شهید خلیل فاتح آق بلاغ بیست و یکم اردیبهشت ماه 1362 به شهادت رسیده و در اردوگاه موصل 2 در عراق به خاک سپرده شده است.
سردار شهید خلیل فاتح آق بلاغ؛ از فعالیت تبلیغاتی در عکاسخانه سپاه تا شهادت در اردوگاه موصل


خليل فاتح آق بلاغ فرزند اصلان، از مادرى به نام قمرى قلى ‏زاده در تبريز سال 1342 ه ش متولد شد . دوره ابتدايي را در مدرسه شربت زاده به پايان رساند و پس از آن در مدرسه رازي تبريز ادامه تحصيل داد . اما به علت علاقه زياد به هنر عكاسي ترك تحصيل كرد و به عكاسي پرداخت .

پس از مدتي در كلاسهاي شبانه شركت جست و دوره آموزشي راهنمايي را به آخر رسانيد اما موفق به دريافت مدرك نشد.

از نوجواني به انجام فرائض ديني بالاخص نماز اهميت مي داد و نسبت به فلسفه شهادت ائمه كنجكاوي مي كرد و به مطالعه كتابهاي تاريخي و ديني علاقه مند بود . در بحبوحه انقلاب ، زماني كه در شهرهاي كوچك و بزرگ فعاليتهاي تبليغاتي عليه رژيم پهلوي اوج گرفت ، خليل با توجه به اينكه مهارت عكاسي داشت ، پوستر امام را نقاشي مي كرد و به تكثير آن مي پرداخت . پس از پيروزي انقلاب در مسجد شهيد مدني تبريز از محضر آيت الله مدني استفاده كرد . با تشكيل سپاه پاسداران در سال 1358 به عضويت رسمي سپاه تبريز درآمد و در عكاسخانه سپاه به فعاليت تبليغاتي مشغول شد .

همواره به فكر مسلمانان فلسطيني و لبناني و افغان بود و آرزوي آزادي آنان را داشت . در راستاي همين فكر بود كه قبل از شروع جنگ به همراه آقاي حسين نصيري از مرز زابل به افغانستان رفت و سه ماه در آنجا به دفاع از مسلمانان افغاني پرداخت . مدت كوتاهي نيز به دست روسها افتاد كه در حملات بعدي مجاهدين آزاد شد . با هجوم عراق به خاك ايران در شهريور 1359 ، به وطن بازگشت . در ميان اولين گروه هايي بود كه به مناطق عملياتي اعزام شدند . ابتدا به سوسنگرد اعزام شده كه در آنجا رزمندگان اعزامي از تبريز به فرماندهي علي تجلايي در مقابل هجوم دشمن مقاومت مي كردند و شهر كاملاً در محاصره دشمن بود و از شروع جنگ حدود يك ماه مي گذشت . در بيست كيلومتري سوسنگرد نامه اي به امضاي دكتر چمران به دست خليل رسيد كه در آن آمده بود :

نيروهاي ارتشي و بسيجي و سپاهي و مردمي همزمان عمليات انجام دهند تا اينكه محاصره شهر ( سوسنگرد ) شكسته شود .

خليل پس از آگاهي از محتواي نامه به منطقه عملياتي سوسنگرد رفت و زماني كه به آنجا رسيد دكتر چمران تير خورده بود . در كتاب يادنامه شهيد دكتر چمران درباره حادثه چنين آمده است :

چمران از دو ناحيه پاي چپ زخمي شده بود ... او با پاي زخمي به يك كاميون سرباز عراقي حمله برد كه سربازان صدام از يورش اين شير ميدان گريخته و او به كمك جوان چابك ديگري كه خود را به مهلكه رسانده بود به داخل كاميون عراقي نشست و با لباني متبسم ، ديگران را نويد پيروزي مي داد و دكتر چمران با همان كاميون خود را به اهواز رسانيد.

ايثارگري و ديگري را مقدم بر خود داشتن ، از بارزترين خصوصيات اخلاقي خليل بود . نقل است كه در يكي از درگيري ها در سوسنگرد كه خليل موفق شد چهار اسير عراقي را با خود به پشت جبهه بياورد در مسير راه پوتين خود را به يكي از اسرا داد و خود با پاي برهنه مسير چند كيلومتري را پيمود .

او علاوه بر شركت در درگيري ها ، لحظه ها و حوادث جبهه را با عكاسي ثبت مي كرد .

او خود در اين باره گفته است :

دشمن عمليات انجام داد و نارنجكي به داخل سنگر ما انداخت كه ضامن نارنجك درآمده بود ولي اهرمش عمل نكرد . عكس نارنجك را انداختم و به يادگاري نگه داشتم .

خليل به هنگام اعزام به جبهه شانزده سال بيش نداشت و حدود يك سال بود كه در جبهه حضور داشت كه به فكر افتاد با كمك چند مبارز عراقي مخفيانه وارد خاك عراق شود و به كسب اطلاعات محرمانه و موثق از دشمن بپردازد .

در عمليات مطلع الفجر در منطقه گيلانغرب در دشتهاي سرپل ذهاب در درگيري با نيروهاي عراقي براي نجات بيست نفر زخمي ، تن به اسارت داد و خود را يعقوب معرفي كرد . تاريخ اين اسارت 24 آذر 1360 در عمليات مطلع الفجر ثبت شده است . خليل در حين اسارت ، سرباز عراقي را لگد زد و به تمامي همرزمانش سفارش كرد كه اگر از آنها نام فرمانده و يا خود فرمانده گردان را خواستند ، بگويند : « فرمانده همان خليل بود كه شهيد شد.»

سردار شهید خلیل فاتح آق بلاغ؛ از فعالیت تبلیغاتی در عکاسخانه سپاه تا شهادت در اردوگاه موصل

ابتدا او را به اردوگاه موصل بردند و سپس به اردوگاه موصل 2 انتقال دادند . در اين اردوگاه طبق خاطرات حجت الاسلام سيد علي اكبر ابوترابي با كمك چند اسير ايراني ديگر علي رغم ارتفاع زياد ديوار به انبار غذايي راه يافت و انبار را به آتش كشيد . در زمان اطفاء حريق ، اسيران ايراني به كمك هموطنان رفته و موفق شدند تعدادي سلاح و مهمات به دست آورند . او در جواب ديگران كه چرا اين مهمات را آورده اي گفت : « براي روز مبادا ! اين كار را كرده ايم . » سلاح ها را زير پله ها و خاك مخفي كردند . در هنگام درگيري يكي از اسرا موفق به فرار شد .

چند روزي از اين ماجرا نگذشته بود كه يكي از اسراي ايراني اهل آبادان كه به حرفه بنايي آشنايي داشت و به خوبي مي توانست به زبان عربي حرف بزند ، هنگام مسدود كردن روزنه هاي اردوگاه متوجه يك عدد نارنجك شد و علي رغم اصرار تمامي بچه ها موضوع را به مسئولان اردوگاه گزارش داد . پس از چند دقيقه پنج نفر از اسرا از جمله خليل را به بازجويي بردند . اما شكنجه ها و آزار آنها نتوانست خليل را به سخن گفتن وادار كند .

در آخرين بازجويي چنين وانمود كرد كه اگر او را به ميان اسرا ببرند شايد با ديدن چهره ها بتواند همدستان خود را شناسايي كند . مأموران اردوگاه به تمامي اسيران آماده باش دادند و خليل را از مقابل همه آنها عبور دادند ، ولي خليل هيچ كدام از آنها را نشان نداد و با صداي بلند تكبير گفت . وي به خاطر اين كه اسراي ديگر مورد آزار و اذيت قرار نگيرند ، مسئوليت تمام كار را بر عهده گرفت . خليل با آخرين ديداري كه بدان صورت از دوستان و همرزمان خود به عمل آورد اردوگاه را ترك كرد . تا مدتي خبري از او در دست نبود تا اينكه پس از يك ماه و نيم بي اطلاعي ، سازمان صليب سرخ جهاني ، به خانواده فاتح اطلاع دادند خليل در خاك عراق در تاريخ 21 ارديبهشت 1362 به شهادت رسيده و در اردوگاه موصل 2 در عراق به خاك سپرده شده است .


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده