اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسراي عراقی/ روایت هفدهم
«اَسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی»، مجموعه مصاحبههای مرتضی سرهنگی (خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی) است که با اسرای عراقی انجام میداد. عمده این مصاحبهها در سال ۶۱ و پس از شکستهای سنگین قوای دشمن از رزمندگان در اردوگاه های مختلف تهیه شده است. این کتاب در سال 1365 به همت انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی در 367 صفحه منتشر شد.
نیروهاي شما حمله ي بسیار خوب و کوبنده اي در تاریخ 81/5/1 داشتند. این حمله در جبهه ی سوسنگرد به لشگر یکم ارتش ما صورت گرفت .در همان لحظات اول حصارهاي دفاعی شکسته شد و ما از خطوط مقدم چند کیلومتر عقب نشستیم.
در مواضع جدید با مشکلات بسیار توانستیم مستقر شویم. روحیه ي افراد به طرز وحشتناکی پایین آمده بود و کارها نظم و نسق درستی نداشت. حتی بعضی افراد رغبت نداشتند کارهاي روزمره و نظافت شخصی را انجام دهند چه رسد به دفاع یا حمله، نگهبانی در شب یکی از بزرگترین مشکلات ما در منطقه ي جدید بود و هر لحظه احتمال می دادیم پاسداران شما سر برسند و تا صبح درگیر شویم. لازم است برایتان بگویم که با یک عملیات چریک شبانه از سوي نیروهاي پاسدار شما دستور چهل و هشت ساعت آماده باش از طرف فرماندهان صادر می شد و حسرت یک ساعت خواب راحت بر دل همه افراد می ماند.
وقتی دراین منطقه مستقر شدیم. چند نفر که به مرخصی رفته بودند برگشتند. حمله ي شما مقارن شده بود با مرخصی آنها – تصادفا احتمال حمله اي در کار نبود و آنها به طور عادي و بر طبق ضوابط به مرخصی رفته بودند. تاریخ پایان مرخصی این افراد درست همان روز بود که برگشته بودند. یعنی به موقع برگشته بودند. یکی از این افراد افسري بود به نام جواد کاظم، اهل بصره.
روزي که این افسر به اتفاق افسر دیگر به محل ستاد لشکر یکم می روند تا خود را معرفی کنند بازداشت می شوند. فرمانده ي رده ي بالا آنان را متهم می کند که «شما می دانستید ایران حمله اي در پیش دارد و لذا عمدا به مرخصی رفتید تا در این حمله شرکت نداشته باشید. و این تمرد قلمداد می شود» ایشان دوازده نفر بودند - بیشترشان افسر . و یکی سرهنگ بود. فکر می کنم علی جمیل، اهل دیوانیه باشد، که فرمانده بود .همه ي این افراد از تیپ یکم لشکر یکم بودند. فرمانده لشکر سرهنگ سعدي طعمه جمهوري بود. او دستور داد هر دوازده نفر را اعدام کردند - بدون بازجویی و تحقیقات. این وضعیت ارتش عراق است.
ما نه از نیروهاي خودمان ایمن بودیم، نه از نیروهاي شما. با اینکه من مکانیک هستم و اجبارا در پشت جبهه و در واحد موتوري خدمت می کردم و کمتر با اتفاقات و حوادث برخورد کرده ام ولی این مورد را که برایتان گفتم همه ي افراد لشکر می دانند .در آنجا حتی می گفتند که این دستور شخص صدام حسین است، براي این که افراد عاقبت تمرد و جنگ نکردن با رزمندگان شما را ببینند. آن وقت شخص صدام حسین می آید پشت تلویزیون و براي کشته شده هاي عراقی گریه می کند تا احساسات مردم را تحریک کند.
مردم عراق باید بدانند که قاتل تک تک جوانان عراق شخص صدام حسین است. فریب این همه نیرنگ و نمایشهاي ساختگی او را نخورند .وقتی آن اتفاق افتاد و دوازده نفر اعدام شدند من لحظه اي به زنده ماندن امید نداشتم. می خواستم به هر طریقی که ممکن است از چنگ بعثی هاي خونخوار فرار کنم و جانم را نجات دهم.
آیا من با سایر افراد که اکنون در بیابان ها و کوه ها اسیر امیال پلید حزب بعث هستند چاره اي جز اینکه جان خود را نجات دهیم داریم؟
روزي از فرصت استفاده کردم و دور از چشم بعثی ها توانستم از جبهه فرار کرده به نیروهاي اسلام پناهنده شوم .با الحاق به نیروهاي شما جنگ برایم تمام نشده است. هنوز برادران من اسیر حزب بعث صهیونیست هستند و صدام هم زنده است .او باید از بین برود تا مردم مسلمان و ستم کشیده ي عراق روزهاي خوش را ببینند و گرنه تا صدام و حزب بعث در عراق حکومت دارند ما روز خوش نخواهیم دید. من می خواهم زنده بمانم و نابودي حزب بعث و صدام را ببینم. وقتی آنها مردند و جمهوري اسلامی در عراق برپا شد دیگر ناراحتی ندارم .افراد بعثی در جبهه ها سایه به سایه ي دیگر افراد می آیند تا از آنها مواظبت کنند، تا مبادا کسی از جبهه فرار کند یا حتی به رادیو جمهوري اسلامی گوش دهد. این یک مرگ روانی است. ما در جبهه، هم مرگ روانی داریم، هم مرگ جسمی .مگر با این وضعیت می شود زندگی کرد؟ می دانیم که شما هم نمی توانید.
هیچ کس در دنیا قادر نیست این زندگی را که مردم عراق دارند تحمل کند.
غریو «الله اکبر» رزمندگان شما در روان خفته ي افراد ما شورش به پا می کند. آنها تشنه ي این آواي آسمانیند. براي همین است که وقتی این ندا در بیابان می پیچد انتظام نیروي ما در هم می ریزد.
منبع: اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی، مرتضی سرهنگی. سروش (انتشارات صدا و سیما جمهوري اسلامی)1365 ،(صفحه 50)