نگاهی به زندگی شهید محمد مهدی ستاری
چهارشنبه, ۱۲ تير ۱۳۹۸ ساعت ۱۵:۵۰
محمّد مهدى ستّارى - آخرين فرزند عطاء اللَّه - در سال 1334 در روستاى اخلمد از توابع چناران، در خانواده اى روحانى به دنيا آمد. شهيد از همان كودكى علاقه زيادى به فراگيرى مسائل دينى و مذهبى نشان مى داد و بيشتر در زمينه كتابهاى مذهبى به مطالعه مى پرداخت.
نویدشاهد: محمّد مهدى ستّارى - آخرين فرزند عطاء اللَّه - در سال 1334 در روستاى اخلمد از توابع چناران، در خانواده اى روحانى به دنيا آمد.
شهيد از همان كودكى علاقه زيادى به فراگيرى مسائل دينى و مذهبى نشان مى داد و بيشتر در زمينه كتابهاى مذهبى به مطالعه مى پرداخت. دوران تحصيلات ابتدايى را در زادگاهش - اخلمد - به اتمام رسانيد. از لحاظ درسى در حدّ بهترينها بود. خواهرش زهرا ستارى - كه يك سال از او بزرگتر است مى گويد: «زمستانها كرسى داشتيم، يادم هست، شب بچّه هاى كلاس را به خانه مى آورد و دور كرسى مى نشستند و شهيد به آنها رياضى درس مى داد؛ درسهايش همه خوب بود.»
با وجود سن كم، قلم شيوايى داشت و يك بار كه در دوره ابتدايى مقاله اى راجع به امام زمان(عج) نوشته بود، به خاطر ذكر نكردن اسم شاه در مقاله، مورد تهديد و سرزنش قرار گرفت. شركت فعّال و مداوم در مراسم و امور مذهبى، به خصوص در ايّام محرّم و صفر، او را مياندار اين گونه مراسم معرّفى كرده بود. شهيد كه اندك آشنايى به سبب شغل پدر با حرفه نجّارى داشت، خودش براى مسجد جا كفشى ساخت. او همچنين مكبّر مسجد بود. عبدالرحيم دوزنده كه از دوستان دوران كودكى شهيد است، مى گويد: «با آنكه كودكى بيش نبود، آيات زيادى از قرآن را حفظ بود. نماز خوبى مى خواند، مكبّر بود و اذان نيز مى گفت.»
نبود امكانات تحصيلى در روستا از يك سو و كمبود امكانات مالى براى تحصيل در مشهد از سويى ديگر، محمّد مهدى را پس از پايان ششم ابتدايى به توصيه مادر روانه كار دكورسازى نزد يكى از اقوام كرد. او با هوش و فراست و پشتكار توانست پس از گذشت چند سال، در زمره يكى از دكورسازان برجسته مشهد در آيد.
مهربانى و اخلاق حسنه، ويژگى بارز تمام دوران زندگى او بود. محمّد ناصر نصرى - دوست دوره كودكى و همرزم محمّد مهدى – مى گويد: «روابطش با همه خوب بود و هيچ كس او را اخمو و بد اخلاق نديده بود، هميشه متبّسم و خوشرو بود.»
با شروع حركتها و مبارزات انقلابى، وى نيز در صف انقلابيون و فعالّين بود و توزيع نوارها و پخش اعلاميه هاى امام(ره) را به عهده گرفت. به خاطر شركت در راهپيمايى، دستگير و روانه كلانترى شد. پس از پيروزى انقلاب اسلامى به رهبرى حضرت امام(ره) و شروع جنگ تحميلى، در پى فرمان امام (ره) مبنى بر نياز نيرو در جبهه ها، شغل نجّارى را رها كرد و به سپاه پاسداران پيوست و از سپاه چناران به منطقه اعزام شد. به تأمين نيازهاى جبهه اهميّت زيادى مى داد. او اين امر را از زادگاهش اخلمد و اطراف آن شروع كرد، و خود اوّلين نفرى بود كه كه مبلغى را هديه كرد.
هميشه گوش به فرمان امام (ره) بود. گرچه هيچ گاه خارج از سخن و ميل پدر و مادر عمل نكرده بود، امّا زمانى كه پدر قصد داشت او را از رفتن به جبهه بازدارد، وى تكليف شرعيش را در اولويت قرارداد؛ زهرا تنها خواهرش در اين باره مى گويد: «هرگز در مقابل حرف پدرم نمى ايستاد، ولى در مورد رفتن به جبهه در مقابل هر نوع نيروى بازدارنده مى گفت: فرمان امام است و رضايت والدين واجب نيست. اين مسئله باعث شد كه پدرم بعد از آن هرگز سخنى مبنى بر انصراف وى از شركت در جنگ به ميان نياورد.»
محمّد مهدى گرچه فقط با زهرا، تنى بود، ولى رفتار او با خواهران و برادران ناتنى و فرزندانشان به گونه اى بود كه كسى متوجّه اين مسئله نمى شد. با هركسى مثل خودش رفتار مى كرد و در عين خوشرفتارى، اجازه بى احترامى به كسى نمى داد.
شهيد را كمتر عصبانى مى ديدند. او رفتارى محترمانه با فرزندانش داشت و به آنها درس زندگى مى آموخت. جواد ستارى - فرزند بزرگش - مى گويد: «مى دانست كه به زودى بايد كليّه وظايف او را به عهده بگيرم.»
شهيد محمّد مهدى از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران در منطقه بود كه سمت فرمانده گردان را داشت، ولى هيچ گاه سمت خودش را به خانواده اش نگفت. هميشه از راحتى كارش در جبهه سخن مى گفت. جواد پسرش كه در هنگام شهادت پدر يازده سال بيش نداشت، مى گويد: «هميشه به مادر بزرگم مى گفت: ما يا در آشپزخانه كار مىكنيم يا كار دفترى داريم. بعدها فهميديم، فرمانده بوده است.»
حضور در جبهه را براى دفاع از دين مقدّس، براى خود تكليف مى دانست. خود را سرباز امام زمان(عج) مى ناميد و هميشه آماده شهادت بود.
شهيد ستّارى، انسانى صبور و در عين حال پركار بود. عبدالرحيم دوزنده - كه خود علاوه بر نسبت فاميلى همرزم شهيد نيز بوده است – مى گويد: «در شدّت گرماى اهواز وى را ديدم كه از عمليّات خيبر باز مى گشت و نيروهاى شركت كننده در عمليّات را براى رفع خستگى به پشت خط منتقل مى كرد؛ غرق گردو غبار بود و هنوز خستگى راه را در تن داشت. گفتم: به سلامتى برگشتى؛ با خوشحالى گفت: ان شاء اللَّه فردا دوباره خواهم رفت.»
به جاى آوردن صله رحم، از ويژگيهاى بارز محمّد مهدى بود. هنگام مرخصى به كليه اقوام سركشى مىكرد و از وضعيّت آنان اطّلاع مى يافت.
شهيد كه صاحب سه فرزند بود، با آنان رفتارى همراه با احترام و مطابق سنّشان داشت. محمّد جواد - فرزند ارشد وى كه در رشته دندانپزشكى تحصيل كرده است – مى گويد: «پدرم تا زمان شهادتش هرگز مرا تنبيه نكرد، از روشهاى خشن تربيتى استفاده نمى كرد، ابهّت خاصى داشت.» براى تحصيل اهميّت فراوانى قايل بود و آن را به كوچك ترها پيوسته سفارش مى كرد. زمانى كه دختر برادرش در دانشگاه تهران پذيرفته شد، خودش امور وى را برعهده گرفت و هر بار كه از منطقه باز مى گشت ابتدا به ديدن او مى رفت.
شهيد ستّارى، زمانى كه براى بازگرداندن پيكرهاى شهدا - كه در تيررس دشمن بودند - داوطلب شد، مثل هميشه آمادگى شهادت را داشت و هنگامى كه پيكر يكى از شهدا را به دوش گرفته بود در منطقه «ماووت»مورد اصابت تركشِ راكت هليكوپتر دشمن قرار گرفت. تركشها به ناحيه دست و كتف و پاى راست وى آسيب رساند و او در همان جا در 1 آذر 1366 – هنگامى كه حدود دو ماه از تولد عبدالرحمن آخرين فرزندش مىگذشت و شهيد تنها توانسته بود براى يك بار او را ببيند - به شهادت رسيد.
پيكر پاكش به اخلمد -- زادگاهش -- منتقل شد و با شكوه فراوان توسط اهالى تشييع شد.
از وى پنج فرزند به نامهاى عبدالجواد(متولد 1355)، عبدالرئوف (متولد 1358)، محمّد صادق (متولد1359)، امالبنين (متولد 1362)، ابوالفضل (متولد 1364) و عبدالرحمن (متولد 1366) به يادگار مانده است.
منبع: فرهنگنامه جاودنه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان خراسان
شهيد از همان كودكى علاقه زيادى به فراگيرى مسائل دينى و مذهبى نشان مى داد و بيشتر در زمينه كتابهاى مذهبى به مطالعه مى پرداخت. دوران تحصيلات ابتدايى را در زادگاهش - اخلمد - به اتمام رسانيد. از لحاظ درسى در حدّ بهترينها بود. خواهرش زهرا ستارى - كه يك سال از او بزرگتر است مى گويد: «زمستانها كرسى داشتيم، يادم هست، شب بچّه هاى كلاس را به خانه مى آورد و دور كرسى مى نشستند و شهيد به آنها رياضى درس مى داد؛ درسهايش همه خوب بود.»
با وجود سن كم، قلم شيوايى داشت و يك بار كه در دوره ابتدايى مقاله اى راجع به امام زمان(عج) نوشته بود، به خاطر ذكر نكردن اسم شاه در مقاله، مورد تهديد و سرزنش قرار گرفت. شركت فعّال و مداوم در مراسم و امور مذهبى، به خصوص در ايّام محرّم و صفر، او را مياندار اين گونه مراسم معرّفى كرده بود. شهيد كه اندك آشنايى به سبب شغل پدر با حرفه نجّارى داشت، خودش براى مسجد جا كفشى ساخت. او همچنين مكبّر مسجد بود. عبدالرحيم دوزنده كه از دوستان دوران كودكى شهيد است، مى گويد: «با آنكه كودكى بيش نبود، آيات زيادى از قرآن را حفظ بود. نماز خوبى مى خواند، مكبّر بود و اذان نيز مى گفت.»
نبود امكانات تحصيلى در روستا از يك سو و كمبود امكانات مالى براى تحصيل در مشهد از سويى ديگر، محمّد مهدى را پس از پايان ششم ابتدايى به توصيه مادر روانه كار دكورسازى نزد يكى از اقوام كرد. او با هوش و فراست و پشتكار توانست پس از گذشت چند سال، در زمره يكى از دكورسازان برجسته مشهد در آيد.
مهربانى و اخلاق حسنه، ويژگى بارز تمام دوران زندگى او بود. محمّد ناصر نصرى - دوست دوره كودكى و همرزم محمّد مهدى – مى گويد: «روابطش با همه خوب بود و هيچ كس او را اخمو و بد اخلاق نديده بود، هميشه متبّسم و خوشرو بود.»
با شروع حركتها و مبارزات انقلابى، وى نيز در صف انقلابيون و فعالّين بود و توزيع نوارها و پخش اعلاميه هاى امام(ره) را به عهده گرفت. به خاطر شركت در راهپيمايى، دستگير و روانه كلانترى شد. پس از پيروزى انقلاب اسلامى به رهبرى حضرت امام(ره) و شروع جنگ تحميلى، در پى فرمان امام (ره) مبنى بر نياز نيرو در جبهه ها، شغل نجّارى را رها كرد و به سپاه پاسداران پيوست و از سپاه چناران به منطقه اعزام شد. به تأمين نيازهاى جبهه اهميّت زيادى مى داد. او اين امر را از زادگاهش اخلمد و اطراف آن شروع كرد، و خود اوّلين نفرى بود كه كه مبلغى را هديه كرد.
هميشه گوش به فرمان امام (ره) بود. گرچه هيچ گاه خارج از سخن و ميل پدر و مادر عمل نكرده بود، امّا زمانى كه پدر قصد داشت او را از رفتن به جبهه بازدارد، وى تكليف شرعيش را در اولويت قرارداد؛ زهرا تنها خواهرش در اين باره مى گويد: «هرگز در مقابل حرف پدرم نمى ايستاد، ولى در مورد رفتن به جبهه در مقابل هر نوع نيروى بازدارنده مى گفت: فرمان امام است و رضايت والدين واجب نيست. اين مسئله باعث شد كه پدرم بعد از آن هرگز سخنى مبنى بر انصراف وى از شركت در جنگ به ميان نياورد.»
محمّد مهدى گرچه فقط با زهرا، تنى بود، ولى رفتار او با خواهران و برادران ناتنى و فرزندانشان به گونه اى بود كه كسى متوجّه اين مسئله نمى شد. با هركسى مثل خودش رفتار مى كرد و در عين خوشرفتارى، اجازه بى احترامى به كسى نمى داد.
شهيد را كمتر عصبانى مى ديدند. او رفتارى محترمانه با فرزندانش داشت و به آنها درس زندگى مى آموخت. جواد ستارى - فرزند بزرگش - مى گويد: «مى دانست كه به زودى بايد كليّه وظايف او را به عهده بگيرم.»
شهيد محمّد مهدى از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران در منطقه بود كه سمت فرمانده گردان را داشت، ولى هيچ گاه سمت خودش را به خانواده اش نگفت. هميشه از راحتى كارش در جبهه سخن مى گفت. جواد پسرش كه در هنگام شهادت پدر يازده سال بيش نداشت، مى گويد: «هميشه به مادر بزرگم مى گفت: ما يا در آشپزخانه كار مىكنيم يا كار دفترى داريم. بعدها فهميديم، فرمانده بوده است.»
حضور در جبهه را براى دفاع از دين مقدّس، براى خود تكليف مى دانست. خود را سرباز امام زمان(عج) مى ناميد و هميشه آماده شهادت بود.
شهيد ستّارى، انسانى صبور و در عين حال پركار بود. عبدالرحيم دوزنده - كه خود علاوه بر نسبت فاميلى همرزم شهيد نيز بوده است – مى گويد: «در شدّت گرماى اهواز وى را ديدم كه از عمليّات خيبر باز مى گشت و نيروهاى شركت كننده در عمليّات را براى رفع خستگى به پشت خط منتقل مى كرد؛ غرق گردو غبار بود و هنوز خستگى راه را در تن داشت. گفتم: به سلامتى برگشتى؛ با خوشحالى گفت: ان شاء اللَّه فردا دوباره خواهم رفت.»
به جاى آوردن صله رحم، از ويژگيهاى بارز محمّد مهدى بود. هنگام مرخصى به كليه اقوام سركشى مىكرد و از وضعيّت آنان اطّلاع مى يافت.
شهيد كه صاحب سه فرزند بود، با آنان رفتارى همراه با احترام و مطابق سنّشان داشت. محمّد جواد - فرزند ارشد وى كه در رشته دندانپزشكى تحصيل كرده است – مى گويد: «پدرم تا زمان شهادتش هرگز مرا تنبيه نكرد، از روشهاى خشن تربيتى استفاده نمى كرد، ابهّت خاصى داشت.» براى تحصيل اهميّت فراوانى قايل بود و آن را به كوچك ترها پيوسته سفارش مى كرد. زمانى كه دختر برادرش در دانشگاه تهران پذيرفته شد، خودش امور وى را برعهده گرفت و هر بار كه از منطقه باز مى گشت ابتدا به ديدن او مى رفت.
شهيد ستّارى، زمانى كه براى بازگرداندن پيكرهاى شهدا - كه در تيررس دشمن بودند - داوطلب شد، مثل هميشه آمادگى شهادت را داشت و هنگامى كه پيكر يكى از شهدا را به دوش گرفته بود در منطقه «ماووت»مورد اصابت تركشِ راكت هليكوپتر دشمن قرار گرفت. تركشها به ناحيه دست و كتف و پاى راست وى آسيب رساند و او در همان جا در 1 آذر 1366 – هنگامى كه حدود دو ماه از تولد عبدالرحمن آخرين فرزندش مىگذشت و شهيد تنها توانسته بود براى يك بار او را ببيند - به شهادت رسيد.
پيكر پاكش به اخلمد -- زادگاهش -- منتقل شد و با شكوه فراوان توسط اهالى تشييع شد.
از وى پنج فرزند به نامهاى عبدالجواد(متولد 1355)، عبدالرئوف (متولد 1358)، محمّد صادق (متولد1359)، امالبنين (متولد 1362)، ابوالفضل (متولد 1364) و عبدالرحمن (متولد 1366) به يادگار مانده است.
منبع: فرهنگنامه جاودنه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان خراسان
نظر شما