همت در خیبر از خدا شهادت خواست
پنجشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۳۵
یکی از سخنرانیهای جذاب شهید همت، پس از عملیات خونین والفجر ۴ برای نیروهای لشکر ایراد شد و در آن شهید همت روند عملیات و عملکرد لشکر را به خوبی شرح داده است. این سخنرانی عیناً در کتاب آورده شده است.
اسفندماه سالروز شهادت یکی از فرماندهان بزرگ جبهههای دفاع مقدس حاج
محمدابراهیم همت است. او هرچند سمتهای متعددی داشت، اما همواره به عنوان
فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) شناخته میشود. لشکری که عمده نیروهایش
را رزمندگان تهرانی تشکیل میدادند و به عنوان یگان اصلی پایتخت، فرماندهی
بر چنین لشکری از حساسیتهای بسیاری برخوردار بود. در خصوص شهید همت
کتابهای متعددی منتشر شده است، اما بدون شک یکی از بهترین کتابها در خصوص
او «ماه همراه بچههاست» به قلم گل علی بابایی است که توسط نشر ۲۷ به
انتشار رسیده است. گل علی بابایی که خود از رزمندگان لشکر ۲۷ است به
روایتهای ناب و بکری دسترسی داشت که باعث شد کتاب او از این حیث منحصر به
فرد باشد. اگر توجه داشته باشیم فرمانده مدنظر ما کسی است که چه داخل لشکر و
چه بیرون از آن با مظلومیتهای بسیاری همراه بود. سعی میکنیم کتاب «ماه
همراه بچههاست» را با دقت بیشتری مطالعه کنیم و در سالروز شهادت ابراهیم
همت مروری به زندگی جهادی او با نگاهی بر داشتههای این کتاب میاندازیم.
شاهد شهادت
«ماه همراه بچههاست» سعی دارد با آوردن اسناد دست اول و ذکر برخی خاطرات و جزئیات کمتر گفته شده، بیرودربایستی با خواننده ارتباط برقرار و او را با واقعیات زندگی جهادی شهید همت آشنا کند. هرچند در این کتاب با خاطراتی از خانواده و همسر شهید روبهرو میشویم، اما روند کلی کتاب بررسی حرکتهای جهادی شهید همت از مبارزات انقلابی تا حضور در جبهه کردستان و سپس فرماندهی بر لشکر ۲۷ است.
ابتدای کتاب انتهای کار همت در جبههها را روایت میکند. گل علی بابایی یکی از اولین کسانی است که روایت شهادت حاج همت را نه تنها از بچههای لشکر ۲۷ که از رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله جویا شده است، چراکه هنگام شهادت همت، سیدحمید میرافضلی و مهدی شفازند از کادرهای لشکر ۴۱ ثارالله همراه او بودند. میرافضلی که ترک موتور همت و همراه او آسمانی شد و شفازند هم ماند تا راوی نحوه شهادت این دو باشد: «موتور حاج همت کشید بالا تا برود روی پد. من هم پشت سرشان رفتم. حسی به من گفت: الان گلوله شلیک میشود. رو به حاج همت گفتم: حاجی این یک تکه را پر گازتر برو! در یک آن از سمت محل استقرار آن تانک عراقی، گلولهای شلیک و منفجر شد. دودی غلیظ آمد، بین من و موتور حاج همت قرار گرفت...»
بادگیر شکلاتی
شهید همت که برای حفظ خط پدافندی یگان تحت فرماندهیاش در جزیره مجنون به آب و آتش میزد، برای در اختیار گرفتن فقط چند نفر نیرو به سمت خط پدافندی لشکر ۴۱ ثارالله میرود که هنگام بازگشت به شهادت میرسد. این طرف، اما در میان نیروهای لشکر خودش کسی از شهادت او مطلع نمیشود تا اینکه پیکر فرمانده سه روز بعد در کارخانه فولاد سپنتا در اهواز، داخل یک کانتینر در معراج شهدا، توسط همرزمش باقر شیبانی شناسایی میشود. آن هم از روی بادگیر شکلاتی رنگ حاجی، چراغ قوه همراهش و زیر پیراهن عنابی رنگش، چراکه صورت حاجی به کلی متلاشی شده بود الا قسمتی از فک پایین و محاسنش که سالم مانده بود.»
مظلومیت همت
مظلومیت شهید همت از نکات بارز زندگی جهادی اوست. غیر از نحوه شهادت مظلومانهاش او از بدو فرماندهی بر لشکر ۲۷ توسط جریانهایی در داخل خود سپاه مورد آزار قرار میگرفت. گل علی بابایی نمونههایی از برخوردهایی که با شهید همت صورت میگرفت را در قالب روایت همرزمانش آورده است. این بخش از کتاب اگرچه تلخ، اما جذاب است، چون بیپرده با واقعیات کمتر گفته شده زندگی یکی از فرماندهان شناخته شده دفاع مقدس آشنا میشویم: «یکی از معضلات عمده همت، در جایگاه فرمانده جدید تیپ ۲۷ محمدرسول الله (ص) طی عملیات رمضان، جوسازیهای شدید جریان مرموز مسلط بر سپاه منطقه ۱۰ تهران در آن برهه، علیه وی بود...» در جای دیگری از کتاب خود همت به یکی از همرزمانش میگوید: «تو خودت هم فهمیدهای که در سپاه تهران و کلاً در سپاه منطقه ۱۰، یک جریانی وجود دارد که من اسم آن را گذاشتهام «جریان سوم». یک خط سوم آنجا وجود دارد که حتی خود حاج داوود را هم قبول ندارد. مثلاً مثل پادگان ولی عصر (عج) خودتان که میدانید؛ این خط سوم در سپاه تهران وجود دارد. پس اگر این مسئله را میدانید که دیگر آدم نباید از آنها غیر از این توقع داشته باشد.» گفتن از مظلومیتهای شهید همت و مخالفتهایی که با او میشد، فراتر از این چند خط است. در ادامه روند بررسی زندگی شهید همت بر اساس کتاب «ماه همراه بچههاست» بیشتر به این موارد میپردازیم.
دکتر واقعی
مقاطع ابتدایی زندگی محمد ابراهیم همت، از نکات کمتر گفته شده زندگی اوست. در کتاب «ماه همراه بچههاست» به شکل گذرا، اما تأثیرگذار به این مقطع از زندگی او اشاره میشود. شاید کمتر کسی بداند زمانی که مادر محمد ابراهیم او را سه ماهه باردار بود به عتبات عالیات میرود و در کربلا آنقدر حالش بد میشود که پزشک عراقی از ماندن نوزاد قطع امید میکند، اما مادر به گفته خودش پیش دکتر واقعی (امام حسین) میرود و در حرم خواب میبیند یک بانو از زیر چادرش کودک قشنگی به او میدهد و میگوید فقط یادت باشد نام بچه را محمد ابراهیم بگذاری. روز بعد وقتی مادر همت به دکتر مراجعه میکند دکتر نمیتوانست باور کند که بچه سالم است. میگفت: قابل باور نیست. شما دیشب رفتید پیش کی؟ منظورش دکتر بود... گفتیم رفتیم پیش دکتر اصل کاری...!
درگیری با اللهقلی
ورود شهید همت به مبارزات انقلابی در همان زادگاهش شهرضا رقم میخورد. او قطعنامه راهپیمایی مردم شهرضا را روی یک جیپ لندرور میخواند و در مسیر مبارزه آنقدر پیش میرود که اگر انقلاب پیروز نمیشد، «حساب ابراهیم با کرام الکاتبین بود.» در کتاب «ماه همراه بچههاست» میخوانیم که شهید همت پس از پیروزی انقلاب در قالب پاسدار کمیته با قاچاقچی معروفی به نام «الله قلی» درگیر میشود. در تعقیب همین قاچاقچی است که سر یک پیچ کنترل ماشین از دست محمد ابراهیم خارج میشود و جیپش به ته دره سقوط میکند و ۴۸ ساعت به کما میرود. بعد از آنکه شهید همت به طور معجزه آسایی از تصادف پیش آمده نجات مییابد، اواخر تابستان سال ۵۸ نیز با هدف ارائه خدمات فرهنگی و عمرانی به روستای محروم سیستان و بلوچستان میرود. در این بخش از زندگی همت که کمتر کسی از آن اطلاع دارد، او تا اوایل بهار سال ۵۹ فعالیت میکند و سپس دست تقدیر همت را به کردستان آشوب زده میکشاند. از اینجا به بعد آشنایی او با احمد متوسلیان شکل میگیرد و تا تشکیل تیپ ۲۷ ادامه مییابد. مقطعی از زندگی همت که بیشتر از سایر مقاطع زندگی او برای عموم خوانندگان شناخته شده است.
مسئول روابط عمومی
شهید همت کارش را در مناطق عملیاتی غرب با روابط عمومی سپاه پاوه به فرماندهی شهید ناصر کاظمی آغاز میکند. در همان سپاه پاوه با ژیلا بدیهیان دختری دانشجو از یک خانواده مذهبی و مرفه اصفهانی آشنا میشود. از اینجا به بعد روایاتی از همسر شهید همت را میخوانیم که در نوع خود جالب و جذاب است: «برای نخستین مرتبه بود که من با نام و چهره ابراهیم که آن روزها به برادر همت شهرت داشت، آشنا شدم.»
کمی بعد شهید همت از سوی شهید ناصر کاظمی به فرماندهی واحد عملیات سپاه پاوه برگزیده میشود. اواخر سال ۶۰ که ناصر کاظمی به فرماندهی سپاه استان کردستان انتخاب میشود و فرماندهی سپاه پاوه را برعهده میگیرد از همانجا با احمد متوسلیان فرمانده سپاه مریوان آشنایی بیشتری مییابد، چراکه محورهای عملیاتی مریوان و پاوه به هم نزدیک بود. این آشنایی تا حضور در جبهه جنوب و تشکیل تیپ ۲۷ ادامه مییابد. بعد هم که جریان حضور تیپ در سوریه و ناپدید شدن احمد متوسلیان در لبنان پیش میآید و محمد ابراهیم همت فرمانده تیپ ۲۷ میشود.
اکبر قمپوز
با فرماندهی شهید همت در تیپ ۲۷ همان جریان سومی که با احمد متوسلیان نیز مشکل داشت، با همت وارد تنش میشود. در یکی از بخشهای کتاب به نقل از سردار سعید قاسمی که مسئولیت واحد اطلاعات- عملیات لشکر را برعهده داشت، روایت جالبی از برخورد شهید همت با اکبرگنجی در سپاه تهران آورده میشود: «همراه شهید همت به تشکیلات منطقه ۱۰ در خیابان پاستور رفتیم... من از حاجی جدا افتادم و رفتم سمت راهپلهها. چند پله پایین نرفته بودم که متوجه قیل و قال شدم... اکبر گنجی صدایش را انداخته بود پس کلهاش و میگفت: خوب واسه متوسلیان آبرو خریدی... ما خیال میکردیم فقط احمد متوسلیان این هنر را داشت که بچههای تهرون رو ببره کنار جاده اهواز- خرمشهر اونا رو صدتا صدتا به کشتن بده... حالا میبینم نه بابا اوستاتر از اونم هست. خوب بچههای تهرون رو بردی و هزار هزار کانالهای فکه رو با جنازههاشون پر کردی حاج همت... یک نگاه به همت انداختم، دیدم صورت سبزهاش از غضب مثل لبو سرخ شده... با دست راست، چنگ زد یقه اکبر قمپوز (گنجی) را گرفت و به یک ضرب، او را مثل اعلامیه کوبید به لای سه کنج دیوار کریدور و مشت چپش را برد عقب و فرستاد طرف فک و فیک او. گفتم چانهاش له شد. دیدم مشت گره شده حاجی به فاصله یک سانتی صورت گنجی، توی هوا متوقف شد...»
شهید همت علاوه بر مشکلاتی که در بیرون لشکر داشت، داخل لشکر نیز گاه با مشکلاتی روبهرو میشد. البته به این مشکلات در کتاب «ماه همراه بچههاست» اشاره زیادی نمیشود، اما کتاب مملو از دستنوشتهها، خاطرات دست اول و حتی سخنرانیهای پیاده شده همت است که برای هر خوانندهای بکر و جذاب به نظر میرسد.
بازداشت ۴۸ ساعته
یکی از سخنرانیهای جذاب شهید همت، پس از عملیات خونین والفجر ۴ برای نیروهای لشکر ایراد شد و در آن شهید همت روند عملیات و عملکرد لشکر را به خوبی شرح داده است. این سخنرانی عیناً در کتاب آورده شده است؛ یک متن ماندگار و تاریخی. همچنین روایتی از محسن رضایی در خصوص بازداشت ۴۸ ساعته شهید همت توسط او آورده شده که جالب و تأثیرگذار است. این اتفاق بعد از آن رخ میدهد که پس از والفجر مقدماتی اختلافات تاکتیکی بین ارتش و سپاه پدید میآید و همت نیز به عنوان یکی از فرماندهان سپاه، در جلسه با فرماندهان ارتش سخنان صریحی را ایراد میکند که به نظر فرماندهاش (محسن رضایی) لحن تندی داشت و هرچند رضایی نیز با او موافق بود، اما به همت دستور میدهد دو روز از مقری که در آن حضور داشتند خارج نشود.
سیمای همت
سیمای به تصویر کشیده شده از شهید همت در کتاب انسانی چند بعدی است که یکبار به عنوان همسر و پدری دلسوز در جریان تولد دومین فرزندش اشک میریزد و جای دیگر در وسط میادین نبرد، شجاعتی کم نظیر بروز میدهد. چنانچه احمد متوسلیان پس از سفر حجی که با همت میروند نقل میکند او برچسب تصویر امام را به بهانه مصافحه با نیروی پلیس سعودی، به پشت کاسکت آنها میچسباند!
محمد ابراهیم همت در روز ۱۷ اسفندماه ۱۳۶۲ در چهارراه مرگ جزیره مجنون به شهادت رسید، در حالی که چندین شبانهروز نیروهایش را در سختترین محور عملیاتی یعنی طلائیه هدایت کرده و لشکرش دچار صدمات بسیاری شده بود. بعد از شهادت اکبر زجاجی جانشین لشکرش که ۱۴ اسفندماه خبر شهادتش را به همت دادند، طبق گفتههای همرزمانش شهادت را از خدا خواسته بود و خدا نیز خواستهاش را برآورد و با تنی بیسر به دیدار مولایش حسین (ع) شتافت.
منبع: روزنامه جوان
نظر شما