مالک خیبر
نوید شاهد: در حوالی دماوند به دنیا آمد. اما بزرگ شده ورامین بود. در دوره دبیرستان هم درس می خواند هم کار می کرد. عجیب است! گویی انسانهای بزرگ باید سختی های زیادی تحمل کنند!
در یک چاپخانه کار می کرد. سپس در یک بنگاه حسابدار شد. به خاطر صداقتش بیشتر کارها را به او می سپردند.
تربیت دینی و روحیه انقلابی داشت. در ایام انقلاب کارهایی می کرد که کسی جرات انجام آنها را نداشت.
در بیداری مردم ورامین نقش به سزایی داشت. خودش را وقف انقلاب کرده بود. هرچه که از بهره های مادی دنیا جمع کرده بود برای انقلاب خرج کرد.
بیشتر اوقاتش را صرف فعالیتهای فرهنگی مسجد حجت ابن الحسن (عج) می کرد.
اوایل 58 وارد سپاه شد. مختصر حقوقی را که می گرفت در راه مسائل فرهنگی هزینه می کرد.
با فعالیتهای گسترده فرهنگی خود مانع فعالیت گروهکها می شد. بر پایی نمایشگاه عکس و پوستر و...در دبیرستانها و مساجد و... به قم می رفت. از هزینه شخصی خود کتابهای مذهبی تهیه می کرد. بعد هم نمایشگاه کتاب برپا می کرد.
با تخفیف بالا به جوانان کتاب می داد. در این را ضرر مالی می کرد اما به دنبال بهره معنوی بود. این کار مانع فعالیت منافقین در مدارس آن منطقه بود.
او به راستی به دنبال فعالیت فرهنگی بود. می دانست انقلاب اسلامی نیازمند کار فرهنگی برای نسل جوان است.
کلام نورانی پیامبر به امام علی (ع) را به خوبی عمل می کرد.
یا علی (ع) اگر یک نفر به واسطه تو هدایت شود برتر است از آنچه آفتاب بر آن می تابد.
با شروع جنگ دیگر لحظه ای آرامش نداشت. از همان روز اول راهی شد. چهار بار به سختی مجروح شد.
حتی یکبار خانواده، خود را برای شهادت او آماده کردند.
یکبار در حین عملیات به اسارت نیروهای عراقی در آمد! به زبان عربی مسلط بود. همین باعث شد که بتواند از بند آنها بگریزد.
انسان عجیبی بود. مثل او کمتر یافت می شد. در دو کوهه او را به عنوان معلم اخلاق می شناختند.
ارتباط عجیبی با خدا داشت. در یکی از عملیاتها که فرمانده گردان مقداد بود بر بالای ارتفاعی محاصره شدند.
همه از تشنگی ناله می کردند. دستها را به دعا برداشت. باورش مشکل است. اما باران شدیدی آمد. همه سیراب شدند!
یکبار با شهید همت برای شناسایی به عمق مواضع دشمن رفتند. بعد هم موفق می شوند به کربلا رفته و حرم اقا امام حسین (ع) را زیارت نمایند!
در سال 60 با دختری پارسا و پاکدامن ازدواج می کند. پس از عملیات آزادی خرمشهر به لبنان اعزام می شود. سپس به جبهه ها برگشته و فرماندهی گردان مالک را به عهده می گیرد.
مدتی نیز فرمانده تیپ سلمان بود. در عملیاتهای والفجر به همراه گردان خط شکن مقداد حماسه ها آفرید.
وقتی در بیمارستان به حالت اغماء رفته بود لبانش تکان می خورد! گوشم را جلوی دهانش بردم؛ قرآن می خواند.
عاشق گمنامی بود. چرا که گمنامی را صفت یاران خدا می دانست. برای همین هیچگاه از مسئولیتهایش چیزی نمی گفت.
ساده زندگی می کرد. فرمانده و مدیری کاردان بود. بسیار منظم بود. پیرو واقعی ولایت بود. هیچگاه نماز شبش ترک نشد و ....
همه این خوبی ها در مالک خیبر جمع شده بود. محمدرضا کارور فرمانده دلاور گردان مالک درعملیات خیبر.
هشتم اسفند 62 پیکر پاکش در طلائیه ماند تا راهیان نور از نورانیت او کسب فیض کنند.