هشتمین سالگرد شهادت نابغه صنعت هسته ای ایران/ پدر شهید رضایی نژاد: «شهیدِ من از تهدیدها نترسید»
لحظه ای بعد، زن دانست دلشوره اش بیخود نبود؛ این همان لحظه شومی بود که زن، صورت سنگی مرد جانی را بلافاصله بعد از عبور از پیچ خیابان بنی هاشمی دید که درست مقابل پارکینگ مجتمع ایستاده بود. لختی بعد، هم دست مرد جانی از پشت دیوار کوچه به این سو خزید.
مرد صورت سنگی پیش آمده بود. چاشنی اولین گلوله، صدای انفجار شلیک را سَر داد. ناگهان آسمان راز، مهتابی شد. شعله های خیس لبخند اما هنوز فروزان بود و نوری به رنگ خورشید می تابید. زن مجله را بست و کناری انداخت.
پیش نگاه آرمیتا و مادرش، خون بر صفحه مجله پاشید. چنگال مرد صورت سنگی دستور شلیک دوم را دریافت کرد. نگاه مهندس داریوش لحظه آخر، پش از شلیک گلوله دوم، چرخید و چشمان بهت زده آرمیتا را دید. لبخندی که مهندس در همان لحظه به آرمیتا تحویل داد، تا 20 سالگی دختر زیبایش نور انداخت. مهندس فوری خود را حائل تن لرزان دخترک قرار داد تا گردن پدر، سپر بلای فرزند شود...» این سطرها از کتاب «شلعه های خیس لبخند» گزیده شده و روایتی از لحظه ترور دانشمند شهید «داریوش رضایی نژاد» است که جلوی چشم دختر و همسرش با ضرب هفته گلوله به شهادت رسید.
یکم مردادماه، سالروز شهادت یکی از شهدای به نام هسته ای ایران، شهید «داریوش رضایی نژاد» است که با تمام تهدیدها یک لحظه از مسیر جهاد علم خود خارج نشد و با شهادت پاداش سال ها مجاهدت علمی خود را گرفت.
هشت سال از هجرت «داریوشِ» خانواده «رضایی نژاد» می گذرد اما این داغ هنوز هم بر دل خانواده اش سنگین است و خدا می داند روزها را چگونه به امید وصال شهیدشان می گذرانند. در هشتمین سالروز شهادت دانشمند شهید «داریوش رضایی نژاد» مجالی به دست آمد تا به گفت و گو با آقای «غلامرضا رضایی نژاد» بنشینیم و از دلتنگی هایش برای مخاطبان نوید شاهد بگوییم.
آقای رضایی نژاد، در ابتدای گفت و گو معرفی کوتاهی از خود و خانواده تان بفرمایید.
بنده «غلامرضا رضایی نژاد» پدر شهید «داریوش رضایی
نژاد» هستم. از سال 1359 تا 1380 با لباس یک سپاهی به این مرز و بوم
خدمت کرده ام و اکنون دوران بازنشستگی را می گذرانم. هشت فرزند دارم که همگی به مدارج
علمی بالایی دست یافته اند و به خاطر فرزندانم خدا را شاکرم. «داریوش» فرزند دومم بود که دو مدرک کارشناسی ارشد از
دانشگاه ارومیه و دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی داشت. در مقطع دکتری هم قبول شد که
پیش از آغاز کلاس ها به شهادت رسید.
در زندگی نامه شهید رضایی نژاد، آمده که ایشان دو پایه تحصیلی به به صورت جهشی خوانده و در شانزده سالگی دیپلم گرفته اند. جدای از تیزهوشی، ایشان در دوران کودکی چه خصوصیات اخلاقی داشتند؟
داریوش از از نظر اخلاق، رفتار و گفتار نیکو بود و از دوران مهدکودک تا دانشگاه دست از فعالیت بر نمی داشت. پسرم به صله رحم اهمیت زیادی می داد و در ایام محرم به آبدانان می آمد و در مراسم های عزاداری شرکت می کرد. زنجیرهایی که با آنها زنجیر می زد را به عنوان یادگاری نگه داشته ایم.
از نظر رفتاری با خانواده الگو بود و همیشه لبخند به لب داشت و در یک کلام در برخورد با خانواده، دوستان و مردم بسیار خوش خلق بود. داریوش دُر گرانبهایی بود که زود از دستش دادیم. همیشه به ما یادآوری می کرد که با مردم مهربان، خوش رفتار و خوش گفتار باشیم. می گفت: «به خودتان اجازه ندهید که کسی از شما دلخوری داشته باشد.»
با توجه به این که ایشان پسر بزرگ خانواده بودند، به درس خواندن خواهرها و برادرها چقدر اهمیت می دادند؟
از مدرسه که به خانه می آمد، کتاب هایش را گوشه ای
می گذاشت و به خواهر و برادرهایش کمک می کرد. به او می گفتم «پسرم به درس های خودت
هم برس» و همیشه جواب می داد «سرکلاس درس ها را یاد می گیرم و دیگر لازم نیست آن
ها را یادآوری کنم» به خواهرها و برادرهایش توصیه می کرد که تلاش کنند برای درس
خواندن به کسی وابسته نباشند و به معلمانشان احترام بگذراند.
به نظر شما چرا بیشتر جوانان آبدانان نخبه هستند؟
از روزگار قدیم می گفتند که آبِ آبدانان خاصیتی دارد که افراد را باهوش می کند. واقعا هم همین طور است؛ بیشتر بچه های آبدانان از نظر علم و دانش در سطح بالایی قرار دارند و در کنکورهای مختلف رتبه های خیلی خوبی به دست می آورند.
چرا اسم ایشان را داریوش انتخاب کردید؟
قبل از به دنیا آمدن داریوش، در کتابی می خواندم که
داریوش یکی از پادشاهان ایران بوده است. از همان زمان نیت کردم که اگر خدا فرزند
پسر نصیبم کرد، اسمش را داریوش بگذارم.
اعتقادات دینی شهید رضایی نژاد چگونه بود؟
بسیار باایمان و اهل تقوا بود. در ماه رمضان باید
نمازش صبحش را در مسجد می خواند. نیت پاکی داشت و هرچه از او بگویم، کم است. خوبی های
داریوش قابل تعریف کردن نیست، نه این که چون پسرم بوده از او تعریف می کنم بلکه
هرکسی که او را می شناسد با بنده هم نظر است. بعد از شهادت به ما گفتند که برای
فقرا پول می فرستاده است. داریوش نذر کرده بود که شب نوزدهم ماه رمضان و نهم محرم،
کالای خشک بدهد. او معتقد بود باید گوشت و برنج را به فقرا بدهیم تا هرزمان که
صلاح می دانند آن را مصرف کنند. زمانی که به آبدانان می آمد، ظاهری بسیار ساده
داشت و خود را تافته جدا بافته از مردم نمی دانست.
آیا از موقعیت شغلی ایشان اطلاع داشتید؟
خیر، هر زمان که از داریوش می پرسیدیم «کجا کار می کنی؟» می گفت «روی پروژه های مختلف کار می کنم. یک پروژه را که تمام می کنم، سراغ پروژه دیگر می روم.» اگرچه پاسخ روشنی به ما نمی داد تا نگران نشویم اما ابتدا در وزات دفاع مشغول به کار بود بود و چند سالی قبل از شهادت هم در سازمان انرژی هسته ای خدمت کرد. پسرم از کارهایش چیزی به ما نمی گفت. حدود 15 روز پیش از شهادت، به آبدانان آمد. از آنجا که مراسم نامزدی خواهرش نزدیک بود، از داریوش خواستم چند روز بیشتر بماند. گفت که جلسه دارم و باید بروم. به ما نگفت که مصاحبه دکتری دارد؛ اخلاقش این گونه بود که رازش را به هیچ کس نمی گفت.
یک ماه قبل از شهادت با من تماس گرفت و گفت «پدر در
آزمون دکتری قبول شدم. امسال 80 درصد احتمال دارد که پذیرش شوم اما سال بعد حتما
قبول می شوم.» همان موقع قبول شد بود اما چون اهل تکبر و غرور نبود، به ما نگفت که
قبول شده است.
اگر از حساسیت شغلی ایشان اطلاع داشتید، چه می کردید؟
از آنجا که بنده رزمنده بودم و سالها در جبهه حضور
داشتم، نمی توانستم به داریوش بگویم استعفا بدهم. فقط نگرانی ام بیشتر می شد و می
ترسیدیم.
آیا شهید رضایی نژاد می دانست که تحت تعقیب تروریست هاست؟
بله، بعد از به شهادت رسیدن شهید علیمحمدی، می
دانست که او را هم ترور می کنند. تروریست ها چند مرتبه با داریوش تماس گرفته بودند
و کامپیوترش را دست کاری کرده بود. او را تهدید کرده بودند که یا از کارت استعفا
بده یا ترورت می کنیم. البته این مسائل را همسر ایشان بعدها برایمان تعریف کرد.
از روز شهادت ایشان برایمان بگویید.
داریوش به من و مادرش وابستگی عجیبی داشت. هر روز
حدود ساعت 7 و نیم تا 8 صبح با مادرش تماس می گرفت. روزی که به شهادت رسید، حدودای
ساعت یازده بود که از سرکار آمدم. مادر داریوش داشت با ایشان تلفنی صحبت می کرد.
به مادرش گفته بود «به پدر بگو آفتاب برایش ضرر دارد. برای کار کردن کمتر زیر
آفتاب برود.» من هم گفتم «پدر فدایش شود. چشم» . حدوادی ساعت 4 بعدازظهر بود که
پدر همسرشان به منزلمان آمد گفت خبر شهادت داریوش را داد.
قطعا با این سطح از وابستگی، گذراندن روزهای هجران بسیار سخت است. در این هشت سال روزهای بدون شهید را چگونه گذرانده اید؟
در استان ایلام رسم است که روزهای پنج شنبه سرمزار اموات می روند. ما روزهای پنج شنبه و جمعه حتما سر مزار داریوش می رویم. مادر داریوش تا زمانی که سر مزار ایشان نرود و گریه نکند، آرام نمی شود. روزهای دوشنبه هم حتما سرخاک داریوش می رویم و در این 8 سال کارمان همین بوده است. مادر بسیار بی تاب ایشان هستند و امیدوارم خداوند به ما و خانواده دیگر شهدا صبر دهد.