زندگی نامه شهید عبدالله الماسی بیدگلی
نویدشاهد: عبدالله الماسی بیدگلی، هشتمین فرزند حسن و تاج مختص آبادی، در سیزدهم اردیبهشت ماه سال 1341 ، مصادف با شب 21 ماه مبارک رمضان، در شهرستان کاشان استان اصفهان به دنیا آمد.
عباس الماسی، برادرش، می گوید:«عبدالله چند سال از من کوچکتر بود. در دوران کودکی آثار شجاعت و شهامت در او ظاهر بود.»
دوره ابتدایی را در مدرسه فردوسی کاشان گذراند و دوره ی راهنمایی را در مدرسه شاهیده درس خواند. او نوجوان فعال و آرامی بود.
همچنین برادرش می گوید:« او قرآن و دعا زیاد می خواند و دعاهای مفاتیح را حفظ بود. یادم می آید یک روز صبح- که ایام نوروز بود – دنبال مفاتیح می گشتم، گفت: بیا با هم بخوانیم. دیدم که زیارت عاشورا و بعضی دعاهای دیگر را حفظ است، چون مقید بود . او کتاب های اخلاقی نیز می خواند.»
به دیدن فامیل خیلی علاقه داشت و به دیدن فامیل های دور و نزدیک می رفت. او به خانواده خیلی اهمیت می داد و به پدر و مادرش خیلی احترام می گذاشت.
هر وقت بیمار بود، مفاتیح دست می گرفت و مکارم اخلاق یا دعای خاصی می خواند که به او آرامش می داد. به هر نحوی بود از قرآن کمک می گرفت. هیچ وقت مشکلاتش را به کسی نمی گفت.
دیگران عبدالله را فرد شایسته، خوب، با اخلاق و شجاع می دانستند . اوقات فراغت قرآن می خواند . او بیشتر ین امتیاز ر ا در سال 1365 در مدرسه و در مسابقه قرآن آورد.
در کارهایش مشورت می کرد. وقتی عصبانی می شد وضو می گرفت. عبدالله برای ادامه تحصیل به هنرستان صنعتی رفت و سه سال در آنجا درس خواند.
قبل از انقلاب با هم سن و سالانش گروهی را تشکیل داده بود و تظاهرات و راهپیمایی می کردند. آنها بیشتر اهل عمل بودند . اعلامیه های امام را چاپ و توزیع می کردند . با امام آشنایی کامل داشت . در جایی مأمورین او را گیر آورده بودند که به خواست خدا نجات پیدا کرد . اوقات فراغتش را به مسجد می رفت و نماز می خواند.
از افرادی که پشت سر امام بدگویی می کردند، عصبانی می شد و جلوی آنها می ایستاد و از افراد خودخواه و خودرای متنفر بود.
از سال 1356 همراه برادر خود در جلسات مبارزه با رژیم پهلوی شرکت می کرد. در این رابطه برادرش، عباس الماسی بیدگلی، نقل می کند:« از سال 1356 - که انقلاب رشد کرد و تظاهرات کم کم شکل می گرفت - خودمان نیز جلسات مخفیانه داشتیم. حتی عکس امام را بردیم برای اولین بار در سطح شهرستان کاشان چاپ و توزیع کردیم. عبدالله را در جلسات راه نمی دادیم، چون سنش اجازه نمی داد ولی او می نشست و گوش می داد و عمل نیز می کرد، بر خلاف ما که اهل حرف بودیم.»
او مرد عمل بود، به طوری که برادرش نقل می کند:« ما یک روز تصمیم گرفتیم که کلانتری دو، در دروازه اصفهان را یک طوری منهدم کنیم. یک نقشه ای کشیدیم و مقداری مواد منفجره تهیه کردیم . عبدالله به اتفاق عده ای از دوستانش بدون اینکه به ما اطلاع داده باشند، رفتند مقدار زیادی مواد منفجره تهیه کردند و شب دیگر به اتفاق بنی هاشمی ( شهید ) و کامویی ( شهید) و چند نفر دیگررفتند به خیابان دروازه اصفهان و مواد منفجره را پرتاب کردند به طرف کلانتری. طوری که بنی هاشمی و کامویی شهید شدند و عبدالله و حسین نعلچی به اتفاق- که مواد منفجره را حمل می کردند- موفق به فرار شدند. دو تا از بچه ها زخمی شدند طوری که انگشتان یکی ازبچه ها زخمی شده بود و بعد بخیه خورد . از آن زمان احساس کردم که او قبل از حرف، مرد عمل است.»
عبدالله در تظاهرات خیلی فعال بود. به طوری که در بستن خیابان و آتش زدن لاستیک برای جلوگیری از ورود کماندوها به کوچه و خیابان فعالیت می کرد.
فعالیت های اجتماعی عبدالله بیشتر درارتباط با مبارزه با مفاسد اجتماعی بود. در ریشه کن کردن اعتیاد هم سهم به سزایی داشت .
آرزویش از بین بردن ظلم، بی عدالتی، مفاسد اجتماعی، فقر و در امان بودن ناموس مردم بود.
اوایل انقلاب قرار بود حرم پیامبر ( ص) را طلا بگیرند. در همان زمان به پاسدارها یک عدد سکه می دادند. می گفت:« من آرزویم این است که وقتی می خواهند حرم پیامبر ( ص) را طلا بگیرند، اولین سکه ای که من بگیرم در راه حرم پیغمبر( ص) بدهم.»
مادرش نقل می کند:« عبدالله در کلاس دوازده درس می خواند . وقتی می خواست برود جبهه، می گفت: مادر، این کاغذ را شما امضا کن . گفتم : زود است بروی، 6 ماه درس بخوان و دیپلم را بگیر تا مدرکت دستت باشد. اما او گفت: مادر در جبهه هم می شود درس خواند. این فکر را نکن . من درسم را هم خواهم خواند.
وقتی جنگ شروع شد، دو هفته رفت مدرسه و بعد آمد و گفت:« مادر، درس خواندن فایده ای ندارد، ما باید برویم از مملکتمان دفاع کنیم.» او در 18 سالگی به جبهه اعزام شد.
با آشنایی یکی از دوستانش به نام آقای ظهیری نیا - که از مسئولین سپاه بود - به ایلام رفت و در آنجا رسمی سپاه شد و در جبهه های ایلام کار می کرد.
در 19 سالگی با خانم طاهره مختص آبادی ازدواج کرد . زندگی مشترک آنها چهار سال و نیم ادامه داشت که حاصل این زندگی مشترک 2 فرزند به نام های مریم و محمد است.
عبدالله در زمان جنگ سالی 6 ماه در جنگ بود. در یکی از عملیات ها فرمانده گردان امام محمدباقر ( ع) و یک بار معاون آقای احترامی بود . در عملیات کربلای 4 در بخش تعاون فعالیت و به خانواده های اسرا و شهدا و رزمندگان رسیدگی می کرد.
عبدالله خیلی شجاع بود. به طوری که هر رزمنده ای که از جبهه می آمد تعریفش را می کرد. او در بحران اطاعت می کرد و صبور بود. در تک روی افراد اگر کسی خود رای بود، حساسیت نشان می داد و عصبانی می شد.
او خانواده اش را خیلی دوست داشت. با این حال می گفت:« من شما را دوست دارم، اما خدا را بیشتر.»
عبدالله معاون گردان و فرمانده گردان امام محمدباقر ( ع) بود و دو بار مجروح شد.
عبدالله الماسی بیدگلی در چهارم دی ماه سال 1365 در عملیات کربلای 4 ، در ام الرصاص به شهادت رسید، او دومین شهید خانواده است.
محمد احترامی، دوستش، می گوید:« در همان عملیاتی که عبدالله شهید شد، یک ساعت قبل از آن چشمم تیر خورد. در منطقه خرمشهر آن طرف شط العرب جزایری هست متعلق به عراق، ام الرصاص و ام الباقی. بین این دو جزیره آخر جزیره ام الرصاص فتح شده بود. منتظر بودیم که وارد جزیره ام الباقی شویم، یک تیر به ران او خورد که بر اثر آن شهید شد.»
عبدالله در نامه هایش نوشته است:« از شما می خواهم دعا کنید . دعا را حفظ کنید. دعاهای یومیه را بخوانید و به دیگران یاد دهید. قرآن بخوانید و سعی کنید دوره قرآن را تشکیل دهید و به دیگران یاد دهید و اهل عمل کردن باشید. صبور باشید و از اینکه از هم دور هستیم، ناراحت نباشید . همیشه به یاد خدا باشید. الا بذکر الله تطمئن القلوب و این را می دانیم که حق بر باطل پیروز است، ان شاءالله.»
همچنین نوشته است:« خداوند را فراموش نکنید. فقط این را بگویم که اسلام و مسلمین مظلوم واقع شدند. ما مثل مردم کوفه درزمان حضرت علی ( ع) نیستیم. ما تا جان در بدن داریم، تا آخرین فشنگ و تا آخرین نفس با هر نوع تجاوزی، در هر منطقه از دنیا مقابله م یکنیم و عهدی را که با خدا بستیم به اثبات می رسانیم.
از انقلاب و حیات کثیف دشمنان برای بچه ها بگویید و به سؤالات آنها جواب دهید.
در وصیت نامه اش چنین می خوانیم:« هر وقت مشکلی پیش آمد، یا ناراحت شدید، به یاد خدا باشید. قرآن بخوانید که آرامش دهنده ی دل است . قرآن بخوانید و با عمل کردن به بچه ها یاد دهید.»
پیکر عبدالله الماسی بیدگلی را در استان اصفهان و در محل دارالاسلام شهرستان کاشان به خاک سپردند.
پی نوشت ها
- 1 سرگذشت پژوهی- مشخصات شهید،
ص 1
- 2 الماسی بیدگلی، عباس - سرگذشت
پژوهی، ص 25
- 3 همان
- 4 همان
- 5 مختص آبادی، تاج- سرگذشت پژوهی ،
ص 8
- 6 الماسی بیدگلی، عباس - سرگذشت
پژوهی، ص 35
- 7 مختص آبادی، طاهره- سرگذشت پژوهی،
ص 16
- 8 همان، ص 17
- 9 همان، ص 17
- 10 احترامی، محمد- سرگذشت پژوهی،
ص 30
- 11 همان، ص 30
- 12 همان، ص 30
- 13 الماسی بیدگلی، عباس- سرگذشت
پژوهی، ص 25
- 14 مختص آبادی، تاج- سرگذشت پژوهی ،
ص 8
- 15 مختص آبادی، طاهره – سرگذشت
پژوهی، ص 17
- 16 احترامی، محمد- سرگذشت پژوهی،
ص 30
- 17 الماسی بیدگلی، عباس- سرگذشت
پژوهی، ص 26
- 18 پرونده فرهنگی شاهد- خاطره، ص 28
- 19 همان، ص 28
- 20 الماسی بیدگلی، عباس- سرگذشت
پژوهی، ص 26
- 21 همان، ص 26
- 22 همان، ص
23 مختص آبادی، طاهره - سرگذشت
پژوهی، ص 17
- 24 مختص آبادی، تاج- سرگذشت پژوهی ،
ص 7
- 25 سرگذشت پژوهی - مشخصات شهید،
ص 2
- 26 الماسی بیدگلی، عباس- سرگذشت
پژوهی، ص 26
- 27 مختص آبادی، طاهره - سرگذشت
پژوهی، ص 15
- 28 همان، ص 15
- 29 همان، ص 16
- 30 همان، ص 19
- 31 الماسی بیدگلی، عباس- سرگذشت
پژوهی، ص 27
- 32 همان، ص 27
- 33 احترامی، محمد- سرگذشت پژوهی،
ص 30
- 34 مختص آبادی، طاهره - سرگذشت
پژوهی، ص 19
- 35 سرگذشت پژوهی - مشخصات شهید،
ص 2
36 همان، ص 1
- 37 همان، ص 2
- 38 احترامی، محمد- سرگذشت پژوهی،
ص 32
- 39 پرونده فرهنگی شاهد- نامه
- 40 همان
- 41 مختص آبادی، ط اهره- سرگذشت
پژوهی، ص 17
- 42 همان، ص 17
- 43 سرگذشت پژوهی- مشخصات شهید،
ص 2
منبع : فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان اصفهان