پانزدهم دی ماه سالروز شهادت فرمانده نیروی هوایی شهید منصور ستاری و یارانش است. به همین مناسبت روایتی کوتاه از فرمانده نیروی هوایی «شهید منصور ستاری»به روایت محمدحسين صادق زاده را بخوانید:
چرا به جای شهيد بابايی شهيد ستاری فرمانده نيروی هوايی شد؟


نوید شاهد: در سال ۱۳۶۵ مسئوليت دفتر هماهنگي قرارگاه رعد در اميديه را به عهده داشتم. شهيد بابايي فرمانده قرارگاه بود و سرهنگ صديق فرماندهي وقت نيروي هوايي را به عهده داشت. بعد ازموفقيت چشمگير نيروي هوايي درچند عمليات از جمله والفجر ۸ وكربلاي ۵، مشخص شد در سيستم فرماندهي نيروي هوايي اشكالاتي وجوددارد. طي بازديدي كه در آن زمان دكتر حسن روحاني )فرماندهي وقت پدافند كل كشور( از قرارگاه داشت، نظر شهيد بابايي را در اين زمينه جويا شدند و همچنين پيشنهاد فرماندهي نيروي هوايي را در همان زمان به شهيد بابايي دادند. بابايي شخصيت مؤدب و متواضعي داشت. درجواب دكتر روحاني گفت: «من اگر بخواهم فرماندهي را قبول كنم بايد به دنبال آب و نان پرسنل بروم و ديگر به جنگ نمي رسم، بهتراست من به جنگ بپردازم.»


اين صحبت در همين جا تمام شد و دكتر روحاني از قرارگاه رعد به طرف اهواز كه قرارگاه خاتم الانبياء در آن جا مستقر بود حركت كرد.شهيد بابايي دو معاون داشت: يك نفر پدافندي بنام سرهنگ براتعلي غلامي )سرتيپ غلامي فعلي( و ديگري خلبان بنام سرهنگ اردستاني. من با پيش زمينه اي كه داشتم، منتظر تغييرات در فرماندهي نيروي هوايي بودم تا اينكه يك روز ساعت دو بعد ازظهر از راديو شنيدم سرهنگ صديق به خاطر عارضه قلبي در بيمارستان بستري شده است. هرلحظه منتظر اعلام نام فرمانده جديد بودم ولي مي دانستم بابايي فرمانده نمي شود چون نظرش را مي دانستم. زيرا قبل از اينكه برود به من گفته بود كه تا بتوانم قبول نمي كنم. و نظرش روي سرهنگ ستاري بود. و دليلش هم منطقي بود. يك يا دوروز بعد از بستري شدن سرهنگ صديق، سرهنگ غلامي با من تماس گرفت و گفت: عباس بابايي كجاست؟


مي دانستم بابايي فرمانده نمي شود چون نظرش را مي دانستم. زيرا قبل از اينكه برود به من گفته بود كه تا بتوانم قبول نمي كنم. و نظرش روي سرهنگ ستاري بود. و دليلش هم منطقي بود.

گفتم: اگر كاري داريد، بگويم با شما تماس بگيرد. )زيرا به خاطر مسائل حفاظتي تلفني اطلاعات به كسي نمي داديم(

گفت: نه، فقط از طرف من به او تبريك بگوييد.

من مطلع بودم كه قرار است فرمانده نيروي هوايي عوض شود، از طرز صحبت ايشان نيز متوجه شدم كه بابايي فرمانده شده است.

در آن موقع شهيد بابايي به قزوين رفته بود. به ايشان

زنگ زدم تا هم تبريكي گفته باشم و هم از صحت و سقم قضيه آگاه شوم. وقتي شهيد بابايي گوشي را برداشت، من به خاطر رعايت مسائل حفاظتي به صورت مختصر و رمزي گفتم: شنيده ام شما آره؟ او منظور مرا فهميد ولي نمي دانست چه كسي موضوع را به من گفته، در جوابم گفتند: نه ببم جان، همان كه به تو گفته ست، خودش آره!

ايشان فكر كرده بود، شهيد ستاري گفته است. پنج دقيقه بعد سرهنگ ستاري زنگ زد و گفت: عباس كجاست؟

پاسخ دادم: اگر شما دفتر هستيد بگويم زنگ بزند.

گفت: نه، مي خواستم به ايشان تبريك بگويم.

گفتم: شنيده ام شما آره، در واقع بايد به شما تبريك گفت.

ايشان گفت: خير، رياست جمهوري، حكم بابايي را امضا كرده، فقط مانده حضرت امام امضا كنند. با توجه به اينكه مي دانستم بابايي مقلد حضرت امام است و اگر امضاء شود بر او واجب مي شود و ازطرفي تصميم به فرماندهي ندارد، بلافاصله زنگ زدم به قزوين و به ايشان گفتم: كار دارد از كار مي گذرد. فرماندهي را به نامت نوشته اند! كارهايش تمام شده، فقط مانده امضاي امام.

10 دقيقه بعد، دوباره براي كاري به قزوين زنگ زدم. اما بابايي نبود، گفتند به تهران رفته. فهميدم ايشان براي فراهم ساختن زمينه فرماندهي سرهنگ ستاري رفته است. به اين ترتيب، تيمسار ستاري با درجه سرهنگي به فرماندهي نيروي هوايي منصوب شد و خبر آن از طريق رسانه هاي جمعي پخش شد.

بلافاصله سرهنگ سعيدي فرمانده پايگاه بوشهر كه بنا به گفته سرهنگ بابايي از دوستان نزديك بابايي بود، به من زنگ زد و از عباس بابايي گله داشت و مي گفت: چرا عباس خودش فرمانده نشد؟ ستاري كه خلبان نيست! )چون رسم بود فرمانده نيروي هوايي از بين خلبانها انتخاب مي شد(

گفتم: نمي دانم، ولي موضوع را به سرهنگ بابايي عرض مي كنم. بعد ازچند روز كه سرهنگ بابايي آمد پيام را با وي رساندم. او درجواب به من گفت ايشان نمي داند، هر چند ستاري فكرش آن طرفي )تجملاتي( است ولي در اين شرايط، هيچ كس نمي تواند نيروي هوايي را نجات بدهد. تنها سرهنگ ستاري از عهده اين كار بر مي آيد. وبلافاصله اضافه كرد )با لهجه قزويني(:

«اگر اشكال خلبان نبودن اوست، مي ذارَمَش عقب اف ۱۴، مي بَرَمَش اصفهان مي شَد خلبان.»


منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 122

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده