چرایی مظلومیت شهید بهشتی در مکتب امام(ره)
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، هفتم تیرماه سال ۱۳۶۰ بود که دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، در حالی که جمعی مسؤولان نظام، همچون آیتاللّه بهشتی رئیس دیوان عالی کشور، چهار وزیر، دوازده معاون وزیر و حدود سی نماینده مجلس در آن جلسه حضور داشتند، توسط منافقان منفجر شد و ۷۲ یار وفادار انقلاب و امام به شهادت رسیدند.
آیتالله بهشتی یکی از اعضای موسس حزب جمهوری اسلامی در تاریخ 29 بهمن 1357 بود. حضرت امام خمینی (ره) پس از شهادت آیتالله بهشتی، از ایشان به عنوان شهید مظلوم یاد کردند. در بخشی از پیام ایشان درباره شهید بهشتی آمده بود: «بهشتی مظلوم زیست و مظلوم مرد و خار چشم دشمنان اسلام بود».
مظلوم بودن شهید بهشتی را در زمانه حاضر میتوانیم از میزان اندک آثاری که درباره زندگی و زمانه وی منتشر شده، درک کنیم اما به تعبیر امام خمینی(ره)، شهید بهشتی در زمانه خودش هم مظلوم بود که شاید بتوان یکی از دلایل آن را شایعاتی دانست که درباره وی توسط منافقین بارها و بارها تکرار شده بود. آنها میکوشیدند با این شایعات و اتهامات که اغلب از طریق شبنامهها، جزوات و نشریات محلی منعکس و در میان مردم انتشار می یافت، چهره ایشان و سایر روحانیون را نزد عامه مردم تخریب کنند.
گاهی می نوشتند: بهشتی فئودال زاده و سرمایه دار است. گاهی می گفتند: او در شمال تهران منزلی دارد که فاصله درب ورودی آن با ساختمان به بیست دقیقه پیاده روی نیاز دارد. در کنار اینها به اصطلاح استدلالهایی نیز ارائه میشد تا هیچ شک و شبههای برای خوانندگان و شنوندگان باقی نماند و حتی مذهبی ها و انقلابی ها نیز باورشان بیاید.
ماجرای همسر آلمانی شهید بهشتی
شایعه شده بود که همسر آیتالله بهشتی آلمانی است و فارسی بلد نیست صحبت بکند و بچههایش نیز همین طور. این شایعه در جبههها میان رزمندگان هم کارساز شده بود و حتی فرماندهان جبهه ها را نسبت به وی بدبین ساخته بود.
در این میان آیتالله بهشتی طی سفری به جبههها مجبور شد همسرش را نیز با خود به اهواز بیاورد تا او در میان رزمندگان سخنرانی کند و آنها از نزدیک مشاهده نمایند که همسر بهشتی آلمانی نیست و فارسی هم خوب بلد است. هرچند همسر آیتالله بهشتی چند جلسه در «زینبیه اهواز» برای خانمها و بسیجیها صحبت کرد اما این صحبتها تاثیر چندانی نداشت زیرا هنوز آنها به تهران نرسیده بودند که شایعه دیگری بر شایعات قبلی افزوده شد و گفتند: «این خانم همسر بهشتی نبود و فرد دیگری را آوردند به جای او صحبت کرد!»
ایجاد اغتشاش در سخنرانیها و افترا آیتالله بهشتی
شهید بهشتی به هرشهر و دیاری میرفت و در هر جلسهای برای سخنرانی حاضر میشد، مردم ناآگاه را بر ضد او تحریک میکردند. آنها میآمدند مجلس را به هم میزدند و مانع از سخنان او میشدند. تاسف بار این که تعداد زیادی از روحانیون ساده اندیش، بازی این شیطنت ها را خورده و به جمع مخالفان بهشتی پیوسته بودند و در برخی مراحل جلوتر از منافقین و بنی صدری ها به طبل تهمت، افترا و شایعه میکوبیدند. یکی از این آقایان که به تندخویی و پرخاش شهرت داشت، بهشتی مظلوم را به «راسپوتین» راهب (یک اسقف مسیحی بود که به دربار تزار روسیه (نیکولاس رومانوف) نفوذ کرده و همه کاره او شده بود. او مشکل اخلاقی هم داشت و به همین سبب توسط شاهزادگان کشته شد.) تشبیه کرده بود. این بود که در محیط دانشگاهی بعضی دانشجویان از باب تمسخر و تحقیر او را «اسقف بهشتی» خطاب میکردند.
شایعه سنی بودن شهید بهشتی
صفحه اینستاگرامی سیره علما با انتشار تصویری از نماز شهید آیت الله بهشتی نوشت: اوایل انقلاب منافقین شایعه کرده بودند که شهید بهشتی سنی است و به ولایت امیر المومنین علی (سلام الله علیه) اعتقادی ندارد و حتی در اذان و اقامه عبارت (اشهد ان علیا ولی الله) را نمی گوید!
به شخصی که این شایعه را باور کرده بود گفتند: در نماز جماعت ایشان شخصا شرکت کن تا خودت شهادت به ولایت علی (علیه السلام) را با گوش های خودت بشنوی!
از آن طرف دوستان به شهید بهشتی هم گفتند: اگر ممکن است امشب این عبارت را کمی بلندتر بگوئید تا این آقا بشنود و رفع شبهه بشود! آن شب شهید بهشتی آن عبارت را که مستحب هم هست نگفتند. بعد از نماز وقتی از ایشان پرسیدند، فرمودند: «من تمام وجودم به ولایت امیرالمؤمنین شهادت می دهد, اما امشب دیدم اگر بگویم به خاطر ولایت و محبت امیرمومنان نیست, بلکه به خاطر این است که یک مخالف خود را راضی کنم, پس نگفتم!»
شهید بهشتی و امام موسی صدر مثل برادر بودند
علیرضا بهشتی در پاسخ به شبهات و شایعاتی که سایتهای خارجی درباره شهید آیتالله بهشتی مطرح میکنند، میگوید: «مدتی پیش یکی از سایت های خارجی خاطرات یک جاسوس آمریکایی را منتشر کرد که در آن آمده بود شهید بهشتی از کشته شدن امام موسی صدر استقبال می کرد. این در حالی است که شهید بهشتی و امام موسی صدر مثل برادر بودند، هم سن و خویشاوند بودند، همفکر و با هم در ارتباط بودند. شهید بهشتی آخرین دیداری که با امام موسی صدر داشت در شهریور 1357 در بوخوم آلمان بود که من هم در آنجا حضور داشتم و به خوبی آن را به یاد می آورم. بعد از آن بود که جریانِ لیبی پیش آمد. ایشان مرتب پیگیر بودند اما در این سایت به گونهیی نوشته شده بود که انگار شهید بهشتی ایشان را به دام قذافی فرستاد.»
شبهه انحصارطلبی شهید بهشتی
فرزند شهید بهشتی میگوید: میگفتند ایشان انحصارطلب است. این در حالی است که در زمان حاضر یادداشتهایی که در مورد آن پنج برنامه مناظره تلویزیونی با حزب توده و چریک های فدایی خلق وجود دارد، عکس این قضیه را اثبات میکند. این یادداشت ها از طرف آنها نوشته شده است. ما که ننوشتیم. همچنین در سال 1360 که اوج درگیری های سیاسی بود اکثر فداییان خلق با شهیدبهشتی جلسه یی خصوصی داشتند که ما نوار آن را منتشر کردیم. خود این گروه ها این دیدارها را مثبت ارزیابی کردهاند چون از اینکه می دیدند در چنین شرایطی آقای بهشتی با آنها جلسه برگزار می کرده و به حرف های آنان گوش می داده تعجب میکردند.
در همان موقع هم همه قسمتهای مناظره ها پخش نشد؛ یکی از دلایل و نشانه هایی که میگویم شهید بهشتی از هر دو طرف مورد ظلم قرار میگرفت همین بود. این مناظرهها نشان میدهد که آقای بهشتی از سالها پیش رسم، سبک و منش گفتوگو را داشت. در مورد انحصارطلبی هم به ایشان خیلی ظلم شده است. آقای بهشتی مدیر توانمندی بود که بخشی از آن از استعدادهای ذاتی و بخشی از توانمندیهای ایشان ناشی میشد. مدیریت برخی مراکز را تجربه کرده بود و کارجمعی بلد بود. خود به خود وقتی وارد کار جمعی میشد و به ایشان مسوولیت سپرده میشد.
شایعه تندخویی آیتالله بهشتی
علیرضا بهشتی: شهید بهشتی انسان باوقاری بود. افرادی که روزانه با ایشان برخورد داشتند می دانستند که او تندخو نیست. آن هم بخاطر دیدگاهی که به انسان داشت. برای کرامت انسانی ارزش بالایی قابل بود. قد بلند، تُن صدای بالا، قاطعیت، طبع پرشور و محکم صحبت کردن ایشان به جای خود، اما ایشان نرمش زیادی نشان می داد. انتقادپذیر و نسبت به دیگران حساس و مهربان بود.
خاطرهیی را به یاد میآورم. ایشان گفته بود سه شنبهها هرکس خواست بدون وقت میتواند به دیوان عالی بیاید. رفته بودم چیزی را از ایشان بگیرم، دیدم خانم سالخورده ی روستایی زنبیل خریدی دست گرفته بود و از بالا تا پایین این قوه قضاییه بد و بیراه می گفت؛ طوری که ممکن بود محافظان با او برخورد کنند. آقای بهشتی از اتاق بیرون آمد و گفت مبادا با او کاری داشته باشید و بدون نوبت به کار او رسیدگی کردند.
یک خاطره دیگر اینکه ایشان به یکی از شهرستان ها رفته بود و با ازدحام جمعیت مواجه میشود و وقتی میخواست در ماشین را ببندد انگشت پیرمردی میان در میماند که البته اتفاقی نیفتاد؛ آقای بهشتی پیاده میشود و دست آن پیرمرد را میبوسد و به محافظانش تذکر میدهد که مواظب باشید. شما محافظ من هستید مسئول تشریفات من که نیستید. البته ایشان همیشه خودشان در ماشین را می بست و معتقد بود اگر کسی در را ببندد این مصداق اشرافیت است. تندخویی ایشان هم یکی از افسانههایی است که در مورد او ساختهاند. افرادی که با او سروکار داشتند می توانند گواهی بدهند که او خوش خلق بود. شاید فکر کنید که چون من فرزند او هستم در موردش این حرف ها را می زنم.
او حتی در منزل هم نسبت به اعضای خانواده بسیار رئوف بود. جمعهها را فقط به خانواده اختصاص می داد و کارهای دیگر را هرچقدر هم مهم بود کنار می گذاشت. هیچگاه در خانه تحکم و اجبار نمی کرد که فلان کار را بکنید. احترام برای همه قایل بود و بیشتر مشورت می کرد. با مرحوم مادرمان رابطه یی بسیار صمیمانه داشت و سعی می کرد در کارهای منزل هر چه از دستش برمی آمد، کمک کند. به مادرم می گفت برو رانندگی یاد بگیر. خودشان هم کمک کردند مادرم آیین نامه را یاد بگیرد.
خاطره دیگر اینکه ایشان خربزه مشهدی خیلی دوست داشت. یک روز به منزل آمد صندوق ماشینش پر از خربزه بود. مادرم گفت چقدر زیاد خریدی، گفت از سرکار میآمدم پیرمردی کنار خیابان ایستاده با اینهمه خربزه. پرسیدم از صبح چندتا خربزه فروختی و او گفت دو تا. من هم همه را خریدم تا بیش از این زیر آفتاب معطل نماند.