آخرین مرخصی شهید
نوید شاهد: وقتی شهید در آخرین مرخصی از منطقه کردستان به خانه آمده بود مادرم پاهایش را به دلیل تاول زدن حنا کرد، روزی که جنازه شهید را آوردند پاهای نازنینش حنا داشت، در همان آخرین روز مرخصی بود که شهید از من خواست که موهایش را اصلاح کنم، من سوال کردم چرا موهایت را اصلاح میکنی، گفت چون در منطقه هوا گرد و خاک دارد و ما هم پیاده روی زیادی می کنیم و بوی عرق مرا اذیت می کند به همین دلیل موهایم را اصلاح می کنم، در همین زمان از وی سوال کردم منطقۀ جنگی چه جورجایی است. گفت ما در آنجا با گروهکهای ضد انقلاب و چریکهای عراقی و کردها مبارزه می کنیم و مبارزه و درگیری ها طوری است که شاید 48 ساعت به طول بینجامد و ما با نان خشک شکممان را سیر کنیم ولی با همه این مسائل افتخار می کنم که برای اسلام و قرآن و میهن خودم خدمت می کنم، در حال صحبت کردن بود که مادرم وارد اتاف ما شد و شهید صحبتهایش را قطع کرد که مبادا مادر غصه بخورد، بعد از رفتن مادر من به وی گفتم که ما در فامیل سرهنگ و نظامی زیاد داریم، چرا به آنها سفارش نمی کنی که شما را انتقال بدهند به تهران یا یک جای امن. که شهید ناراحت شد و گفت من از پارتی بازی خوشم نمی آید و می خواهم و در همان نقطه به میهن و ناموسم خدمت کنم و بودن در منطقه جنگی بهترین لحظات زندگی من است و نگاهی به من کرد و با لبخند گفت، داداش جان این آخرین لحظات زندگی من است و اگر خدا بخواهد زنده برنمی گردم و انشاالله به خواسته دلم می رسم و شهید می شوم تا خدا از من راضی شود در این موقع بود که عقده دلم ترکید و در آغوش وی زار زار گریه کردم و او دست نوازش به سرم می کشید و مرا می بوسید و گفت مواظب تک تک اعضای خانواده باش و پدر و مادر را آزار و اذیت نکنی.
والسلام