شهادتِ راز آلود آقای سفیر/ پدرم روز فاجعه منا شهید نشده است!
اجزای داخلی بدن پدرم خارج شده بود
خانم رکن آبادی در ابتدا با اشاره به نحوه شناسایی پدرش از بین دیگر شهدای حج خونین 94 گفت: اواخر آبان ماه عکسی از یک پیکر شهید به دست آمده بود که معلوم نبود صد در صد متعلق به پدرمان باشد. قرار شد برای شناسایی و آزمایش «دی ان ای» به عربستان بروم و 28 آبان این سفر انجام شد. عکسی که در آنجا به ما نشان دادند مربوط به پیکری بود که تغییرات زیادی کرد بود، اما بر اساس برخی نشانهها حدس زدم که ممکن است عکس پدرم باشد و بعد آزمایش انجام شد و 2 روز بعد هم جواب قطعی آمد و مشخص شد پیکر متعلق به پدرمان است. برای برگرداندن پیکر به کشور با مشکلات زیادی روبرو شدیم و بالاخره در ششم آذرماه توانستیم پیکر را بیاوریم.
دختر شهید رکن آبادی درباره وضعیت پیکر پدرش پس از دوماه از زمان شهادت بیان کرد: پیکر شهید شرایط خاصی داشت و بخشهایی از اجزای داخلی از آن خارج شده بود. آثار کالبدشکافی روی سر و سینه ایشان وجود داشت و پس از معاینه پیکر در ایران متوجه شدیم که قلب، کلیهها، ریه، کبد و مغز ایشان از بدن خارج شده است. این ماجرا را از طریق دادسرای جنایی پیگیری کردم و با دیدن سایر عکسها متوجه شدم که تنها پیکری که چنین اتفاقی برای آن افتاده، پیکر پدر ماست.
وی افزود: برای ما مسجل است که پدر من در فاجعه منا به شهادت نرسیده است. یکی از افراد حاضر در محل فاجعه، پس از اتفاق کنار پدرمان بوده و پس از معاینه ایشان متوجه شده که فقط دچار گرمازدگی شده است. این شاهد دیده که پدر سوار آمبولانس شده و آمبولانس ایشان را از محل خارج کرده است و ما مطمئنیم که پدرمان زنده از محل فاجعه خارج شده است. از نظر ما موضوع خروج اعضا از بدن به این دلیل انجام شده که علت اصلی مرگ ایشان مشخص نشود.
یک هفته من آنجا تنها بودم و هر روز عموها می رفتند دنبال کارها و من در اتاق هتل تنها بودم؛ واقعا روزهای سختی بود. تمام برنامه هایی که داشتم به هم ریخته بودم، می خواستم بروم دنبال پدرم و پیگیری کنم، اما همه یک هفته من به عزاداری و ناراحتی گذشت و برای من مسجل شد که پدرم زنده نیست و کاملا خلع سلاح شدم! برگشتیم ایران.
پدرم بر تمام مسائل زندگی ما نظارت داشت
دختر شهید رکن آبادی در ادامه با بیان این که پدرم با تمام درگیری های شغلی به مسائل خانواده هم بسیار اهمیت می داد، تعریف کرد: ما پدر را کم میدیدیم و بعضی از مسائل مانند پیگیریهای تحصیلی را مادر انجام میداد، اما ایشان بر همه مسائل زندگی ما نظارت میکردند و در جریان تمام جزئیات هم بودند و طوری بود که احساس کمبودی در ما باقی نمیماند. ایشان از سادهترین تفریحات مانند رفتن به پارک و نمایشگاه کتاب شخصاً کنار ما بودند.
وی گفت: وقتی که کمی سنم بیشتر شد، ایشان درباره مسائل سیاسی روز با من صحبت میکرد و من از همان زمان در جریان مسائل روز دنیا بودم. این حمایت و حضور همیشه احساس میشد و بسیاری از موارد، چیزهایی را به ما یادآوری میکرد که خودمان هم فراموش کرده بودیم و این موضوع حتی بعد از شهادت هم ادامه داشت.
دختر شهید رکن آبادی با اشاره به یکی از وجوه حضور شهید رکن آبادی در زندگی اش پس از شهادت گفت: قبل از اینکه به سفر حج برود به من سفارش کرد که حتماً در آزمون استخدامی ثبتنام کنم، اما به دلیل حوادثی که بعداً در منا پیش آمد موضوع ثبتنام را فراموش کردم، اما پدر یک شب به خواب من آمد به من گفت چرا در آزمون ثبتنام نکردی؟
وی بیان کرد: ایشان درباره خواهرها و برادرها هم همین رویکرد را داشتند، بهطوریکه عمهها و عموهای من الان احساس از دست دادن پدر را دارند، نه برادر. حتی دایره این همراهی و همدلی فراتر از آشنایان ما هم بود و بعد از شهادت ایشان تا همین امروز افراد غریبه بسیاری به ما مراجعه میکنند و از حمایتهای شهید رکنآبادی برای ما تعریف میکنند و این در صورتی است که ما از این ماجراها هیچ اطلاعی نداشتیم. جالب است که دایره این ماجرا حتی فراتر از ایران و ایرانیها بود و در لبنان در خصوص لبنانیها هم شاهد چنین روابطی با پدرم بودیم.
عشق مردم لبنان به شهید رکن آبادی
وی در پایان با بیان خاطره ای از شهید که نشانگر محبت مردم لبنان به شهید بود،
تعریف کرد: روزی در لبنان جوانی به سفارت مراجعه کرده بود و به شهید رکنآبادی
گفته بود که پدرش به شهادت رسیده و به همین دلیل خانواده دختری که به خواستگاریاش
رفته، مانع ازدواج آنها میشوند. شهید رکنآبادی با آن جوان به خواستگاری رفته
بود و پدر آن دختر هم که به پدرم و ایران ارادت داشت با ازدواج این دو جوان موافقت
کرده بود و پدرم در مراسم ازدواج آنها نیز شرکت کرد.
انتهای گزارش