از کار در کارخانه نخ ریسی تا عاقبت بخیری با شهادت
از کار در کارخانه نخ ریسی تا عاقبت بخیری با شهادت
برادر شهید که 50 سال دارد و هنوز وقتی نام برادر در گوشش طنین انداز می شود زمان را فراموش می کند. او در گفت و گو با خبرنگار نوید شاهد از خانواده اش این گونه تعریف کرد: چهار خواهر و دو برادریم که پدرمان با پولی که از کارگری روزمزد در شهرداری و کشاورزی به دست می آورد چرخ زندگی را می چرخاند. برادرم تحصیلات چندانی نداشت و نتوانست دیپلم بگیرد. اما فکر نکنید چون برادرم بوده این حرف را می زنم اما الگوی اخلاق بود و من همیشه درس های فراوانی از او می گرفتم. محمدعلی در کارخانه نخ ریسی «نازنخ» در قسمت رنگرزی کار می کرد و 9 سالی سابقه داشت.
اما وقتی دشمن برای کشور دندان تیز کرده بود پاشنه کفشش را ور کشید، کار و زندگی اش را رها کرد و دل دریای خون و آتش زد. در نهایت هم در عملیات حلبچه وقتی برای کمک به کردهای عراق رفته بود در بمب باران شیمیایی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسيد.
برای ما هم پدر بود و هم برادر
شهید خلجی یک برادر داشته و چهار خواهر که بعد از فوت پدر عهده دار سرپرستی از آنها می شود. برادر شهید در این باره گفت: برادرم به عنوان بسیجی داوطلب به جبهه رفت تا تکلیف شرعی اش را ادا کند. سال 1363 ازدواج کرد و یک پسر حاصل زندگی مشترک او با همسرش بود. فرزند او 35 سال دارد و واحد اتوبوسرانی شهرداری کار می کند.
پدرمان در سال 1358 فوت کرد و محمدعلی که از چند سال قبل برای کار به تهران رفته بود دوباره به قزوین برگشت و سرپرستی ما را بر عهده گرفت. البته محمدعلی قبل از آن هم در مغازه کفش فروشی در بازار تهران کار می کرد اما برای خودش، که بعد از مرگ پدر همه فکر و ذکرش در سرپرستی از مادر، خواهران و من خلاصه می شد. خوب به یاد دارم که در آن دوران تمام تلاشش را می کرد تا زندگی خوبی را برایمان فراهم کند و از هیچ کاری در این راه دریغ نمی کرد. خودش کمتر می خورد و می خوابید اما نمی گذاشت به ما سخت بگذرد. به همین دلیل اگر بگویم که محمدعلی علاوه بر برادری حکم پدر را هم برای من داشت، اغراق نکرده ام.
خاطره آخرین دیدارمان هنوز برایم تازه است
وقتی از برادر شهید خواستم درباره آخرین دیدارشان برایم بگوید، بغضی که در گلویش نشسته بود را فرو داد و روایت کرد: آخرین دیدارمان مربوط به زمانی است که بعد از مرخصی رفت و دیگر برنگشت. خوب به یاد دارم که داخل اتوبوس نشسته بود و همدیگر را نگاه می کردیم. محمدعلی از من می خواست برایش دعا کنم که شهادت نصیبش شود و من هم مدام از او می خواستم تا مراقب خودش باشد. می رفت و برایش دست تکان می دادم، غافل از اینکه آخرین بار است او را می بینم.
اهمیت شهید به کسب روزی حلال
او در ادامه صحبت هایش درباره اهمیت برادرش به کسب روزی حلال گفت: محمدعلی 26 سال داشت که به شهادت رسید و به کار برای کسب روزی حلال اهمیت فراوانی می داد. شب های بسیاری برای آبیاری در زمین کشاورزی پدرمان که در آنجا انگور کاشته بود، کار کردیم. یادم می آید با دقت وظیفه ای که پدرم به او سپرده بود را انجام می داد و حتی خستگی هم باعث نمی شد از کار کم بگذارد. حتی برداشت محصول هم بر عهده من و برادرم بود که انگورها را بچینیم. می گفت: اگر هیچکس هم اینجا نباشد که ما را ببیند اما خدا ناظر بر اعمال ماست، به همین خاطر باید کارمان را به درستی انجام دهیم.
محمد علاوه بر اینکه از من کاری تر بود اما ورزش هم می کرد و اگر زنده می ماند می توانست یک فوتبالیست حرفه ای شود. به گفته دوست و آشنا محمدعلی طوری فوتبال بازی می کرد که چشم ها را خیره به بازی اش می ماند.
سفارش شهید به کسب روزی حلال و پرهیزکاری
شهید خلجی سن و سال چندانی نداشته اما از نگاه عمیقی به زندگی برخوردار بوده است. برادر شهید در این باره تعریف کرد: محمدعلی بزرگتر از سنش فکر می کرد و نگاه عمیقی به زندگی داشت. همیشه می گفت: روزی حلال ضامن عاقبت بخیری است. درست هم می گفت چون خودش که عمری نان حلال خورده بود و روزی حلال کسب کرده بود و با شهادت عاقبت بخیر شد.
من و خواهرانش را به پرهیزکاری و رعایت اخلاق دعوت می کرد. همانطور که در وصیت نامه اش هم آمده اعتقاد داشت زمانه، زمانه امام حسین (ع) است و باید مثل کوه محکم و استوار باشیم تا پیرو راستین آن امام باشیم.
گفت و گو از رضا افراسیابی
انتهای پیام /