اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسراي عراقی- بخش دوم
نویدشاهد: من یک بار به حال شما گریه کردم و هزار بار به حال خودم، و در این جنگ ناخواسته به اندازه ي هزار سال بزرگ شدم. من بیش از بیست و پنج سال ندارم ولی جنگ با تمام نکبتی که براي ما دارد، تجربه و پختگی انسان را به طور معجزه آسایی بالا می برد. آنچه بنده عرض می کنم براي شما افسانه نیست. جنگ براي کسانی افسانه و داستان است که بوي باروت با شامه ي آنها آشنا نیست.
بوي باروت مردساز است و زخم گلوله در تن انسان بیش از صد نشان و مدال ارزش دارد. اما همه ي این ارزش ها براي رزمندگان اسلام است. زخمی که می تواند شفیع باشد، در روز موعود، زخمی که براي خدا در پوست و گوشت آدم جا باز کرده باشد، نشانه ي جاودانگی است.
اما من این سعادت را نداشتم و آنقدر در تنگنا و عسرت بودم که تنها آرزویم تمام شدن جنگ بود یا اسیر شدن به دست نیروهاي با ایمان شما .من کشور شما را یک کشور اسلامی می دانم و احساس غرور می کنم که بگویم در ایران اسلامی اسیرهستم .احساس غربت نمی کنم اما از این که ناخواسته به جنگ شما آمده بودم احساس شرم می کنم. اصلا دلم نمی خواست در این جنگ کوچکترین آسیبی ببینم و این ننگ را تا ابد براي خودم حفظ کنم، و مردنم در جهت تحقق امیال شیطانی و حیوانی شخص صدام حسین باشد. حیات، حقی است که خداوند به من عطا فرموده و باید در راه او صرف کنم نه در راه جنگ افروزي که بساط شیاطین را می خواهد رونق ببخشد.
متأسفانه من روزهاي بسیار سختی را در جبهه ها گذرانده ام. بعضی از این روزها شاهد حوادثی بوده ام که هرگز قادر به فراموش کردنشان نیستم و به عنوان یک مسلمان مادامی که زنده ام یک گوشه از قلبم در سوگ عزیزان شما افسرده است.
شما شاید نام سرهنگ طالع دودي را شنیده باشید .او فرمانده لشکر نهم عراق است. من در تیپ... واحد تانک این لشکرخدمت می کردم و فرمانده یگان تانک بودم. این سرنگ یکی از مهره هاي مزدور و کثیف شخص صدام حسین است. او جنایات بی شماري را در ایران مرتکب شده است، بخصوص در اوایل جنگ. خودم ناظر یکی از این جنایات هولناك بودم و دیگري را یک افسر دیگر{برایم تعریف کرده است.{او از دوستان من است.
البته او افسر بسیار خوبی است و دو درجه از من بالاتر است و خوشبختانه او هم اسیر شده و زنده است. دقیقا هفته هاي اول جنگبود .چند روستاي سوسنگرد (ما این شهر را خفاجیه می نامیم) توسط واحدهاي این لشکر، یعنی لشکر نهم، به فرماندهی سرهنگ طالع دودي، به اشغال کامل درآمد. در یکی از این روستاهاي اشغال شده که قسمتی از آن ویران شده بود هنوز عده اي از سکنه بودند .وقتی به این روستا رسیدیم و مستقر شدیم با سکنه کاري نداشتیم زیرا بسیاري از آنها افراد مسن و از کار افتاده بودند و جوان در این دهکده نبود. بیشتر پیرزنها و پیرمردها و تعداد زیادي، بیش از حد معمول، کودك بودند. می دانید که عرب ها پر اولادند.
سکنه ي این روستا بسیار وحشت زده بودند. حضور ما آنها را ترسانده بود. ما بسیار کم احتمال می دادیم که خطري از جانب این سکنه ي بیچاره تهدیدمان کند و لذا کاري به کارشان نداشتیم. این وضع تا روزي که سرهنگ طالع دودي به این روستا نیامده بود برقرار بود .اما روزي که سرهنگ وارد روستا شد و اهالی روستا را دید دستور داد همه ي آنها در میدان روستا جمع شوند همه، از مرد و زن و کوچک و بزرگ، حتی یک نفر هم غایب نباشد. حدود چهل و پنج نفر از پیرزن و پیرمرد و کودك و حتی مادرانی با طفل شیرخوار در بغل در میدان نیمه ویران جمع شدند.
سرهنگ طالع دودي دستور داد همه ي آنها همان جا که هستند بنشینند روي زمین. آنها با ترس و لرز نشستند. سرهنگ گفت جمع تر بشوند. شدند. چندتایی همدیگر را بغل کرده بودند.
پیش خودم فکر کردم حتما سرهنگ می خواهد براي آنها خطابه اي بگوید؛ ولی عجب ساده بودم . افراد خودي دور تا دور میدان را خلوت کرده بودند .یک تانک در دهانه ي ورودي میدان و سرهنگ هم در کنار آن ایستاده بود. می دانید چه شد؟ سرهنگ طالع دودي فرمان آتش صادر کرد و این جمع روستایی غیر نظامی و بی گناه و بی پناه با تیر مستقیم تانک تکه تکه شدند.
روز غم انگیزي بود و منظره اي وحشتناك. گرد و غبار و دود زیادي به هوا بلند شد و تکه هاي بدن هر کدام به طرفی پرتاب شد و خون میدان را سرخ کرد. منظره ي جان کندن چندتایی از آنها هنوز در نظرم زنده است.
آن روز گریه کردم - دور از چشم سایر نظامیان. اما می شد کسی را یافت که ناظر این جنایت هولناك تاریخی باشد و احساس سرور کند: سرهنگ طالع دودي که این جنایت یکی از افتخارات اوست. من قبلا شنیده بودم که براي این سرهنگ، اسیر جنگی معنا و مفهومی ندارد ولی باور نداشتم، تا این که دیدم و باور کردم. خدا لعنت کند او را
منبع: اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی، مرتضی سرهنگی. سروش (انتشارات صدا و سیما جمهوري اسلامی)1365 ،( صفحه 16)