«دلهرههای آخرین خاکریز»؛ روایتی از زندگینامه شهید محمدرضا شمس آبادی
يکشنبه, ۰۴ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۰۳
محمد اصغرزاده دست به قلم گرفته و زندگینامه محمدرضا شمس آبادی را از زبان دوستان و همرزمانش در «دلهرههای آخرین خاکریز» با زبانی شیوا روایت میکند.
محمد اصغرزاده در مقدمه کتاب نوشته است: «اواخر سال 1393 جواد، پسر شهید شمسآبادی پیشنهاد داد خاطرات پدرش را بنویسم. جهادسازندگی سبزوار 24 ساعت مصاحبه با خانواده و همرزمان شهید گرفته بود. کار را با مطالعه این 24 ساعت مصاحبه شروع کردم. قرار بود یک کتاب مینیمال درباره شهید بنویسم. مصاحبهها بیشتر حول مباحث اخلاقی شهید بود و جسته و گریخته موضوعات دیگر هم مطرح شده بود. اما خوبی این مصاحبهها این بود که شمای کلی از زندگی شهید را برایم ترسیم کرد.
نویسنده این اثر میگوید: «شهید به واسطه یک خواب در خرداد 1360 وارد جهاد سازندگی میشود و حضورش در جهاد تا اسفند 1365 ادامه پیدا میکند. شهید ساخته و پرداخته و تربیت شده جهادسازندگی است. به عنوان یک نیروی تازهکار وارد جهاد و در ادامه عضو شورای مرکزی جهاد سازندگی سبزوار میشود و فرماندهی گردان مهندسی رزمی جوادالائمه(ع)، آخرین مسئولیتش در جهاد سازندگی است. تنوع فعالیتهای شهید به حدی است که خاطراتش عملاً اکثر کمیتههای جهاد و فعالیتهای مختلف جهاد را در بر میگیرد.»
نویسنده در ادامه مقدمه میگوید: «مصاحبهها را از خرداد 1394 شروع کردم. اولین مصاحبه را با محسن عمادیپور انجام دادم که شناخت خوبی از شهید داشت و تا آخرین لحظه همراهش بود. لیستی کامل از کسانی که با شهید همکاری داشتند به من داد و مصاحبهها تا مهر 1394 ادامه پیدا کرد تا این که تقریباً در اکثر برهههای زندگی شهید به اطلاعاتی که میخواستم رسیدم. دو مقطع حضور شهید در مرکز هماهنگی امور شوراهای روستایی و پایگاه آیتالله منتظری از بخشهایی بود که اطلاعات کم داشت. بخش اول را در نهایت با تحقیقات زیاد توانستم نسبتاً پر کنم ولی دوران حضور شهید در پایگاه آیتالله منتظری همانطور ناقص ماند. تا آخرین روزهای تدوین هم به دنبال پر کردن این خلاء بودم ولی در نهایت آنچه که باید میشد نشد و این بخش را با استفاده از دستنوشتههای شهید نوشتم.»
محمد اصغرزاده تاکید دارد: «آنچه که در تمام این کتاب آورده شده تماماً حاصل اطلاعات گرفته شده از مصاحبههاست و سعی کردم هیچ دخل و تصرفی در اطلاعات و بیان راویان نداشته باشم. وقتی خاطرات یک رزمنده رامیخوانیم نسبتاً فضاهای مطرح شده برای مخاطب آشناست. ولی در جهادسازندگی به خاطر نپرداختن به فعالیتهای جهادگران اکثر فعالیتهای شهید برای مخاطب ناآشناست. این موضوع کمی نوشتن را سخت میکرد. نمیشد از فعالیتهای شهید در مرکز هماهنگی امور شوراها گفت و قبلش مخاطب را با فعالیتهای این مرکز آشنا نکرد. تقریباً این مشکل را در نگارش تمام فعالیتهای شهید داشتم. هر چند تمام تلاشم را کردم که این توضیحات و گزارشات را در دل ماجرا و قصه روایت کنم ولی بخشهایی هم در کتاب هست که شاید روایت گزارشگونه داشته باشد. هر چند تلاش کردم با تمام افراد مطلع از شهید مصاحبه کنم ولی هنوز هم آدمهایی که از شهید شمسآبادی حرف برای گفتن داشته باشند هستند. حرفهای که امیدوارم به واسطه چاپ این کتاب، به صاحبان آن حرفها برسم و در ویرایش بعدی این کتاب را غنیتر کنم.»
در بخش «پشتیبانی جنگ» میخوانیم: «همان روزهایی که محمدرضا و طاهره داشتند زندگی جدیدشان را مزه مزه میکردند، مسئولان جهاد سبزوار هم در تکاپوی انتخاب شورای مرکزی جدید بودند. باید از نیروهای بیحاشیه و با سابقه جهاد سه نفر را برای شورای مرکزی انتخاب میشدند. انجام دادن درست این کار نیاز به بزرگتر داشت و باز این حاج آقانوباغی بود که کار را هدایت میکرد. در جلسهای که با حضور ایشان در مجتمع جهاد برگزار شد، محمد بابایی برای امور ستادی و حسین افچنگی برای کارهای عمرانی انتخاب شدند. مانده بود نفرسوم که حسین افچنگی، محمد رضا را پیشنهاد کرد.»
در وصیت نامه این شهید میخوانیم: «خدایا به معاد ایمان دارم و معتقدم که جهان را بیهدف نیافریدهای و برای رسیدن به هدف، انسانهای والا مقامی برگزیدهای تا الگو و اسوه باشند. خدایا، شکرت میکنم تو را بیحد که من در عصری قرار گرفتم که اسلام این دین همیشه زنده و حیات بخش دوباره جان گرفت و امروز احکام اسلام و قرآن پیاده میشود.»
کتاب «دلهرههای آخرین خاکریز» نوشته محمد اصغرزاده به شمارگان دوهزار نسخه، در 240 صفحه، با قیمت 25 هزارتومان، از سوی انشارات راه یار منتشر شد.
نظر شما