بیت امام خمینی (ره) در بامداد 15 خرداد/ از تهدید حاج آقا مصطفی تا کشتار مردم بی گناه
به گزارش نوید شاهد، پانزدهم خرداد به فرموده امام خمینی (ره) روز عزای عمومی ملت مظلوم ایران است؛ روزی که مردم بی گناه و بی دفاع در اعتراض به دستگیری امام خمینی (ره) توسط رژیم شاه به خیابان آمدند تا از امام شان دفاع کنند.
همزمان با پنجاه و ششمین سالروز حادثه خونین 15 خرداد 1342، با روایان این روز تاریخی همراه شده ایم و روایت هایی از حوادث این روز تاریخی را مرور می کنیم. این روایت از کتاب «خاطرات 15 خرداد» نوشته «علی باقری» انتخاب شده است.
روایت حجت الاسلام اسماعیل فردوسی پور:
آنچه من از ماجرای قم می دانم، همه نقل قول از کسانی است که در آنجا حضور داشتند. آن برادران از مرحوم شهید حاج آقا مصطفی نقل کرده اند: «ماموران که برای بردن حضرت امام آمده بودند، اول کامیون های پر ازسرباز را دم دروازه قم مستقر می کنند، بعد با یک فولکس واگن به در منزل امام می آیند، هدفشان این بود که کسی متوجه ورود آن ها به قم نشود. در خانه امام را می زنند، ولی کسی در را باز نمی کند. قصد می کنند از دیوار بالا بروند، باز موفق نمی شوند و بعد در خانه های هم جوار را یکی یکی می زنند تا بالاخره در بیت را می شکنند و وارد می شوند.
همیشه در ایام محرم مجلس عزاداری ابا عبدالله
الحسین (ع) در منزل امام برپا بود و در حیاط، چادر زده می شد. آن شب چند نفر که در
آن مجلس خدمت می کردند، داخل منزل استراحت می کردند ولی خود امام به منزل مرحوم
شهید آقا مصطفی تشرف برده بودند. ساعت حدود 3 بعد از نیمه شب زمانی که امام برای
نافله شب بیدار شده بودند، متوجه سروصدا می شوند و از پشت در گوش می دهند. در این
مدت ماموران به تصور این که امام مخفیگاهی دارند و عده ای با مسلسلهای آماده از
ایشان محافظت می کنند با احتیاط و ترس و لرز وارد منزل شده بودند و پیرمردی را که
مسوول توزیع چای بوده، به باد کتک گرفته بودند تا جای آقا را پیدا کنند، به همین
دلیل پی در پی از او می پرسیدند: «آقا کجا است؟ مخفی گاه آقا کجاست؟»، آن بیچاره
هم جواب می دهد: «آقا اینجا نیست، جای دیگری استراحت می کند» ولی آنها گوش نمی
کردند. امام متوجه این جریانات می شوند و می آیند حاج آقا مصطفی را بیدار می کنند
و می گویند: «مصطفی بلند شو، مثل این که آمده اند.» بعد بلافاصله لباس می پوشند،
پایین می آیند، در را باز می کنند و می گویند: «روح الله خمینی من هستم، چرا اینها
را می زنید؟» ماموران به طرف آقا بر می گردند و احترام می گذارند و می گویند:
«آقا! ما همه به شما ارادت داریم.» بعد آقا را سوار ماشین می کنند و می برند.
در این فاصله حاج آقا مصطفی خود را بالای بام می رساند و می بیند امام سوار ماشین شدند، گویا تصمیم می گیرد از همان بالا خود را به جلو ماشین پرت کند، اما ماموران متوجه می شوند و با اسلحه ایشان را تهدید می کنند که اگر عکس العملی نشان بدهید تیراندازی می کنیم، حاج آقا مصطفی هم از این عمل منصرف می شود. آن شب امام را با همان ماشین و با سرعت سرسام آوری به تهران منتقل می کنند. امام نقل می کردند: «هرچه اصرار کردم، نگه دارید، نماز بخوانم، قبول نکردند تا بالاخره بر اثر اصرار من فقط چند لحظه توقف کردند تا کنار جاده تیمم کنم، نماز را هم داخل ماشین خواندم.»
صبح که مردم قم از خواب بیدار می شوند، خبر گرفتار شدن امام و رهبرشان به آنها می رسد، بلافاصله جمعیت شروع به تظاهرات می کنند؛ زن ها جلو می افتند و مردها دنبال آنها، دژخیمان رژیم هم دست به کشتار می زنند و هرچه می توانند از مردم می کشند.