چرا شهید نمی شوم؟
يکشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۲۱:۵۹
شهید عبداله طاهری علاقه زیادی به شهادت داشت، همواره می گفت: نمی دانم چرا من شهید نمی شوم؟. ایشان خود تعریف می کردند: «یکبار به قم رفتم و پیش یکی از روحانیون بزرگ قم )نامش در خاطرم نیست( که بسیار معروف بود، 156 گفتم: حاج آقا تیر از بغل گوشم رد می شود ولی به من اصابت نمی کند، حتماً من لیاقت شهادت را ندارم ، یا اینکه گناهی دارم، گفتند « برو ازدواج کن » شهید بعد از آن تصمیم به ازدواج گرفتند.
شهید عبدالله طاهری دادگر در شهریورماه سال 1342 در یک خانواده مذهبی و متوسط به لحاظ مالی در آبادان دیده به جهان گشود. از دوران بچگی با مسجد آشنا بود. او در خانواده ای مقید به اسلام و تشیع و آشنا به عزاداری آقا امام حسین(ع) و از منتظرین امام زمان(عج) بودند. دوران دبیرستان ایشان همزمان با انقاب اسامی و سرنگونی شاه خائن بود.
ایشان در تمامی راهپیمایی های آن دوره چه با دوستان و چه با خانواده خود شرکت می کرد. در مدرسه با وجود مدیر طاغوتی به همراه دیگر دوستان خود دست به اعتصاب زده و راهپیمایی می کردند. اموری از قبیل دیوار نویسی، تشکیل بسیج مقداد مسجد حضرت ابوالفضل(ع) که در نزدیکی خانه بود در و کارهای اجتماعی دیگر بسیار فعال بود. با به ثمر رسیدن انقاب ایشان مانند سایر مردم ایران از فرط خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. از خاطرات 12 بهمن تا روز 22 بهمن 57 از این شهید ، یعنی آمدن امام خمینی به وطن، ایشان جزء مراقبین و محافظین قرار داشت و شبی که صدا و سیما را تصرف کردند، ایشان در آنجا حضور داشته و دوش تا دوش مردم تاش می کردند. بعد از انقاب با پیگیری فراوان آن دسته از دوستان قدیمی خود را که از راه انقاب بدور بودند ، اگر جای ارشاد و امکان بازگشت به خط امام و انقاب داشتند را نصیحت می کرد. او با زودتر سام کردن، احترام گذاشتن به آنها بصورت غیر مستقیم آنها را هدایت می کرد. آن دوستان حالا که چندی از آن زمان گذشته و هرگاه صحبتی از شهید می شود، ذکرو خیر عبداله را می گویند. انقلاب تأثیر عمیقی بر او گذاشته بود، روحیات و اخلاق او تغییر کرده بود.
مادر شهید که در تمام دوران زندگی شهید در رشد و نمو او و آشنا نمودن شهید با احکام اسامی، نماز و روزه و... با او همراه بود، در یکی از خاطره هایی که از دوران انقاب به جای مانده است ، می گوید: «در دوران انقاب به ایشان اصرار می کردم به راهپیمایی برود، ایشان سال چهارم دبیرستان بود و به شدت مشغول درس خواندن، او می گفت: شب امتحان است و باید درس بخوانم و بعد از امتحانات حتماً می روم، اما من به او بشدت اصرار می کردم، آنقدر اشتیاق انقلاب و امام را داشتم که پیروزی انقلاب و امام را از درس خواندن مهمتر می دانستم، او هم قبول کرد و در راهپیمایی ها شرکت کرد، نمرات امتحانی او در آن دوره عالی شد و این از برکات انقاب بود » با آغاز جنگ تحمیلی ، شهید عبداله طاهری شوق فراوانی برای حضور در جبهه داشتند، بعد از فتح خرمشهر ، وی برای حضور در جبهه ابراز علاقه کرد و جهت اخذ اجازه به پدرو مادر خود مراجعه نمود . مادر شهید علیرغم علاقه شدید به حضور او در جبهه، حضور او را منوط به اعزام از سپاه اعام کرد.
عبدالله نیز با قبول این پیشنهاد به سپاه، پایگاه شمیرانات رفت و ثبت نام نمود. البته چون تحقیقات زیاد طول کشید، ایشان مجبور شدند مدتی را در تهران بمانند. بعد از گذشت 6 ماه او دیگر طاقت نیاورد و از این صبر خسته شدند و طاقت ماندن نیاوردند ، و تصمیم خود را گرفته و به جبهه رفتند. بعد از رفتن شهید از سپاه برای تحقیق آمدند و پس از انجام گزینش وی به عضویت سپاه درآمد.
شهید عبداله طاهری علاقه زیادی به شهادت داشت، همواره می گفت: نمی دانم چرا من شهید نمی شوم؟. ایشان خود تعریف می کردند: «یکبار به قم رفتم و پیش یکی از روحانیون بزرگ قم )نامش در خاطرم نیست( که بسیار معروف بود، 156 گفتم: حاج آقا تیر از بغل گوشم رد می شود ولی به من اصابت نمی کند، حتماً من لیاقت شهادت را ندارم ، یا اینکه گناهی دارم، گفتند « برو ازدواج کن » شهید بعد از آن تصمیم به ازدواج گرفتند.
او از طریق معرفی یکی از دوستانش که همرزم او بود و خانم ایشان، دوستی داشت و خلاصه معرفی نمودند، با این طریق ازدواج کردند. خداوند بعد از یک سال و نیم یک فرزند پسر به نام حمید ) اسم او را از روی دوست بسیار صمیمی اش حمید آجرپز که در پنجوین عراق مفقودالاثر شده بود گذاشته بود و با شهادت او روحیات عبداله به شدت دگرگون شده بود، به طوری که همیشه در آرزوی شهادت به سر می برد( به آنها عطا نمود.
همسر ایشان تعریف می کرد: ) یک روز برای تشییع جنازه شهادت همسر یکی از دوستانم رفته بودیم، نگاه کردم دیدم عبدالله در گوشه ای ایستاده و با حسرتی باورنکردنی به جنازه شهید که در دستان مردم بود نگاه می کرد ( شهید عبداله طاهری در نامه هایی که برای خانواده می فرستاد همیشه از تک تک اعضاء خانواده یاد می کرد و در هر نامه بصورت مفصل از پدر و مادر خود به خاطر زحماتی که برای او کشیده بودند و او تا آن زمان قدردان آنها نبود تشکر می نمود. همواره از مادر خود می خواست که برای او دعا کند و از او راضی باشد ، چون می گفت رضایت مادر خیلی مهم است. به درس خواندن برادرها بسیار اهمیت می داد و از آنها می خواست در نمازهای جماعت، دعاهاو ... حتماً شرکت نمایند. در خصوص خواهران، همواره تأکید ایشان به حفظ حجاب بود و این را در همه نامه های خود تأکید می کردند. می گفتند: «حجاب شما از خون شهیدان رنگین تر است .» ضد انقاب و آمریکا و ضد اسامیون 157 می خواهند با از بین بردن حجاب ریشه اسام را بسوزانند.و برای این امر هیچ چیزی بیشتر از بی حجابی مؤثر نیست.
او همواره از ما می خواست امر به معروف و نهی از منکر را در میان دختران اقوام و پسران آنها در ابتدا و بعد در میان دوستان انجام دهیم. علاقه زیادی به درس خواندن داشت، بطوری که در همان زمان در دانشگاه به همراه برادر خانمشان ثبت نام کردند که اجل فرصت نداد. ایشان به دانشگاه برتری راه یافت . اوقات مرخصی ایشان که بسیار هم کوتاه بود، در تهران، به همراه همسر خود در مجالس سخنرانی شیخ حسین انصاریان و حاج منصور ارضی و ... مقداری را هم به سرزدن به اقوام و انجام صله رحم می گذشت. هرگاه پدر از ایشان از فعالیت های جبهه ای ایشان سراغ می گرفت ، می گفت: هیچ کاری بیش از دیگران نمی کنیم، ما هم مثل دیگران هستیم، آنقدر متواضع بود که از سؤال پشیمان می شدیم. همواره این جمله که مادیات مهم نیست و باید به فکر توشه آخرت باشیم در جمات او تکرار می شد. وقتی به او می گفتند تاش کن تا خانه ای برای خود تهیه کنی تا از مستأجری خلاصی یابی، می گفت: بالاخره یک تیکه زمین که بدون آب و برق است بهمون می دهند. او در کل مدت حضور در سپاه هیچ چیز دریافت نکرد، بارها از سپاه برای او وسائل منزل و یا موتور سیکلت به نام او در می آمد، اما از گرفتن آن خودداری می کرد و می گفت: دیگران واجب تر و از من گرفتارترند.
ایشان از پایگاه شمیرانات و بعد از پادگان ولیعصر(عج) و در اواخر بدلیل بردن منزلشان به منطقه 14 که درخیابان 17 شهریور بود ، از پایگاه مالک اشتر به جبهه می رفتند. هیچگاه نمی گذاشت مادر برای بدرقه بیاید و به او می گفت: شما کار زیاد دارید و من راضی نیستم شما بیاید. شهید عبدالله طاهری دادگر دربسیاری از عملیات ها شرکت داشت ازجمله : خیبر، والفجرها ، رمضان و ... که تا آنجا که بخاطر داریم دربیشتر عملیات ها حضور داشتند. وی هیچگاه از مقام خود در جبهه برای ما نمی گفت و از سؤال هایی که پرسیده می شد به شدت ناراحت می شد. بعد از شهادتش که از جبهه دوستانش و سپاه آمده بودند، گفتند شهید مسئول سازماندهی لشگر سیدالشهداء بوده اند. دوستانش می گفتند هرگاه به او مسئولیتی پیشنهاد می شد می گفت: من درپنهان نظارت می کنم. شوهر عمه او تعریف می کرد بعد از شهادت عبدالله پوستر شهادتش را به کارخانه کفش ملی محل کارم بردم و نصب کردم ، یکی از دوستانم آمد و گفت: آیا او را می شناسی، گفتم بله از اقوام است، او گفت: من او را می شناسم، از اخاق و خوش سیرتی و بشاش بودن و اینکه ما نمی دانستیم که او دارای مقامی است و بدون اعام در بین ما مانند دیگر رزمندگان قرار می گرفت و اینکه بعد از تجسس های زیاد فهمیده بودند که او فرمانده است. دوستانش صفات او را پر کاری و کم حرفی می گفتند. در یکی از عملیات ها عبدالله مجروح می شود، دوستانش از سر او که بسیار متورم شده بود عکس می گیرند وبرای خانواده می فرستند.
عبدالله پس از بازگشت، عکس را می بیند و بشدت دلگیر میشود. او می گوید: اگر می خواستم شما بدانید، حتماً برای ملاقات خبرتان می کردم. قول می گیرد که عکس را به کسی نشان ندهند. مادر شهید بر حسب تصادف عکس را به یکی از مادران شهید که در همسایگی ما است نشان می دهد و گفت من در خواب دیدم که عبداله نیمی از صورتش را به من نشان نمی دهد. بعد ازاین عکس فهمیدم که عبدالله زخمی بوده است. بعد ازاینکه عبداله باز می گردد و متوجه می شود که عکس را به کسی نشان داده اند، می گوید: من به شما اطمینان کردم و عکس را پاره می کند. و می گوید من راضی نیستم شما این عکس را نشان دادید. مادر از او حلالیت طلبیده و او را از خود راضی می کند.
شهید در عملیات های مختلف صدمات و مجروحیت های زیادی برداشتند، بطوری که گوش چپ شنوایی خود را ازدست داده و کشکک پایشان نیز بر اثر ترکش از بین رفته بود. یک ترکش در بالای قلب ایشان قرار گرفته بود که در صورت عمل خطر زیادی وجود داشت، دکتر به ایشان گفته بود از انجام کارهای سخت و سنگین خودداری کند که او توجهی نمی کرد . همیشه بعد از یک کار سنگین قلب ایشان درد می گرفت.
سرانجام شهید عبدالله طاهری دادگر که در شوق شهادت بی تاب بود، چند ماه بعد از عملیات فاو ، در تاریخ 9/ 1/ 65 در جاده جنوب به هنگام بازگشت از جبهه به درجه رفیع شهادت نائل گردید. نوشته هایی از شهید بدستمان رسیده است، اما وصیتنامه ایشان بدست ما نرسید.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
نظر شما