مروری بر زندگی و شخصیت شهید سیدعلی صفوی «فاتح تنگه رقابیه »
نوید شاهد: سیدعلی صفوی سهی، فرزند سید موسی، در هفتم مرداد ماه 1319 در روستای سُه از توابع مورچه خورت متولد شد. از نوجوانی اهل کتاب و مطالعه بود و تا فرصتی پیدا می کرد، گوشه ای خلوت می کرد و به مطالعه می پرداخت. اگر هنوز به کتابخانۀ شخصی وی که توسط خانواده اش به یادگار مانده، سری بزنیم، اکثر تألیفات استاد مرتضی مطهری و دکتر شریعتی را می بینیم. در بین کتاب هایش کتب زیادی در حوزۀ ادبیات و شعر، فلسفه و عرفان، آیین دوست یابی، علوم اجتماعی و سیاسی ازجمله تألیفات جامعه شناس فرانسوی ژان ژاک روسو و برتراند راسل و همچنین دورۀ کامل تفسیر آیت الله طالقانی به چشم می خورد. او بر طبق عادت در صفحات اول کتاب هایش، مقطع زمانی خرید و مطالعۀ آن ها را می نوشت.
درعین حال به هنر نقاشی علاقه مند بود. هم اکنون نیز آثاری در این زمینه از وی به جا مانده است شجاعت، ارادۀ قوی و تمایل به مشاغل دشوار، او را به ارتش علاقه مند نمود و پس از پایان دورۀ دبیرستان به خاطر علاقه ای که به لباس مقدس سربازی داشت، در فروردین ماه سال 1342 با شرکت در آزمون دانشکدۀ افسری موفق شد به استخدام نیروی زمینی ارتش درآید و در همان جا به ادامه تحصیل بپردازد. در آنجا دوره های مختلفی دیده و یک افسر ورزیده و باسواد و شاخص شده بود .سرگرد پیاده ابوالفتح اقصی و ستوان یکم پیاده قرایی به ترتیب فرماندهی گردان و گروهان او را در دانشکدۀ افسری به عهده داشتند.
در سال 1345 از دانشکدۀ افسری فارغ التحصیل شد و برای گذراندن دورۀ یک سالۀ مقدماتی به شیراز رفت. او در شهریور1346 موفق به اخذ گواهی نامۀ پایان دورۀ نهم مقدماتی زرهی گردید. صفوی در این مدت سخت ترین دوره های نظامی ازجمله دورۀ رنجر و چتربازی را طی نمود و پس از آن به مرکز آموزش 04 بیرجند و بعد از سه سال به لشکر 16 قزوین، تیپ همدان انتقال یافت.
هرچند به علت فعالیت های مذهبی و تبلیغات دینی، مورد سوءظن مسئولین قرار گرفته بود، ولی به علت دانش نظامی بالایی که داشت، او را در سال 1348 به منطقۀ مهران اعزام کردند تا در درگیری مرزی حضور داشته باشد. او پس از بررسی علل درگیری در منطقۀ مرزی عراق با شجاعت اعلام داشته بود: «من نمی توانم شاهد ریخته شدن خون جوانان این مملکت باشم؛ آن هم برای تداوم قدرت طاغوت ». این سخن او بوی مرگ می داد؛ ولی او با زرنگی خاص، تمارض نمود و برای معالجه به خارج از کشور اعزام شد. پزشکانی از طرف سفارت ایران، او را زیر نظر داشتند. سلامت کامل او را تأیید کردند و زیر نظر مأمورین. اطلاعاتی و ساواک، او را به ایران برگرداندند.
او این بار به مبارزات خود، شکل تشکیلاتی داد و به همراه شهید سرهنگ موسوی، شهید سرهنگ گلستانی و شهید سروان افشار، گروه مبارزات منسجمی را تشکیل داد. این بار او را به خوزستان اعزام نمودند. او از مبارزه دست نکشید و درنهایت توسط ساواک دستگیر و زندانی شد . پیروزی انقلاب اسلامی او را از زندان ساواک رهانید و در خدمت انقلاب قرار گرفت. پس از آن، یک بار توسط ضدانقلاب ترور شد؛ اما ازآنجاکه نحوۀ شهادت او به نوعی دیگر رقم خورده بود، از این ترور جان سالم به در برد.
او در طول مدت خدمت در ارتش، بارها مجبور گردید خانوادۀ خود را از شهری به شهر دیگر انتقال دهد. اصفهان، تهران، شیراز، بیرجند، همدان، اهواز و قزوین شهرهایی هستند که خانوادۀ صبور و وفادار وی حتی بعضی مکان ها را دو بار همراه او کوچ کردند. او مردی شجاع و باصلابت بود که باوجود فشارهای شدید، هیچ گاه سستی، ترس، شک یا تزلزلی به خود راه نمی داد و با طی مدارج مختلف و کسب مقام، هرگز خضوع و خشوع خود را از دست نداد. یکی از خصوصیات بارز او در محیط کار این بود که نیروهای تحت امر خود، اعم از کادر و وظیفه را به دقت زیر نظر داشت تا به دلیل دوری از خانواده و نبود مراقبت های والدین به فساد و تباهی کشیده نشوند.
با آغاز جنگ تحمیلی در اختیار نیروهای مدافع دین و میهن قرار گرفت و فرماندهی گردان 293 تانک تیپ 92 زرهی اهواز را عهده دار بود. یکی از افتخارات او در آغاز جنگ، حمله به یکی از مناطق استقرار دشمن بود که تعجب همگان را برانگیخت. او در این عملیات با توجه به اینکه فقط از چهار دستگاه تانک بهره برده بود، چنان ضربه ای به دشمن زد که حتی مخالفین این بزرگوار نیز لب به تحسین او گشودند.
در این عملیات نیز او به شدت مجروح شد و
به تعبیر خودش که گفت من هنوز لایق شهادت نیستم، از این جراحت
نیز جان سالم به در برد. پس از بهبودی، مجدداً در عملیات پاک سازی ارتفاعات الله اکبر شرکت نمود و توانست با استفاده
از دانش نظامی و ابتکارات خود، یگانش را طوری هدایت نماید که علی رغم دادن
تلفات بسیار کم، دشمن را در آن نقطه تار و مار کند و تعداد
زیادی تانک و ادوات دشمن را به غنیمت بگیرد.
او این جنگ را علیه دشمنان شرافت و استقلال کشور می دانست و تا لحظۀ شهادت با همۀ وجود از همۀ توان و انرژی خود برای مقابله با تجاوز دشمن و روحیه بخشیدن به نیروهای خودی، مایه گذاشت. او همواره در سخنرانی های خود به نیروهای تحت امرش می گفت: «هیچ گاه از کمیِ لشکر خود نسبت به قوای دشمن نهراسید که هیمۀ بسیار را آتش اندک تواند سوخت .»
وی در عملیات گوناگونی ازجمله ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، والفجر 1و 2. شرکت نمود. سید علی صفوی در طول مدت خدمت خود در ارتش، مسئولیت هایی چون فرمانده دستۀ تانک، فرمانده گروهان تانک، ریاست دژبان تیپ همدان، فرمانده گروهان ارکان، رئیس رکن سوم گردان 293 تانک، فرماندهی گردان 293 تانک، سرپرست تیپ لشکر92 زرهی، فرمانده تیپ 1 لشکر 92 زرهی و جانشین لشکر16 زرهی قزوین را به عهده گرفت. در سال 1362 پس از طی دوره های فرماندهی ستاد، به فرماندهی لشکر16 منصوب شد. در این مقام نیز پشت میز ننشست و به منطقۀ عملیات اعزام شد. از افتخارات او پیروزی ارتش اسلام تحت فرماندهی وی در تنگۀ رقابیه بود که با کمترین تجهیزات در مدت24 ساعت، منطقۀ موردنظر به دست توانمند ارتش اسلام بازپس گرفته شد و به همین علت او را «فاتح تنگۀ رقابیه » نامیدند.
او اعتقاد داشت از همه چیز باید گذشت. باید تمام توانمان را در جنگ به کار بگیریم؛ چراکه به فرمودۀ اماممان جنگ در اولویت قرار دارد. وی همچنین می گفت: «نمی خواهم در رختخواب بمیرم. مرگ حق است. چه بهتر که مرگ در راه خدا باشد.»
در راستای همین عقیده در سپیده دم سه شنبه11 ماه مرداد1362 در منطقۀ عمومی فکّه )تپه سبز( مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و در کنار سه تن از هم رزمانش به نام های سرهنگ دوم دیوسالار )فرمانده گردان(، سروان محسن پرویز )رئیس رکن سوم گردان( و گروهبان دوم آرامی )سرباز دیده بان( به درجۀ رفیع شهادت نایل آمد. شهید صفوی قرار بود عصر آن روز برای مرخصی ب ههمراه سرهنگ دوم دیو سالار به تهران بیاید. او در زمان شهادت 43 ساله بود و سه فرزند به اسامی فاطمه 17 )پنج ساله(، اسماعیل ) سه ساله( و سارا )هشت ماهه( داشت.
پروندۀ خدمتی او حاکی از این است که به دلیل رشادت های بی نظیر در میدان های نبرد موفق به اخذ چهار ماه ارشدیت در عملیات طریق القدس و یک درجه ارشدیت در عملیات فتح المبین به دستور است. سرهنگ صیاد شیرازی، فرمانده وقت نیروی زمینی، گردیده کار او در دانشگاه افسری، تبلیغ مسائل مذهبی بود. او توانایی پاسخگویی به مسائل فقهی دوستانش را داشت؛ چراکه از پنج سالگی در مکتب خانه درس خوانده و به نوعی دروس طلبگی را طی کرده بود. اگرچه در سه سالگی پدرش را از دست داده بود، ولی عمه و عمو و مادرش در تربیت او کوتاهی نکردند. عمویش او را از روستای نطنز به اصفهان آورده و او را به مدرسه فرستاده بود .
حضرت آیت الله خامنه ای در خطبه های نماز جمعه روز14 مردادماه 1362 تهران دربارۀ این شهید فرمودند: «مناسب می بینم از بزرگ مردان و سرداران شهیدی که در این سه روزه در جبهه ها به شهادت رسیده اند، یاد نیک بکنیم. شهید صفوی از سربازان فداکاری است که در این جبهه به شهادت رسید. در کنار عده ای دیگر از عزیزان خاطر ارتشی مان و از سپاهیانمان که با رشادت و فداکاری جنگیدند و به هدفی مقدس، شربت شهادت نوشیدند. بارالها شهیدان عزیز ما را با شهیدان کربلا محشور کن .»
شهید سرلشکر نیاکی فرمانده لشکر 92 زرهی اهواز دربارۀ او می گفت: «خدمات ارزندۀ این فرمانده لایق، همواره باعث افتخار لشکر92 زرهی بود. ایشان یک فرمانده ایدئال و یک رزمندۀ دلیر بود که خدمات و شایستگی و زحمات فوق العادۀ او مورد تأیید است .» خواهر شهید دربارۀ او گفته است: « نه ساله بود که برای خواندن مناجات به پشت بام می رفت و در خلوت خود با خدا راز ونیاز می کرد.
در ایام ماه مبارک رمضان، مردم روستای ما با صدای آشنای اذان او افطار می کردند. در ماه محرم هر سال در روزهای تاسوعا و عاشورا با پای برهنه در دسته های عزاداری حاضر می شد و جزو علمداران عزادار حسینی بود. او از دید بسیار وسیعی دربارۀ خداشناسی برخوردار بود. نمازخواندن سروقت از عادت های ترک نشدنی ایشان بود .»
سرتیپ ناصر کریمی دربارۀ ایشان گفته است: «در عملیات بازپس گیری ارتفاعات الله اکبر همراه با ماشین جیپی که رانندگی آن را او برعهده داشت، با سرعت در جلوی ستون تانک در حرکت بودیم. ناگهان زیر آتش مستقیم تانک و تیربارهای دشمن قرار گرفتیم؛ اما ایشان بی محابا به جلو می راند. ناگهان یک گلوله تانک در سمت چپ خودروی ما به زمین اصابت نمود و سپس گلوله ای دیگر در سمت راست. موج انفجار، تعادل جیپ را برهم زد. در همین هنگام گلولۀ سوم نیز به جلوی سمت راست راننده برخورد نمود و جیپ واژگون شد و هرکدام به سمتی پرتاب شدیم. پس از چند لحظه صدای ایشان را شنیدم که می گفت: «ناصر سالمی؟ ». دستی به بدنم کشیدم و گفتم به حمدالله! شما چی؟ گفت: «با وساطت جدم این بار هم خطر رفع شد.»
پس از عملیات، تیمسار شهید سرلشکر فلاحی برای بازدید به
یگان ما آمد. وقتی ماشین را دید و سوراخ روی شیشه را مشاهده کرد که حدود پانزده سانتی متر قطر داشت، گفت: «این جای چیست؟ »
شهید صفوی جواب داد: «گلولۀ تانک! » شهید فلاحی گفت: «تمامی سرنشینان خودرو شهید شده اند؟ ». ایشان خندیدند و گفتند: «خیر، من و ناصر در جیپ بودیم که به حمدالله هر دو سالم هستیم ». سپس
شهید فلاحی به سوراخ روی شیشه اشاره کردند و گفتند:« صفوی، قدرت خدا را از اینجا باید دید ». ایشان پاسخ دادند: «بله، ما به یمن این قدرت، زنده مانده ایم .»
این شهید والامقام در وصیت نامۀ خویش می گوید: «اگر لیاقت داشتم و در ره خدا و به عنوان سرباز امام زمان)عج( در رکاب نایب برحقش در میدان مبارزه ای که به همت والای فرزندان این مرزوبوم به عنوان یکی از مقدس ترین مبارزات تاریخ علیه جور و ستم مطرح گردیده، بال شهادت گشوده و این جسم خاکی را ترک گفته و به سوی معبود شتافتم، امیدوارم پس از من عزیزان و آشنایانم به این خواسته هایم جامۀ عمل بپوشانند. از شما می خواهم خداوند را فراموش ننمایید و تمام تلاش خود را در راه فراگیری قرآن بنمایید و همیشه یار و یاور فرزندان رسول خدا به خصوص رهبر عزیزمان که به برکتوجودش به عزت و بزرگی دست یافتیم، باشید.»