زندگینامه شهید علیرضا اختراعی
نوید شاهد- عليرضا اختراعي، فرزند جواد و شوكت، در سوم بهمن ماه سال 1341در شهر كرمان به دنيا آمد. او در همان اوايل كودكي، قرآن را فراگرفت . مادرش چون دو فرزند خود را از دست داده بود، او را بسيار دوست داشت. از آن جا كه خانه ي آنها مكتب خانه بود، با نواي قرآن رشد يافت و آيات قرآن، تأثير به سزايي در شكل گيري شخصيت او داشت.
مساجد را ترک نکنید

نوید شاهد: عليرضا اختراعي، فرزند جواد و شوكت، در سوم بهمن ماه سال 1341در شهر كرمان به دنيا آمد.

او در همان اوايل كودكي، قرآن را فراگرفت . مادرش چون دو فرزند خود را از دست داده بود، او را بسيار دوست داشت.

از آن جا كه خانه ي آنها مكتب خانه بود، با نواي قرآن رشد يافت و آيات قرآن، تأثير به سزايي در شكل گيري شخصيت او داشت.

مادرش در اين باره مي گويد:« او در بين اسباب بازي هايش به تفنگ و دوچرخه، علاقه خاصي داشت. در دوران كودكي اش بچه اي ساده و پر تحرك، خوب و مهربان بود و از همان اوايل كودكي، آيات قرآن لالايي او بود.»

دوران ابتدايي اش را در دبستان جيحون گذراند و دوران راهنمايي خود را در مدرسه ي شهاب سپري كرد.

عليرضا در دوره ي كودكي، رهبري بچه ها را بر عهده داشت و مطالب خود را به زبان طنز به ديگران منتقل مي كرد.

مدتي در يك مغازه صافكاري و نقاشي اتومبيل، مشغول به كار بود، و به محض اين كه سپاه شكل گرفت، وارد سپاه شد. با واحدهاي نيروي رزمي، گشت زني، اطلاعات، ستاد بازپروري و ستاد مبارزه با مواد مخدر همكاري داشت.

اوايل ورود به سپاه، در واحد عمليات و گشت زني شبانه، مشغول به خدمت بود. از زمان شروع جنگ، يعني سال 1359 ، جزو گروه عمار شد، كه در كردستان با چند تن ديگر، فعاليت مي كردند.

كار اين گروه، كمين و ضد كمين و انجام عمليات هاي محدودي بود كه در كردستان انجام مي شد.

در اوايل جنگ وقتي شنيده بود، كه سپاه احتياج به نيرو دارد، با اصرارزياد توانست پدرش را راضي كند، و به نيروهاي داوطلب بپيوندد.

او تا 24 فروردين سال 1360 ، در كردستان بود و پس از آن، مسئول مركز بازپروري كرمان شد. او با معتادان خوش رفتاري مي كرد و آن ها را تشويق مي كرد كه ترك كنند.

اختراعي مدتي هم مسئول حفاظت فرودگاه بود و بعد از آن به جبهه رفت. تا 24 بهمن 1364 ، در جبهه بود و دوباره به كرمان برگشت.

تا چهارم اسفند ماه سال 1364 ، در بردسير فرماندهي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي اين منطقه را بر عهده داشت و مردم بردسير از او راضي بودند. از بردسير در چهارم اسفند ماه سال 1364 ، به جبهه شتافت و تا 17خرداد ماه سال 1365 ، هم در جبهه بود.

از اموال بیت المال نگهداری می کرد و خیلی صبور و قوی بود

او فردي منظم و مرتب بود و در هر حال، لباس مقدس سپاه را بر تن داشت.

عليرضا فردي صبور و متين بود و عاشق عمليات، جاذبه ي قوي و خوبي داشت. از مرگ نمي ترسيد و در نگهداري اموال بيت المال، تلاش و جديت داشت.

اوقات فراغتش را با مطالعه می گذراند و خیلی قناعت می کرد و صبور بود

فردي مطيع و مؤدب، و در عين حال قاطع بود. از روحيه اش پيدا بود كه از افراد چاپلوس بدش مي آيد.

او از كساني كه قصد ضربه زدن به نظام و انقلاب را داشتند متنفر بود.

اوقات فراغت او بيشتر صرف مطالعه، يا ورزش مي شد. بردبار و با قناعت زندگي مي كرد و مشكلات را با صبر و تحمل، حل مي كرد.

فرماندهي گردان 413 و پدافند فاو را به عهده داشت و گردان را به خوبي اداره مي كرد.

او اهل تدبير بود و پيرامون كارهايش فكر مي كرد و بعد عمل مي كرد .صداقت او را همگان دوست داشتند. اهل دروغ و ريا نبود.

دعا و نماز و مناجات او، سروقت و با حال و هواي خاصي انجام مي شد .

زياد صحبت نمي كرد. تيراندازي نمونه بود. با اسلحه ي سيمينوف دقيق تيراندازي مي كرد.

او با مديريت و فرماندهي خود، به آموزش نيروهاي تحت امر، بازسازي و ترميم يگان رزمي، تقسيم كار و تعيين مأموريت ها تا پايين ترين رده، امور مربوط به شناسايي و طراحي عمليات توجه خاصي داشت.

رضايي، همرزمش، نقل مي كند:« يك نفر بود كه موتور 1000 داشت،( آن وقت ها هر كس سوار اين موتور مي شد جرم محسوب مي شد.)

و به خاطر دهن كجي به قانون، سوار اين موتور شده بود. هيچ كدام از افراد گروهان نتوانستند او را دستگير كنند. چون آن فرد كاراته كار هم بود.

از عليرضا كمك خواستند. او با درايت و اعتماد به نفس بالاي خود، مجرم را دستگير كرد و تحويل مقامات داد.

هر وقت عليرضا اختراعي را در خط مي ديديم، خيالمان راحت بود ومي دانستيم نيازي نيست كه ما خط را بازديد كنيم. عليرضا تعريف مي كرد يكي از نيروهايش به نام ناصر كه سن و سال كمي داشت در بيرون سنگر نشسته بود. و عليرضا مشغول ساختن وضو براي اداي نماز بود كه يك دفعه صداي خمپاره اي را مي شنود عليرضا بلافاصله خود را روي ناصر پرتاب مي كند تا جان ناصر را نجات دهد ولي خودش از ناحيه پاها تركش مي خورد و آمبولانس براي بردن آن ها جا نداشت، عليرضا پارچه اي را روي زخمهايش مي بندد و سوار ماشين لندكروز خودش مي شود و ديگران را به درمانگاه مي رساند وقتي كه به درمانگاه مي رسد از بس كه خون از بدنش خارج شده بود بيهوش به زمين مي افتد و فوراً عليرضا را به تهران و از آن جا به اصفهان منتقل مي كنند وقتي كه خانواده اش به استقبال او رفتند ديدند عليرضا عصا در دست دارد و براي اينكه مادرش متوجه زخمي شدنش نشود خود را به ماشين تكيه داده بود و گفت هيچ اتفاقي برايم نيفتاده ناراحت نباشيد.

دايي او تعريف مي كرد وقتي دكتر تركش ها را از بدن عليرضا خارج مي كرد پس از پانسمان متوجه مي شود كه دكمه اوركت سوراخ شده دكتر به سرعت دكمه ها را باز مي كند و يقين مي كند كه تير به قلب عليرضا اصابت كرده، تركش دكمه لباس و خود لباس را پاره كرده بود خودكاري كه در جيبش بود را شكسته بود و به قرآني كه مادرش به همراهش كرده بود رسيده بود سرد شده و به بدنش اصابت نكرده بود.

يكي از دوستانش مي گويد:« از اهواز عازم كامياران بوديم، با يك وانت لندكروز پر از مهمات، كه روي آن ها را چادر كشيده بوديم . به اولين ايستگاه بازرسي كه رسيديم، او حكم مأموريت را نشان داد و سريع حركت كرد. هنوز خيلي از آن جا دور نشده بوديم، كه عليرضا به سرعت پا روي ترمز گذاشت. با تعجب پرسيديم: چي شد؟ گفت نزديك بود هر سه نفر ما به هوا برويم. وقتي به پشت سر نگاه كرديم يكي از مسئولان را ديديم، كه مي خواست به طرف ماشين شليك كند. عليرضا با عصبانيت گفت: چه كار مي خواستي بكني؟ ماشين پر از مهمات است و خلاصه به خير گذشت . ساعت 6 عصر بود كه مهمات را به كامياران رسانديم.»

يكي از دوستانش مي گويد:« از خاطراتي كه از خودشان شنيدم، اين بود كه مي گفت :« در جبهه روزي مرا موج انفجار گرفته بود. مرا با برانكارد به پشت جبهه انتقال مي دادند در كنار خاكريز، يكي از سربازان را كه مجروح شده بود، ديدم، از كساني كه مرا حمل مي كردند، خواستم كه من را زمين بگذارند، و او را هر چه سريعتر به پشت جبهه ببرند.»

بعد از عمليات والفجر 8 بود كه عليرضا مسئول گردان خط پدافندي كارخانه ي نمك شد. او بسيار مقتدر بود و هرگز مسئوليتي را نمي پذيرفت، مگر آن كه به آن پايبند باشد. او در عمليات هاي مختلفي شركت داشت. از، جمله: والفجر 2، كربلاي يك، والفجر 3، كربلاي 4، نصر، والفجر 4، كربلاي 5، عاشورا، والفجر 8، كربلاي 8، بدر، والفجر 10 ، كربلاي 10 ، و تك فاو.»

آقاي رمضاني، همرزمش، نقل مي كند:« ساعت 4:30 صبح روز 1367/1/28بود كه دشمن، تك زده بود، در اين هنگام، ما دو گردان لشگرثارالله، در فاو بوديم.»

بعد از مدتي جنگيدن سراغ اختراعي را گرفتيم:« گفتند با چند نفر ديگر به سمت دشمن رفته است. در اين مأموريت، ماشين او تركش خورد، و پنچر شد . او از ماشين پايين مي آيد و نيروهاي خود را با يكي از فرماندهان گروهان، به خط مي فرستد و خود برمي گردد تا ماشين را درست كند و به طرف خط بيايد.

در نزديكي هاي كارخانه ي نمك، يك جاده ي آسفالت بود، كه از جاده ي ام القصر جدا مي شد. به طرف كارخانه ي نمك رفت در اين جاده يك سه راهي بود، كه معروف به «سه راه مرگ» بود، در زمان عمليات، ماشيني كه از اين جاده عبور مي كرد خيلي كم سالم مي ماند . و اغلب گلوله مي خورد. زيرا اين سه راه مرتب زير آتش دشمن بود . بعد از مدت كوتاهي كه با نيروهاي دشمن درگير شديم، ماشين لندكروز اختراعي از پشت سرما آمد، و به سرعت از كنار ما رد شد. اختراعي براي اين كه نيرو و مهمات به خط برساند خطر را به جان خريد و به طرف دشمن حركت كرد. تا بتواند سريع تر عمل كند و دشمن را عقب براند . نيروهايي كه روبرگردانده بودند، ماشين را ديده بودند كه عراقي ها آن را به رگبار بستند. در اين حال بود كه ماشين از جاده به پايين افتاد.

او در تاريخ 1367/1/29 ، در عمليات والفجر 8 در منطقه فاو مفقودالا ثر گرديد.

مطالعه داشته باشید و مساجد رو ترک نکنید و سعی کنید حرفهای مفید برای گفتن داشته باشید

شهيد در وصيت نامه ي خود مي نويسد:« مسجد ها را ترك نكنيد. مطالعه زياد داشته باشيد. كم صحبت كنيد، وقتي صحبت مي كنيد، سعي كنيد ديگران از حرف شما پند گيرند.»

به مادرش سفارش مي كرد:« امر به معروف را فراموش نكن . اما توجه داشته باش كه حرفت تأثير داشته باشد.

او مي گفت: نماز اول وقت را ترك نكنيد، كه ما هر چه داريم، از اين نمازهاست. پشتيبان ولايت فقيه باشيد و امام را تنها نگذاريد.

پيداي ناپيدا

به ياد جاويدالاثر شهيد عليرضا اختراعي

مفقود گفتنتان خطاست

و ناپيدا ديدنتان خطايي ديگر

مفقود كسي و چيزي است كه نشاني از آن نباشد

شما در هر قدم از راهي كه رفته ايد، گلي كاشته ايد و نهالي نشانده ايد

از هر قطره قطره خونتان لاله اي روئيده است، به نشان شما، سرخ و خرم

نشان حماسه و ايثار

نشان صداقت و خلوص

نشان تعهد و تعبد

چگونه مي توانيد بي نشان باشيد؟

گمشده آنانند كه راهشان كج بود كه گمراه شدند نه شما كه صراط مستقيم را پيش رو داشتيد و در خط امام بوديد و به سوي كربلا مي رفتيد، بسوي كعبه دلها، بسوي توحيد، بسوي خدا، بسوي بهشت چه مي دانيم پيكر پاكتان كجاست.

اگر همراه امواج، به دريا رفته ايد.

اگر شيار كوه ها و عمق دره ها شما را در دل خود جاي داده

اگر در گورهاي دسته جمعي آرميده ايد.

يا نقابي از خاك بر چهره پر فروغتان كشيده ايد

يا به صورت شهيد گمنام، در گلزار شهداي دياري ديگر خفته ايد

يا اگر در چنگ بعثي ها اسيريد

و اگر زير شكنجه ها به شهادت رسيده ايد.

نمي دانيم، هر كجائيد، در هر حالي هستيد، پيش مائيد

پيش خدائيد مزار مقدستان تك تك خانه هاي ما

كوچه هاي ما، دل هاي ماست

در انديشه مائيد، در جان مائيد، هر دلي خانه شماست شما كه خدا را يافته ايد، چگونه مي توانيد مفقود باشيد

سنگريزه هاي دشت خوزستان، يك يك شاهد شمايند

موج هاي اروند و كارون و خليج فارس، به ياد شما متلاطم اند

كوه ها و ارتفاعات جبهه هاي غرب، هر كدام يادنامه مجسمي از شماست.

شما نه مفقوديد و نه بي اثر و نه گمنام و نه بي نشان

همه جا اثر و نشان شما همچون پرچمي در اهتزاز است.

شما پيدايان ناپيدائيد. ناپيدايان پيدائيد

شما از فرط ظهور غائبيد

از شدت ظهور در خفائيد

چه كسي مي گويد شما ناپديد و مفقودالاثريد؟

شما مفقودان موجودتر از بسياري موجودهائيد

شما هست هاي نيست نما، زنده تر از بسياري نيست هاي هست نمائيد

اگر شما «مفقود» باشيد پس «موجود» كيست؟

شما هستيد

چرا كه با شهادت، والاترين وجود و بدترين هستي و آشكارترين حضور را داريد

شهادت، خود حضور است نه غيبت

ظهور است نه خفا

اگر كسي شما را نيافته و نديده، گناه چشم به سوي اوست

كدام چشم بيدار و ديده بيناست كه شما را نبيند و نيابد؟

پيكر بي مزارتان در جبهه هاي نور، روزها عطر مي افشاند و شب ها نورمي پراكند.

و مزار بي پيكرتان در شهرها، شمع جمع خانواده هاست

و الهام بخش زائران و نشاني از آن حماسه و ايثار

و يادگاري از آن جهاد و شهادت و اثري از شما پاكان

غايب از نظرجسدهاي مطهرتان بر دشت جبهه ها

يادآور صحراي نينواست

مگر پيكر سالار شهيدان هم سه روز، بر خاك كربلا و زير گرماي سوزان خورشيد آن دشت نماند؟

مظلومي شما يادآور مظلوميت «آل محمد» در طول تاريخ است

مگر مزار علي(ع) تا زمان هارون الرشيد مخفي نبود

مگر مدفن حضرت زهرا(س) هنوز هم نامعلوم نيست

اما كيست نداند كه

نام علي و فضايل او، آوازه عدلش، برق ذوالفقارش

اشك ديدگان گريانش، عطوفت و مهرباني اش

قاطعيت و صلابتش، خروش ميدان هاي رزمش

نجواي پرسوز نيمه شبش، طنين بلاغت صدا و سخنش

كرم و بزرگواري و زهد و ايثار و سخاوت و صبرش

زمين و زمان را فرا گرفته بود

و كدام دلست كه مهر زهرا(س) و نام مقدس

و ياد معطرش را در دل و بر زبان نداشته باشد؟

مگر نه اين كه نامش صفاي خاطرها و كرامت بخش زمان هاست

مگر زهراي اطهر كه قبرش ناپيدا است، از نظر ناپديد است؟

آه اي شهيدان بي مزار

با ديدن قبر بي پيكرتان يادتان زنده و داغتان تازه مي شود

اي داغ محبتتان بر دل ها

اي ياد معطرتان در خاطره ها

اي نام خوبتان هميشه بر زبان ها

ما سوگواران سياهپوش اما سرخ روي شمائيم

كه هنوز چشم به راهيم

با مژه هامان راهتان را جارو مي زنيم

با اشك هامان راهتان را آب مي پاشيم

به اين اميد كه طلوع مجددتان را نظاره كنيم

و در ركاب امام زمان(عج ) شما را ببينم كه به نصرت حق و ظفر رسيده ايد.

پي نوشت ها

-1 پرونده كارگزيني شاهد- كپي شناسنامه

-2 مشرف زاده ثاني، شوكت- سرگذشت

پژوهي، صص 29 و 33

-3 همان، ص 33

-4 همان، ص 34

-5 سرگذشت پژوهي، ص 29

-6 همان، ص 39

-7 همان، ص 58

-8 همان، ص 52

-9 همان، ص 53

-10 همان، ص 58

-11 همان، ص 59

-12 همان، ص 60

-13 همان، ص 64

-14 همان، ص 66

-15 همان، ص 65

-16 همان، ص 67

-17 همان، ص 68

-18 همان، ص 75

-19 همان، ص 75

-20 همان، ص 76

-21 همان، ص 93

-22 همان، صص 92 و 91

-23 همان، صص 92 و 91

-24 پرونده كارگزيني شاهد - گواهي مفقوديت

-25 پرونده فرهنگي شاهد

-26 همان

-27 همان

-28 همان

-29 همان

-30 همان

-31 همان

-32 همان

-33 همان

-34 همان

-35 همان

-36 همان

-37 همان

-38 پرونده فرهنگي شاهد- وصيت نامه

-39 همان

-40 پرونده فرهنگي شاهد

منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان کرمان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده