اجازه من شیمیایی هستم
سهشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۳۴
مدیر دبیرستان از سرگذشت این معلم خبر داشت اما چون می دانست ناراحت می شود حرفی از جانبازیش نزد. هر کاری کرد مادر دانش آموز راضی نشد. دست آخر هم به مدیر گفت به منطقه شکایت می کند.
هیچگاه نخواست رزمنده بودن و شیمیایی شدنش را به رخ دیگران بکشد.این اواخر سرفه هایش زیاد شده بود. معلم بود.
مادریکی ازبچه ها که از زبان پسرش شنیده بود در کلاس خیلی سرفه می کند یک روز صبح پیش مدیر دبیرستان رفت و از معلم پسرش شکایت کرد و گفت: اگر سرما خورده چرا خودش را درمان نمی کند؟ بچه های مردم چه گناهی کرده اند که معلم شان آنها را مریض می کند؟
مدیر دبیرستان از سرگذشت این معلم خبر داشت اما چون می دانست ناراحت می شود حرفی از جانبازیش نزد. هر کاری کرد مادر دانش آموز راضی نشد. دست آخر هم به مدیر گفت به منطقه شکایت می کند.
چند روزی گذشت بیشتر دانش آموزان از غیبت معلم خود نگران شده بودند. همهمه های دبیران و دانش آموزان زیاد شده بود.
مادر این دانش آموز که گفته بود اگر حرفی بزند به آن عمل می کند، به منطقه رفت و از معلم شکایت کرد. خبر داشت چند روزی است به مدرسه نیامده است. با برگه شکایتی که در دست داشت وارد دفتر مدیر دبیرستان شد و در حالی که قیافه حق به جانب گرفته بود گفت: بالاخره این معلم شما حرف گوش کرد؟ ولی فکر نمی کنی غیبت هایش طولانی شده است؟ چرا باید بچه های مردم از درسشان عقب بیفتند؟ چرا به جایش معلم دیگری معرفی نمی کنید؟
مدیر که تا این لحظه ساکت مانده و سر به زیر انداخته بود در حالی که اشک از چشمانش جاری شده بود سرش را بلند کرد و گفت: خانم، ایشان به حرف شما گوش کرد و خودش را درمان کرد.
مادر دانش آموز که با تعجب مدیر را نگاه می کرد پرسید پس اگر درمان کرده چرا سر کلاس حاضر نمی شود؟ شما چرا گریه می کنید؟ چیزی شده؟ مدیر در حالی که هر لحظه بر هق هق گریه هایش افزوده می شد با اشاره دست، دیوار دفتر را نشان داد و گفت:ایشان حاضرند...
مادر دانش آموز در حالی که فکر می کرد با برگشتن به سمت دیوار،معلم را می بیند به جایش یک اعلامیه ترحیم را دید که در آن نوشته شده بود: شهید... پس از تحمل 20 سال درد و رنج ناشی از بمباران شیمیایی دشمن در عملیات... به شهادت رسید.
مادر دانش آموز نمی دانست چه بگوید. برگه شکایت ازدستش افتاد و در حالی که می خواست چیزی بگوید درب دفتر مدیر دبیرستان باز شد...ببخشید من معلم جدید دانش آموزان کلاس... هستم.
راوی: سید نسیبه مصطفوی
منبع: ماهنامه فرهنگی شاهنامه / شماره 129
نظر شما