شهری که اسیر شد، اما سرخم نکرد
سهشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۱۰
شهادت دختر بچهای به نام سهام خشم مردم را به اوج رساند. اهالی شهر پیکر دختر بچه شهید را بر سر گرفتند و عزاداری کردند. جوانان سلاحهای مخفیشان را بیرون آوردند و همه وارد میدان نبرد شدند. کودکان و زنان در کنار مردان مشغول دفاع از شهرشان شدند و روز دهم مهر دشمن را مجبور به عقبنشینی کردند
شهرهای مختلف ایران
در دفاع مقدس وقایع مختلفی را به خود دیدند. وقایعی که یادآور مظلومیت و در
عین حال رشادت مردم ایران در یک جنگ نابرابر بود. شهرهای استان جنوبی
کشورمان خوزستان از زخم تهاجم دشمن روایتها دارند. هویزه یکی از همین
شهرهاست که در روزهای جنگ اتفاقات زیادی را به خود دید. هویزه در دی ماه
سال ۵۹ شهادت جمعی از دانشجویان ایرانی را شاهد بود. این اشغال هرچند بسیار
تلخ بود، اما برای همیشه نام شهدای بزرگی مثل حسین علمالهدی را لابهلای
سطور تاریخ زنده نگه داشت. دی ماه که از نیمه میگذرد یاد شهدای دانشجوی
پیرو خط امام تازه میشود.
انفجار عروسکها
سرعت حوادث در نخستین روزهای جنگ خیلی زود به هویزه رسید. در شهریور سال ۵۹ صدای مهیب انفجار و شلیک گلوله مردم شهر را متوجه اتفاقی مهم کرد. هویزه وارد وضعیت فوقالعاده شد و حالا مردم شهر خطر جنگ را با گوشت و پوستشان حس میکردند.
رفتهرفته شهر وضعیت فوقالعاده به خود گرفت و هرچند مهرماه بود، اما مدرسهها حالتی نیمه تعطیل به خود گرفتند تا مردمی که از شهرهای مجاور به هویزه میآمدند را اسکان دهند. پخش کردن عروسکهای انفجاری نیز یکی دیگر از جنایتهای ارتش صدام در آن روزها بود. وقتی خبر شهادت جوانی به نام سقراط بر اثر انفجار این عروسکها در شهر پیچید، تمام شهر را غرق در ناراحتی و اندوه کرد. سقراط قرار بود چند روز دیگر داماد شود و حالا حربههای ارتش دشمن جانش را گرفته بود. شهادت یک غیرنظامی باعث خشم و خروش مردم شد.
در چهارم مهر خبر اشغال تپههای اللهاکبر و شهر بستان از رادیو پخش شد و شهر را یک قدم دیگر به سمت رویارویی به دشمن نزدیکتر کرد. مردم شروع به ساختن سنگر در شهر کردند و در مساجد به مردم آموزش نظامی داده میشد. فردای این روز هفت فروند هواپیمای عراقی در آسمان هویزه ظاهر شدند. ناگهان صدای انفجار از روستاهای اطراف بلند شد. ساعت ۹ صبح، خبر تازهای آمد؛ نیروهای عراقی، روستاهای اطراف هویزه را اشغال کردند و در حال پیشروی به طرف هویزه هستند! ناگهان بعثیها هویزه را به توپ بستند.
چند روز بعد با ورود سربازان دشمن شهر حالتی دیگر به خود گرفت. دشمن قسمت غربی شهر را در اختیار گرفت و زندگی مردم را مختل کرد. آنها مردم را تهدید کردند که هواپیماها و تانکهایشان، شهر هویزه را با خاک یکسان میکنند. سرلشکر عراقی «صبار فلاح اللامی» در خاطراتش اشغال هویزه را با حمله مغولها مقایسه میکند و میگوید: «اشغال هویزه، تکرار جنایات مغول. وقتی شهر هویزه را که ساکنانش عربزبان بودند، اشغال کردیم، جنایات زشتی مرتکب شدیم که فکر نمیکنم خداوند به خاطر آنها ما را ببخشد. پیرمردی کهنسال در برابر افراد عشیرهاش کشته شد؛ تنها به این جرم که به صورت افسر عراقی آب دهان انداخته بود. کودکی خردسال به جوخه اعدام سپرده شد، زیرا با زبان صادقانه و کودکانهاش گفته بود: شما بیگانگان به چه حقی وارد میهن ما شدهاید؟...»
خروش مردم شهر
شهادت دختر بچهای به نام سهام خشم مردم را به اوج رساند. سهام وقتی با ممانعت دشمن از برداشتن آب مواجه شد با شجاعت جلو رفت و اعتراض کرد که چرا نمیگذارید آب ببریم؟ مگر شما شمر هستید؟! هنوز حرف سهام تمام نشده که گلولهای به پیشانیاش خورد و خون صورتش را پوشاند.
خبر شهادت سهام، مانند صاعقه بر غیرت و وجدان مردم فرود آمد. اهالی شهر پیکر دختر بچه شهید را بر سر گرفتند و عزاداری کردند. جوانان سلاحهای مخفیشان را بیرون آوردند و همه وارد میدان نبرد شدند. کودکان و زنان در کنار مردان مشغول دفاع از شهرشان شدند و روز دهم مهر دشمن را مجبور به عقبنشینی کردند. ارتش بعث از هویزه عقب نشست ولی فکر حملهای دوباره را در سر میپروراند. مردم هم میدانستند که ماندن در شهر خطرات زیادی دارد به همین دلیل شهرها را تخلیه کردند. با اشغال سوسنگرد، خطر حمله دوباره به هویزه بیش از پیش احساس شد.
شهید اصغر گندمکار، فرمانده سپاه هویزه دستور ترک شهر را صادر کرد و گفت: «باید هویزه را ترک کنیم! انگار عراقیها خیال اشغال سوسنگرد را در سر میپرورانند. با سقوط سوسنگرد که خط اول ماست، سقوط هویزه حتمی است.» همه نیروها باید در سوسنگرد مستقر میشدند و از آن جا دفاع میکردند. حرکت نیروها به سوی سوسنگرد آغاز شد؛ اصغر گندمکار آخرین کسی بود که از هویزه خارج شد.
ورود حسین علمالهدی
بچههای سپاه هویزه بعد از شکست حصر سوسنگرد و حماسه ۲۵ آبان که در شرایط بسیار سختی به واسطه امدادهای غیبی به وقوع پیوست با کولهباری از رشادتها و شهادتها به هویزه بازگشتند. رزمندهای به نام «سیدحسین علمالهدی» همراه تعدادی از برادران اهوازی که پیش از این در هویزه بودند وارد شهر شدند و مأموریتشان سازماندهی و تشکیل مجدد سپاه هویزه بود. علمالهدی بهرغم مسئولیتهای سنگین که در سپاه خوزستان و دیگر ارگانها داشت، شخصاً داوطلب این مأموریت شد. او معتقد بود برای تضعیف روحیه دشمن و اعلام موجودیت و حضور سپاه در منطقه باید یکسری عملیات ایذایی (مین گذاری) علیه دشمن صورت گیرد. احمد خمینی از همرزمان شهید علمالهدی بیان میکند: بعد از مدتی شهید علمالهدی گفت: بهتر است برگردیم و کاری که شهید گندمکار شروع کرده بود را احیا کنیم. او جمعیتی که باقی مانده بود را دعوت کرد و عده دیگری را هم گرد آورد و سپاه هویزه را دوباره شکل داد.
اعزام شهید علمالهدی در حالی صورت گرفت که بنیصدر دستور تخلیه هویزه از بسیج و سپاه را صادر کرده و دستور داده بود در سوسنگرد مستقر شوند. این دستور با مخالفت جدی شهید سیدمحمدحسین علمالهدی و دیگر رزمندگان که بیشترشان دانشجو بودند، مواجه شد و با تماس شهید علمالهدی با آیتالله خامنهای، دستور بنیصدر لغو شد و نیروهای سپاه در هویزه باقی ماندند. تا پیش از رسیدن دی ماه سه عملیات ایذایی موفقیتآمیز انجام شد و در هفته دوم دی خبر از یک عملیات بزرگ به گوش رسید، هر چند هنوز چیزی قطعی نبود. آن روزها رزمندهها با سلاح سبک و آرپی جی به مصاف تانکها میرفتند و غالباً هم موفق بودند.
روز غافلگیری
بالاخره زمزمههای عملیات بزرگ به حقیقت پیوست. عملیات نصر (هویزه) پس از ۱۵ دقیقه اجرای آتش تهیه در ساعت ۱۰ صبح روز ۱۵ دیماه ۱۳۵۹ با حمله هماهنگ شده تیپ ۳ همدان از محور جاده حمیدیه - سوسنگرد و تیپ یک قزوین از جنوب هویزه آغاز شد. تیپ۳ طی دو ساعت به کرخه رسید و توانست با استفاده از پلهای احداثی دشمن از رودخانه عبور کند و به کرانه جنوبی کرخه کور برسد، در این محور طی پنج ساعت نیروهای عمل کننده توانستند مناطق جنوبی کرخه کور را آزاد سازند و ضربات محکمی بر نیروهای دشمن وارد آورند.
نیروهای عراقی که شدیداً غافلگیر شده بودند با بجا گذاشتن توپخانه خود به دو کیلومتری جنوب کرخه کور عقبنشینی کردند و حدود ۸۰۰ نفر از افراد آنها به اسارت درآمدند. شهید علمالهدی هنگام فرماندهی این عملیات ۲۲ سال سن داشت و به اذعان نیروها بزرگی و شجاعتش به سایر نیروها هم شجاعت میداد.
اما روز ۱۶ دی برای رزمندگان طور دیگری رقم خورد. هواپیماهای شناسایی دشمن با پرواز بر آسمان منطقه از نبود پشتیبانی در پشت خطوط نیروهای عملکننده ایرانی باخبر شدند و همین باعث شد تا نیروهای دشمن ضدحملهای را آغاز کنند. کمبود تجربه در مقابل ضدحمله و کمبود مهمات و ضعف تدارکات، دست در دست هم داد و موازنه قدرت را در صحنه نبرد به ضرر نیروهای خودی دگرگون ساخت.
هجوم دشمن باعث عقبنشینی نیروهای پشتیبانی شد. مدافعان هویزه که جلوتر از سایر نیروها مشغول جنگ بودند از عقبنشینی باخبر نشدند و در منطقه جا ماندند و به محاصره تانکهای دشمن درآمدند. حسین علمالهدی همراه تعدادی از دانشجویان پیرو خط امام و سایر نیروها با تمام وجود مقاومت کردند، اما حلقه محاصره هر لحظه تنگتر میشد و علمالهدی به دنبال سازماندهی نفرات باقیمانده بود. محمدرضا باستی از بازماندگان حماسه هویزه در خاطرات خود در مورد حوادث این محاصره و خروج از آن مینویسد: «تانکها همچنان جلو میآمدند که بچهها یکی از آنها را زد و بقیه سر جایشان متوقف شدند. ما حدود ۳۰۰ متر عقب آمده بودیم که یکمرتبه دیدیم تانکهای عراقی از طرف راست جاده (سمت هویزه) به سوی مواضع ما میآیند. ما محاصره شده بودیم. رگبار تانکها قطع نمیشد. بچهها یکی یکی داشتند تیر میخوردند. خون از بدن آنها سرازیر بود. بچهها سینهخیز جلو میآمدند. در این حال مسعود انصاری هم داشت خودش را جلو میکشید. از او سراغ حسین، محسن و جمال را گرفتم. او گفت: آنها را به رگبار بستند و هر سه شهید شدند.»
قرآن حسین
در حماسه هویزه حسین علمالهدی و ۱۴۸ نفر از همرزمانش که رزمندگان ارتشی لشکر ۱۶ زرهی قزوین هم جزوشان بودند به شهادت رسیدند. تعدادی نیز با تن مجروح و با استفاده از تاریکی شب خود را به نیروهای خودی رساندند تا به عنوان پیام آوران حماسه هویزه رسالت سنگینتری را بر دوش گیرند. عراقیها با تانک از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری که هیچ اثری از شهدا نماند. بعدها جنازهها به سختی شناسایی شدند. حسین را از قرآنی که در کنارش بود، شناختند. قرآنی با امضای امام خمینی (ره) و آیتالله خامنهای.
در پی این حادثه، نیروهای دشمن در ۱۸ دی ۱۳۵۹ ش. وارد هویزه شدند و آن را اشغال کردند. پس از آن فرمانده نیروهای عراقی دستور داد تعدادی از مردم بیگناه را دست بسته در یک گودال قرار دهند و به شهادت برسانند. سپس عراقیها تمام شهر را با دینامیت و بولدوزر نابود و هویزه را به تلی خاک تبدیل کردند. یکی از سربازان عراقی در خاطراتش میگوید که یک هفته بعد از سقوط هویزه به آنجا رفتیم. شهر بزرگ و خوبی بود. همه چیز داشت. مغازهها و خانهها را سربازهای ما غارت کردند.
سران حزب بعث با غرور و نخوت ادعا کردند نیروهای ایرانی دیگر هرگز نخواهند توانست حتی یک وجب پیشروی کنند و ارتش عراق برای دست یافتن به اهداف مدنظرش ضربات شدیدتری را به ایران وارد خواهد کرد. پیامدها و تأثیرگذاری حماسه هویزه نیروهای انقلابی را در قالب سپاه و بسیج سازماندهی کرد و عاملی شد تا دو سال و پس از پیروزیهای بزرگ در عملیات فتحالمبین، هویزه برای همیشه از دست دشمن آزاد شود و شهر جدیدی با پشتوانه مالی آستان مقدس حضرت امام رضا (ع) بنا شد. «شهرها اسیر میشوند، اما نمیمیرند درست مثل هویزه که نمرد، زنده ماند و برای بازگشت مردمش، هیچ وقت نخوابید. بیدار ماند و گریید. انتظار کشید و صدایشان زد.»
انفجار عروسکها
سرعت حوادث در نخستین روزهای جنگ خیلی زود به هویزه رسید. در شهریور سال ۵۹ صدای مهیب انفجار و شلیک گلوله مردم شهر را متوجه اتفاقی مهم کرد. هویزه وارد وضعیت فوقالعاده شد و حالا مردم شهر خطر جنگ را با گوشت و پوستشان حس میکردند.
رفتهرفته شهر وضعیت فوقالعاده به خود گرفت و هرچند مهرماه بود، اما مدرسهها حالتی نیمه تعطیل به خود گرفتند تا مردمی که از شهرهای مجاور به هویزه میآمدند را اسکان دهند. پخش کردن عروسکهای انفجاری نیز یکی دیگر از جنایتهای ارتش صدام در آن روزها بود. وقتی خبر شهادت جوانی به نام سقراط بر اثر انفجار این عروسکها در شهر پیچید، تمام شهر را غرق در ناراحتی و اندوه کرد. سقراط قرار بود چند روز دیگر داماد شود و حالا حربههای ارتش دشمن جانش را گرفته بود. شهادت یک غیرنظامی باعث خشم و خروش مردم شد.
در چهارم مهر خبر اشغال تپههای اللهاکبر و شهر بستان از رادیو پخش شد و شهر را یک قدم دیگر به سمت رویارویی به دشمن نزدیکتر کرد. مردم شروع به ساختن سنگر در شهر کردند و در مساجد به مردم آموزش نظامی داده میشد. فردای این روز هفت فروند هواپیمای عراقی در آسمان هویزه ظاهر شدند. ناگهان صدای انفجار از روستاهای اطراف بلند شد. ساعت ۹ صبح، خبر تازهای آمد؛ نیروهای عراقی، روستاهای اطراف هویزه را اشغال کردند و در حال پیشروی به طرف هویزه هستند! ناگهان بعثیها هویزه را به توپ بستند.
چند روز بعد با ورود سربازان دشمن شهر حالتی دیگر به خود گرفت. دشمن قسمت غربی شهر را در اختیار گرفت و زندگی مردم را مختل کرد. آنها مردم را تهدید کردند که هواپیماها و تانکهایشان، شهر هویزه را با خاک یکسان میکنند. سرلشکر عراقی «صبار فلاح اللامی» در خاطراتش اشغال هویزه را با حمله مغولها مقایسه میکند و میگوید: «اشغال هویزه، تکرار جنایات مغول. وقتی شهر هویزه را که ساکنانش عربزبان بودند، اشغال کردیم، جنایات زشتی مرتکب شدیم که فکر نمیکنم خداوند به خاطر آنها ما را ببخشد. پیرمردی کهنسال در برابر افراد عشیرهاش کشته شد؛ تنها به این جرم که به صورت افسر عراقی آب دهان انداخته بود. کودکی خردسال به جوخه اعدام سپرده شد، زیرا با زبان صادقانه و کودکانهاش گفته بود: شما بیگانگان به چه حقی وارد میهن ما شدهاید؟...»
خروش مردم شهر
شهادت دختر بچهای به نام سهام خشم مردم را به اوج رساند. سهام وقتی با ممانعت دشمن از برداشتن آب مواجه شد با شجاعت جلو رفت و اعتراض کرد که چرا نمیگذارید آب ببریم؟ مگر شما شمر هستید؟! هنوز حرف سهام تمام نشده که گلولهای به پیشانیاش خورد و خون صورتش را پوشاند.
خبر شهادت سهام، مانند صاعقه بر غیرت و وجدان مردم فرود آمد. اهالی شهر پیکر دختر بچه شهید را بر سر گرفتند و عزاداری کردند. جوانان سلاحهای مخفیشان را بیرون آوردند و همه وارد میدان نبرد شدند. کودکان و زنان در کنار مردان مشغول دفاع از شهرشان شدند و روز دهم مهر دشمن را مجبور به عقبنشینی کردند. ارتش بعث از هویزه عقب نشست ولی فکر حملهای دوباره را در سر میپروراند. مردم هم میدانستند که ماندن در شهر خطرات زیادی دارد به همین دلیل شهرها را تخلیه کردند. با اشغال سوسنگرد، خطر حمله دوباره به هویزه بیش از پیش احساس شد.
شهید اصغر گندمکار، فرمانده سپاه هویزه دستور ترک شهر را صادر کرد و گفت: «باید هویزه را ترک کنیم! انگار عراقیها خیال اشغال سوسنگرد را در سر میپرورانند. با سقوط سوسنگرد که خط اول ماست، سقوط هویزه حتمی است.» همه نیروها باید در سوسنگرد مستقر میشدند و از آن جا دفاع میکردند. حرکت نیروها به سوی سوسنگرد آغاز شد؛ اصغر گندمکار آخرین کسی بود که از هویزه خارج شد.
ورود حسین علمالهدی
بچههای سپاه هویزه بعد از شکست حصر سوسنگرد و حماسه ۲۵ آبان که در شرایط بسیار سختی به واسطه امدادهای غیبی به وقوع پیوست با کولهباری از رشادتها و شهادتها به هویزه بازگشتند. رزمندهای به نام «سیدحسین علمالهدی» همراه تعدادی از برادران اهوازی که پیش از این در هویزه بودند وارد شهر شدند و مأموریتشان سازماندهی و تشکیل مجدد سپاه هویزه بود. علمالهدی بهرغم مسئولیتهای سنگین که در سپاه خوزستان و دیگر ارگانها داشت، شخصاً داوطلب این مأموریت شد. او معتقد بود برای تضعیف روحیه دشمن و اعلام موجودیت و حضور سپاه در منطقه باید یکسری عملیات ایذایی (مین گذاری) علیه دشمن صورت گیرد. احمد خمینی از همرزمان شهید علمالهدی بیان میکند: بعد از مدتی شهید علمالهدی گفت: بهتر است برگردیم و کاری که شهید گندمکار شروع کرده بود را احیا کنیم. او جمعیتی که باقی مانده بود را دعوت کرد و عده دیگری را هم گرد آورد و سپاه هویزه را دوباره شکل داد.
اعزام شهید علمالهدی در حالی صورت گرفت که بنیصدر دستور تخلیه هویزه از بسیج و سپاه را صادر کرده و دستور داده بود در سوسنگرد مستقر شوند. این دستور با مخالفت جدی شهید سیدمحمدحسین علمالهدی و دیگر رزمندگان که بیشترشان دانشجو بودند، مواجه شد و با تماس شهید علمالهدی با آیتالله خامنهای، دستور بنیصدر لغو شد و نیروهای سپاه در هویزه باقی ماندند. تا پیش از رسیدن دی ماه سه عملیات ایذایی موفقیتآمیز انجام شد و در هفته دوم دی خبر از یک عملیات بزرگ به گوش رسید، هر چند هنوز چیزی قطعی نبود. آن روزها رزمندهها با سلاح سبک و آرپی جی به مصاف تانکها میرفتند و غالباً هم موفق بودند.
روز غافلگیری
بالاخره زمزمههای عملیات بزرگ به حقیقت پیوست. عملیات نصر (هویزه) پس از ۱۵ دقیقه اجرای آتش تهیه در ساعت ۱۰ صبح روز ۱۵ دیماه ۱۳۵۹ با حمله هماهنگ شده تیپ ۳ همدان از محور جاده حمیدیه - سوسنگرد و تیپ یک قزوین از جنوب هویزه آغاز شد. تیپ۳ طی دو ساعت به کرخه رسید و توانست با استفاده از پلهای احداثی دشمن از رودخانه عبور کند و به کرانه جنوبی کرخه کور برسد، در این محور طی پنج ساعت نیروهای عمل کننده توانستند مناطق جنوبی کرخه کور را آزاد سازند و ضربات محکمی بر نیروهای دشمن وارد آورند.
نیروهای عراقی که شدیداً غافلگیر شده بودند با بجا گذاشتن توپخانه خود به دو کیلومتری جنوب کرخه کور عقبنشینی کردند و حدود ۸۰۰ نفر از افراد آنها به اسارت درآمدند. شهید علمالهدی هنگام فرماندهی این عملیات ۲۲ سال سن داشت و به اذعان نیروها بزرگی و شجاعتش به سایر نیروها هم شجاعت میداد.
اما روز ۱۶ دی برای رزمندگان طور دیگری رقم خورد. هواپیماهای شناسایی دشمن با پرواز بر آسمان منطقه از نبود پشتیبانی در پشت خطوط نیروهای عملکننده ایرانی باخبر شدند و همین باعث شد تا نیروهای دشمن ضدحملهای را آغاز کنند. کمبود تجربه در مقابل ضدحمله و کمبود مهمات و ضعف تدارکات، دست در دست هم داد و موازنه قدرت را در صحنه نبرد به ضرر نیروهای خودی دگرگون ساخت.
هجوم دشمن باعث عقبنشینی نیروهای پشتیبانی شد. مدافعان هویزه که جلوتر از سایر نیروها مشغول جنگ بودند از عقبنشینی باخبر نشدند و در منطقه جا ماندند و به محاصره تانکهای دشمن درآمدند. حسین علمالهدی همراه تعدادی از دانشجویان پیرو خط امام و سایر نیروها با تمام وجود مقاومت کردند، اما حلقه محاصره هر لحظه تنگتر میشد و علمالهدی به دنبال سازماندهی نفرات باقیمانده بود. محمدرضا باستی از بازماندگان حماسه هویزه در خاطرات خود در مورد حوادث این محاصره و خروج از آن مینویسد: «تانکها همچنان جلو میآمدند که بچهها یکی از آنها را زد و بقیه سر جایشان متوقف شدند. ما حدود ۳۰۰ متر عقب آمده بودیم که یکمرتبه دیدیم تانکهای عراقی از طرف راست جاده (سمت هویزه) به سوی مواضع ما میآیند. ما محاصره شده بودیم. رگبار تانکها قطع نمیشد. بچهها یکی یکی داشتند تیر میخوردند. خون از بدن آنها سرازیر بود. بچهها سینهخیز جلو میآمدند. در این حال مسعود انصاری هم داشت خودش را جلو میکشید. از او سراغ حسین، محسن و جمال را گرفتم. او گفت: آنها را به رگبار بستند و هر سه شهید شدند.»
قرآن حسین
در حماسه هویزه حسین علمالهدی و ۱۴۸ نفر از همرزمانش که رزمندگان ارتشی لشکر ۱۶ زرهی قزوین هم جزوشان بودند به شهادت رسیدند. تعدادی نیز با تن مجروح و با استفاده از تاریکی شب خود را به نیروهای خودی رساندند تا به عنوان پیام آوران حماسه هویزه رسالت سنگینتری را بر دوش گیرند. عراقیها با تانک از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری که هیچ اثری از شهدا نماند. بعدها جنازهها به سختی شناسایی شدند. حسین را از قرآنی که در کنارش بود، شناختند. قرآنی با امضای امام خمینی (ره) و آیتالله خامنهای.
در پی این حادثه، نیروهای دشمن در ۱۸ دی ۱۳۵۹ ش. وارد هویزه شدند و آن را اشغال کردند. پس از آن فرمانده نیروهای عراقی دستور داد تعدادی از مردم بیگناه را دست بسته در یک گودال قرار دهند و به شهادت برسانند. سپس عراقیها تمام شهر را با دینامیت و بولدوزر نابود و هویزه را به تلی خاک تبدیل کردند. یکی از سربازان عراقی در خاطراتش میگوید که یک هفته بعد از سقوط هویزه به آنجا رفتیم. شهر بزرگ و خوبی بود. همه چیز داشت. مغازهها و خانهها را سربازهای ما غارت کردند.
سران حزب بعث با غرور و نخوت ادعا کردند نیروهای ایرانی دیگر هرگز نخواهند توانست حتی یک وجب پیشروی کنند و ارتش عراق برای دست یافتن به اهداف مدنظرش ضربات شدیدتری را به ایران وارد خواهد کرد. پیامدها و تأثیرگذاری حماسه هویزه نیروهای انقلابی را در قالب سپاه و بسیج سازماندهی کرد و عاملی شد تا دو سال و پس از پیروزیهای بزرگ در عملیات فتحالمبین، هویزه برای همیشه از دست دشمن آزاد شود و شهر جدیدی با پشتوانه مالی آستان مقدس حضرت امام رضا (ع) بنا شد. «شهرها اسیر میشوند، اما نمیمیرند درست مثل هویزه که نمرد، زنده ماند و برای بازگشت مردمش، هیچ وقت نخوابید. بیدار ماند و گریید. انتظار کشید و صدایشان زد.»
منبع: روزنامه جوان
نظر شما