيند و گوشش مشکل پيدا
کند و باعث پارگي و آسيب معده، روده و ريه ايشان نيز شده بود.
در زمان بيماري بسيار صبور بود، هيچ گله و شکايتي نمي کرد و هيچ
ناراحتي از خود نشان نمي داد.
اسماعيل بابوريان هفته اي يک بار به مزار شهدا مي رفت و مي گفت: «اين جا گلستان شهدا است.»
روز قبل از شهادت خانواده و فرزندانش را به گردش برده بود و تمام وقتش
را با آن ها به سر کرده بود. يک ساعت قبل از شهادتش، براي پدرش وقت از دکتر گرفته
بود تا او را نزد پزشک ببرد.
اسماعيل بابوريان در تاريخ 11/4/1365 در عمليات کربلاي يک در منطقه مهران از ناحيه پهلوي راست مجروح مي شود. که در تاريخ 27/11/1375 بر اثر عوارض ناشي از جنگ به درجه رفيع شهادت نايل گرديد. پيکر مطهر ايشان در بهشت رضا (ع) مشهد به خاک سپرده شد.