زندگینامه شهید ابوالفضل نوری
نویدشاهد: "ابوالفضل نورى" فرزند "رحيم" و "سكينه سليمانى" در سال 1337 در شهرستان زنجان بدنيا آمد. دوران ابتدايى را در مدرسه "صاحب" با رتبه ممتاز و دوره دبيرستان را در مدرسه "امير كبير" در رشته رياضى سپرى كرد. در سال 1356 پس از اخذ ديپلم در كنكور سراسرى كه بصورت تشريحى برگزار مى شد، شركت كرد و در چند رشته از جمله رشته پزشكى يكى از دانشگاههاى تهران و رشته كشاورزى دانشگاه زنجان پذيرفته شد اما بعلت علاقه وافر پدر به فرزند و عدم تحمل فراق او سرانجام تصميم گرفت در رشته كشاورزى دانشگاه زنجان به تحصيل ادامه دهد.
ابوالفضل روحيه اى پرتلاش و صبور داشت و در بين دوستان از جاذبه خاصى برخوردار بود. بسيار مهربان بود و همواره براى حل مشكلات ديگران تلاش مى كرد. وسعت نظر و توان اجرايى او سبب شده بود در هر جمعى رهبرى و هدايت را بدست گيرد. سالهاى پايان تحصيل وى در دانشگاه با سالهاى پيروزى انقلاب مقارن شد. در سال 1356 درصد برآمد گروه مخفى تشكيل دهد و عليه رژيم شاه به مبارزه بپردازد. "دكتر حسين صادقى" يكى از همرزمان وى مى گويد: "يك سال پيش از پيروزى انقلاب اسلامى، با مشاهده روحيات مذهبى در ابوالفضل من به اتفاق دكتر عصفورى (رئيس كنونى جهاد سازندگى زنجان) و مهندس داورپناه (رئيس منابع طبيعى زنجان) و آقاى محمدرضا جميلى - كه بعدها در دوران جنگ تحميلى هشت سال در اسارت عراق بود، به اين فكر افتاديم كه از وجود او براى شركت در انجمن مخفى خود بهره مند شويم خود او نيز افكار خاصى در اين زمينه داشته و با همكارى افراد ديگر درصدد به راه اندازى محافل مخفى بود."
در آبان ماه سال 1357 به اتفاق گروهى از دوستان همرزم خويش در اولين راهپيمائى عليه رژيم پهلوى در زنجان شركت كرد. در اين راهپيمايى كه در حوالى ميدان "شهيد مرتضايى" فعلى انجام گرفت، يكى از نيروهاى امنيتى با لباس شخصى وارد جمعيت شده بود. راهپيمايان با شناسايى او شعارهاى تندى عليه رژيم سردادند. مأمور امنيتى آرام آرام به داخل كوچه اى رفت و به سمت جمعيت تيراندازى كرد - كه سرانجام يكى از راهپيمايان توانست اسلحه را بطريقى از دست او بگيرد. در تمام اين لحظات ابوالفضل آرام نداشت و به شدت با او درگير بود. ابوالفضل نورى به خاطر فعاليتهاى پيگير و مستمر انقلابى، بارها بازداشت و شكنجه شد. با وجود اين هرگز از فعاليت در راه هدف خود دست برنداشت. يكى از برادرانش در اين باره مى گويد: "يك شب احساس كرديم صداى ضعيفى از جانب در به گوش مى رسد، ابتدا فكر كرديم كه وزش باد، در را به صدا در آورده است اما با كمى دقت به نظرمان رسيد كه كسى در پشت در است. بسمت در رفتيم و در را باز كرديم متوجه شديم كه ابوالفضل با تنى رنجور در پشت در افتاده و بر اثر جراحت ناشى از شكنجه قادر به در زدن نيست".
با اوجگيرى انقلاب اسلامى، در 22 بهمن 1357 عازم تهران شد و در درگيريهاى خيابانى با عناصر رژيم پهلوى شركت كرد و در همين درگيريها يك قبضه اسلحه ژ3 بدست آورد و با پوشيدن لباس همافرها مى جنگيد. ابوالفضل به مباحث و مسائل فكرى بسيار علاقه مند بود و توان فوق العاده در بحث و مناظره داشت. و در مسائل فلسفى و اعتقادى مطالعات گسترده اى داشت و اوقات فراغت را به درس خواندن كتابهاى گوناگون از جمله آثار "استاد مطهرى" مى پرداخت و حتى كتاب هاى فلاسفه غرب نظير "كانت" و "هگل" را نيز مطالعه كرده بود. به همين دليل باقوت استدلال با عناصر فكرى گروههاى چپ به مباحثه مى پرداخت. قوت استدلال او چنان بود كه منافقين كه به تعبير او در مناظره ناتوان بودند. و اصطلاحاً "لنگ مى زدند" حاضر به روبرو شدن با او نبودند. ابوالفضل در ادامه فعاليتهاى فكرى و عقيدتى روش رئاليسم را نزد "حجة الاسلام صائنى"، نهج البلاغه را در خدمت "استاد ابوالفضل سليمى" و زبان عربى را در نزد حاج كمال نقاهتى فراگرفت. و با شهيد "بهشتى" و "شهيد مطهرى" مكاتبه داشت و مسائل فكرى خود را توسط آنان حل مى كرد. با نزديك شدن پيروزى انقلاب اسلامى، فعاليتها و تلاشهاى پيگير او رنگ ديگرى به خود گرفت. فعاليتهاى نورى به گونه اى بود كه عملا نمى توانست براى مدتى يك جا بماند "دكتر صارمى" در اين باره مى گويد: "ايشان آدم قرص و محكمى بود ولى به لحاظ سليقه اى و رفتار اجتماعى بسيار پرالتهاب بودند... به همين خاطر وقتى به جهاد دانشگاهى آمد، همه را نگه داشتيم اما ايشان را نتوانستم نگه داريم. اما در يك ماهى كه اينجا بود تبليغات گسترده اى انجام داد و در و ديوار دانشگاه زنجان را شعار نوشت كه الان هم هنوز آن نوشته ها باقى است. هميشه درصدد بود كه كار جديدى انجام دهد لذا روزنامه ديوارى مى نوشت گاهى اكيپ كوهنوردى راه مى انداخت... اما با وجود اين به خوبى درس مى خواند با وجود مطالعه زياد از لحاظ درس رياضى و فيزيك درسش بالا بود و خيلى از استاد سئوال مى پرسيد. كه نشان از هوش بالاى او داشت. در اين زمان در "انجمن اسلامى" دانشگاه كه در خيابان طالقانى (فعلى) (ذوالفقارعلى يوتوى سابق) قرار داشت، فعاليت مى كرد و در اين راه از يارى و همكارى خواهر خود نيز بهره مى گرفت. و در واقع تمام فعاليتهاى انجمن اسلامى دانشگاه به منزل كوچك آنها منتقل شد و مقر رسمى انجمن اسلامى منزل آقاى "رحيم نورى" بود و هر آن بيم حمله به آن ميرفت. با گسترش فعاليت انجمن اسلامى دانشگاه زنجان و تاسيس اتحاديه انجمنهاى اسلامى ابوالفضل بهمراه خواهرش و چندتن ديگر از اعضاى شوراى اتحاديه انجمنهاى اسلامى شدند.
با آغاز انقلاب فرهنگى و تعطيلى دانشگاهها، ابوالفضل شيوه پيشين خود را در بحث و مذاكره دنبال كرد و به دوستان خود توصيه مى كرد كه براى چند روز كوتاه هم كه شده به حوزه علميه بروند. بحث و مذاكره ابوالفضل گاه به پرخاش هم كشيده مىشد و حتى يكبار در مقابل اعلاميه گروه پيكار كه عليه امام "خمينى" صادر شده بود، عكس العمل شديدى نشان داد و با سركرده گروه مزبور شديداً برخورد كرد و وى را كه در اتاق رئيس دانشگاه زنجان مخفى شده بود، دستگير و به نيروهاى انتظامى سپرد. او به شدت منظبط و اهل عمل به قول و عهد بود "غلامرضا جعفرى" يكى از دوستانش در اين باره مى گويد: "ابوالفضل در سفارش به نظم و انظباط اصرار بسيار داشت و در عمل نمودن به عهد خيلى جدى بود. يادم هست دو نفرى براى گشتى در شهر يك روز صبح قرار گذاشته بوديم كه اتفاقاً آن روز باران شديدى مى باريد. ايشان با دوچرخه بر سر قرار حاضر شد. زير آن باران تند، در حالى كه بر ترك دوچرخه ايشان سوار شده بودم به قرار خود عمل كرديم.
با تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، در سال 1357 ابولفضل نورى به عضويت سپاه درآمد و با شروع درگيريهاى كردستان داوطلبانه عازم مناطق درگيرى گرديد كه به مرور زمان با قابليتى كه از خود نشان داد به فرماندهى واحدهاى مختلف منصوب شد. در اوايل سال 1359، ابوالفضل نورى با قبول مسئوليت در واحد تبليغات سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، توان فكرى و فرهنگى خويش را با ارزشهاى مورد نظر خود به خوبى تلفيق كرد و آنها را در قالب يك برنامه راديويى كه هر روز صبح بمدت 45 دقيقه پخش مى شد، ارائه داد. تحت عنوان "من يك پاسدرام " او به تنهايى تهيه كننده، نويسنده و مجرى برنامه بود. در همين شرايط او از ابراز و وسايل موسيقى نظير تار، سورنا، دائره، و... در برنامه هاى راديويى و در موسيقى عاشيقها كه به زبان تركى بود، بهره مى گرفت. كه در آن موقع بسيار عجيب بود. پس از مدتى به خاطر حملاتى كه به سرمايه داران داشت اين برنامه با مخالفت روبرو شد و ابوالفضل كه دست از ايده هايش نمى كشيد تغيير در برنامه را نپذيرفت و آن را ديگر اجرا نكرد اما همزمان به برگزارى كلاسهاى آموزشى عقيدتى براى دانش آموزان واحد بسيج دانش آموزى پرداخت. او علاوه بر كلاسهاى عقيدتى، بچه ها را به اردو و كوهنوردى مىبرد در اردو براى بچه ها از قرآن و نهج البلاغه درس مى گفت. در طول مدت تدريس در بسيج دانش آموزى براى تمام مقاطع كلاس برگزار كرد. و چون عاشق بسيجيها بود هميشه تاكيد مى كرد بسيجى بايد غناى روحى داشته باشد... ابوالفضل علاوه بر اينكه فعاليتهاى فرهنگى و سياسى گستردهاى داشت، مسايل تربيتى و زندگى اقتصادى را به خوبى با هم تلفيق كرده بود. برادرش محمود نورى مى گويد: "وقتى من سوره كوچكى را حفظ كرده بودم ابوالفضل براى تشويق هديه اى گرفت كه يك كره جعرافيائى بود... او هدايائى را مى گرفت كه غناى روحى براى كودكان داشته باشد. مثلا اگر اسباب بازى مى خريد تاكيد داشت كه با آن فكر بچه فعال شود."
دكتر "حسين صارمى" يكى از همرزمان او درباره او مى گويد: "او در شرايطى كه خانواده اش بعلت انحلال شركت بيمه محل كار پدر، در تأمين نيازهاى اساسى زندگى خود دچار مشكل بود، از طريق كارگرى در يك كارگاه كوچك چاقوسازى به خانواده خود كه در يك منزل كوچك 30 مترى زندگى مى كردند، كمك مى كرد اما با اين وجود يكبار نيز تمامى حقوق دو ماهه خود را به يكى از برادران پاسدار كه در امر ازدواج دچار مشكل شده بود پرداخت كرد. خلاصه حاضر بود از نيازهاى خود چشم بپوشد و آسايش ديگران را تأمين نمايد." مدتى نيز در يك كارگاه مصالح ساختمانى به كارگرى پرداخت. با وجود اين دست از فعاليتهايش نكشيد و پس از ساعتها كار بدنى شبها تا ساعت 5/1 نيمه شب به مطالعه و تحقيق مى پرداخت.
يكى از برادران ابوالفضل در اين باره مى گويد: "روزى از پايگاه راه آهن به منزل باز مى گشتيم كه با فرد جوانى مواجه شديم كه به علت نداشتن هزينه مسافرخانه، مجبور شده بود در خيابان و بر روى يك كارتن مقوايى بخوابد، ابوالفضل پس از آگاهى از ماجراى تمامى موجودى خود را كه 500 ريال بود به او داد و پس از چند لحظه به من گفت تو همين جا بمان تا من برگردم و آنگاه متوجه شدم كه ساعت مچى خود را نيز به آن جوان روستايى داده است."
مطالعات گسترده و همه جانبه وى سبب شد تا ديدگاههاى روشنى درباره مسائل عقيدتى داشته باشد چنانچه به گفته دوستان و همرزمانش به نماز و مسائل مذهبى بسيار مقيد بود و از نمازشب هم غافل نمى گرديد اما هرگز اطرافيان خود را با زور و اجبار به انجام وظايف مذهبى وادار نمى كرد و سخنان محبتآميز او چنان شوقى در آنها ايجاد مى كرد كه موجب مى شد آنان با قرائت نماز موجبات شادى او را فراهم آوردند. با پيروزى انقلاب اسلامى ابوالفضل نورى يكى از نيروهاى اصلى مؤسس جهاد زنجان بود و هر هفته نيروها را جمع آورى مىكرد و به مزارع مى برد. در اين زمان عمده فعاليتش در جهاد بود. اوايل انقلاب كه برق رسانى به روستاها آغاز شده بود، ابوالفضل با تأسيس واحد برقرسانى جهاد زنجان فعاليتهاى بسيارى را انجام داد. علاوه بر فعاليت در جهاد با تلاش در مسجد شهيد "آيت الله دستغيب" به فعاليتهاى فرهنگى هم مى پرداخت و با تأسيس انجمن اسلامى بسيارى از جوانان را گرد هم آورد. او با عناصر منافق و مخالفين امام مدارا نمى كرد و تحت هر شرايطى عرصه را بر آنها تنگ مىنمود. به همين دليل عناصر منافق در تعقيب او بودند و چندين بار براى يافتن او به منزل پدرش مراجعه كردند. از ويژگيهاى روحى او به گونه اى بود كه نسبت به دشمنان خويش هم عهدشكنى نمىكرد. يكى از دوستانش در اين باره مى گويد: "روزى با موتور به سمت سپاه رهسپار بود كه چهار تن از منافقان او را دستگير كردند، او در اين فاصله از آنها خواست تا به او مهلت دهند تا موتور سپاه را بازگرداند و پس از آن خود را به آنان بسپارد. آنها كه سابقه نيك عهدى او را مى دانستند پذيرفتند و او بدون آن كه به كسى چيزى بگويد موتور را به محل سپاه بازگرداند و پس از آن به تنهايى با بهره گيرى از توان رزمى خود با ورزش "كونگ فو" با آنان درگير شد كه در اين درگيرى تنها گوشه چپ عينكش شكسته شد."
ابوالفضل در برخورد فكرى و فرهنگى با گروهكها و منافقين چندين بار اعلام مناظره عمومى كرد و چند جلسه از اين بحث آزاد و مناظرات برگزار كرد و مقابل منافقين هميشه برنكات عقيدتى تاكيد مى كرد. چرا كه معتقد بود آنها در مسائل عقيدتى بسيار ضعيف و بى اعتماد هستند.
او حساسيت و باريك بينى خاصى نسبت به بيت المال داشت. برادرش در اين باره مى گويد: "او براى بيان اهميت درس و تحصيل به ما مى گفت: "شما هر روز مكانى را كه با بيت المال مسلمين داير گرديده، اشغال مى كنيد. چه بسا افرادى در مناطق دور افتاده باشند كه از شما شايسته تر و مستعد ترند و تنها به دليل محروميت از امكانات توان دسترسى به اين امكان را نداشته باشند. حال كه چنين است اين شماييد كه بايد در كار خود جدى و دقيق باشيد تا مديون ديگران نشويد." ابوالفضل نورى در طول زمان حضور همزمان در سپاه و دانشگاه درصدد بود فعاليتهاى اين مجموعه را به هم گره بزند. كار فرهنگى و كار فيزكى را با هم تلفيق نمايد. دكتر صارمى در اين باره مى گويد: " ابوالفضل هميشه مى گفت ما وظيفه مان فقط اين نيست كه كار فيزيكى انجام دهيد و صرفاً كار فيزيكى انجام شود. بارها گفته بود بيائيد با همديگر يك شورى ايدئولوژيك راه بياندازيم. اطلاعات دينى و مذهبى مان را زياد كنيم تا يك پشتوانه قوى داشته باشيم، يعنى هم توصيه به كار فكرى مى كرد و هم توصيه به فعاليت و جنب و جوش. مثلاً يكبار مسئله آموزش نظامى مطرح شد همه اعضا هيئت علمى دانشگاه را به آموزش كشاند و خودش همه اعضاء هيئت علمى را آموزش نظامى مى داد و وقتى كه در پوشش نظامى مى رفت بسيار سختگير و خشن و جدى بود!"
ابوالفضل علاوه بر اين فعاليتها به ورزش هاى رزمى و باستانى علاقمند بود. برادرش محمود نورى در اين باره مى گويد: " روزى كه برادرم به سالن ورزشى مى رفت مرا نيز با خود برد. در راه كه مى رفتيم، گفتم: چرا اين قدر به جبهه مى روى؟ ديگر نرو! گفت: چه كنم؟ گفتم ادامه تحصيل بده. گفت:
در مدرسه كس را نرسد مقام توحيد
منزلگه مردان خدا بر سر دار است
فعاليتهاى شديد ابوالفضل عليه منافقين سبب شده بود كه بارها هدف ترور آنان قرار گيرد. ولى توانسته بود با زيركى از خطر ترور بگريزد و آقاى دكتر "رحيم اشترى " در اين باره مى گويد: "ساعت 11 شب بود كه شنيدم كسى در مىزند تا من بروم در را باز كنم صداى رگبار گلوله آمد و به دستگيره در خورده بود من با عجله دويدم در را باز كردم ديدم ابوالفضل است با حالت آشفته پرسيدم كه چه خبر است؟ ابوالفضل با آرامى و تمسخر و خنده گفت منافقين بودند اما عمر باقى بود. آمد داخل و من در اين فكر بودم كه ايشان را چطور شب نگه دارم. گفتم كه مى زنند گفت آقاى رحيم آن تير را كه انداختند نخورد مطمئن باش كه عمر من تمام نشده بود اگر عمر من تمام شود چه شب را اينجا بمانم چه جاى ديگر تمام خواهد شد."
رفتار او با خانواده و به خصوص پدر و مادرش، بسيار متواضعانه بود و اطرافيانش به ياد ندارند كه حتى يكبار سخنى بلند با پدر و مادرش گفته باشد. او صداى خوشى داشت و در سفر براى دوستان مجلس شعر بر پا مى كرد. در سفرهاى كوهپيمائى با دوستان از فرصتها استفاده مى كرد و مجالس بحث و تعليم داير نمود. او بارها به عنوان نيروى داوطلب به جبهه رفت و در عمليات گوناگون شركت نمود. و در جبهه ها براى نيروها نوحه سرائى مى كرد و به مديحه سرائى مى پرداخت. از جمله در عمليات محرم در سال 1361 حضور داشت. غلامرضا جعفرى درباره ابوالفضل در اين عمليات مى گويد: "او پيش از عمليات محرم در "سپنتا"ى اهواز نظم قرآن را به زبان تركى آغاز كرد و خلقت آدم را به زبان تركى به نظم درآورد.
مرحله اول عمليات محرم را در "جبل الحرمين" به انجام رسانديم و در مرحله سوم آن كه مقصد آن شهرك "زبيداد" بود با آقاى نورى، نماز را سر پا خوانديم و پس از رسيدن به جاده به هنگام صبح در آنجا مستقر شديم و شب هنگام پشت جاده آسفالته به زبيداد سنگر زديم كه تلويزيون در همان شب اين صحنه را نشان داده بود، در اين شرايط ابوالفضل نورى، فضل الله رفيعى (فريد) و مهرداد سلطانى با يكديگر بودند، صبح روز بعد ابوالفضل گفت: "در خواب ديدم كه يك خمپاره به دست چپ و يك تركش به اندازه يك مشت نيمه باز به زير دست و سينه ام برخورد كرده است مهرداد و فريد هم بشدت مجروح شده اند."
به هنگام ظهر در خط مقدم، و درست روبروى شهرك زبيداد ديدم كه شهيد "عبد الله بسطاميان" جلوى برانكارى را گرفته و ابوالفضل نورى كه سمت راست بدنش بشدت زخمى شده و به شدت از آن خون مى آمد حمل مى كرد. "مهرداد سلطانى " هم قطع نخاع شد و "فضل الله ر فيعى" هم كه به "فريد" معروف بود شهيد شده بود. به اين ترتيب روياى صادقه ابوالفضل عيناً تعبير شد. ابولفضل از ناحيه شكم و پشت بشدت زخمى و مدتى در تهران بسترى شد و شرايط بسيار سخت مجروحيت را بسيار صبورانه گذراند. او در سال 1362 مسئوليت اعزام نيروى سپاه زنجان را برعهده داشت و در اين مسئوليت نيروهاى بسيارى را به جبهه اعزام كرد. به همين دليل به او اجازه حضور در جبهه داده نمى شد. ولى او كسى نبود كه اين شرايط را بپذيرد به همين خاطر با عضويت بسيجى از تهران به جبهه اعزام شد و در طول حضور در جبهه فرماندهى "گردان كميل" را بر عهده داشت در تاريخ 13/1/1362 پيش از اعزام به جبهه، با لباس فرم در مراسم عقد خود با خانم "عشرت خان محمدى " كه در رشته زراعت دامى دانشگاه زنجان مشغول به تحصيل بود و از هم دوره هاى تحصيل ابوالفضل محسوب مى شد، حضور يافت و 24 ساعت پس از آن در قالب نيروهاى بسيجى لشكر "محمد رسول الله عليه السلام" سپاه تهران براى بار ديگر به جبهه شتافت. به گفته محمود نورى، ابوالفضل دو آروزى بزرگ در دنيا داشت كه آن را با مادر خود در ميان گذاشته بود. يكى از اينكه حضرت على عليه السلام را در خواب ببيند و ديگر آنكه در جبهه مفقود الاثر شود.
در فروردين سال 1362 كه آخرين مراجعت او از جبهه به منزل بود به يكى از دو آرزوى ديرين خود رسيد و حضرت على عليه السلام را پيش از عقد در خواب ديد. سه روز پس از برگزارى مراسم عقد به منطقه عملياتى بازگشت و در 22/1/1362 در عمليات والفجر 1 در منطقه عملياتى فكه مفقودالاثر شد.
غلامرضا جعفرى يكى از همرزمان او معتقد است كه ابوالفضل نورى به اسارت رژيم عراق در آمده است. او مى گويد: "فيلمى را از تلويزيون عراق ديده است كه در آن ابوالفضل با لباس پلنگى در حاليه لبخند هميشگى خود را بر لب داشته و انگشت خود را به علامت پيروزى بلند كرده بود، ديده است.
برخى نيز معتقدند در عمليات والفجر 1 رژيم عراق با استفاده از اسلحه آتشزاى فوگاز به نيروهاى ايران حمله ور شد و احتمال داده اند كه شايد اين گاز آتشزا كه به گونه اى شخص را مى سوزاند كه هيچ اثرى از او باقى نمى ماند، ابوالفضل را در كام خود فرو برده باشد.
به هر حال راز شهادت يا اسارت ابوالفضل نورى تاكنون بركسى فاش نشده و هيچ كس نمى تواند با قاطعيت درباره چگونگى شهادت يا اسارت او قضاوت كند. شش ماه پس از مفقود شده ابوالفضل پيرمردى شصت ساله بهمراه مردى ميانسال به خانواده ابوالفضل مراجعه كردند و از آنها سراغ ابوالفضل را گرفتند، پيرمرد گفت: "من خادم مسجد موسى ابن جعفر عليه السلام هستم. ابوالفضل هميشه مى آمد و از حال ما جويا مى شد و ماهيانه مبلغى به ما كمك مى كرد، خدا شاهد است الان نه به خاطر اينكه ماهيانه ام قطع شده است... من دلم براى او بسيار گرفته است شايد از ما دلگير شده... اين آقا هم كر و لال است و ابوالفضل هميشه به او كمك مى كرد." پدر ابوالفضل آرام گفت: "ابوالفضل شهيد شده است و پرسيد او با اين آقا چطور آشنا شد؟" پيرمرد گفت: "اين آقا در اطراف محله شماست و از نظر خانوادگى خيلى گرفتارند و در منزل بيمارى دارند و ابوالفضل گاهى به خانه او مى رفت و مريض را به بيمارستان مى رساند."
در سال 1369 پس از گذشت
چند سال از مفقود شدن ابوالفضل نورى وزارت فرهنگ و آموزش عالى دانشنامه افتخارى كارشناسى را در رشته زراعت به خانواده او اهدائ كرد.
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان زنجان