نوید شاهد - محمد صدری، مستندسازی است که به بهانه حرفه‌اش بسیاری از جنگ‌ها از جنگ ایران و عراق تا جنگ در منطقه بالکان، قره‌باغ، کشمیر، سودان، افغانستان و جنگ با داعش در عراق و شام را دیده و حس کرده است. او می‌نویسد: «در تمام این جنگ‌ها نه تک‌تیرانداز بوده‌ام، نه آرپی‌جی‌زن و نه حتی امدادگر، کار من ثبت جنگ است، چه زشت باشد چه زیبا. من مستندسازم.»

کار من ثبت جنگ است؛ چه زشت باشد چه زیبا

 

به گزارش نوید شاهد به نقل از ایبنا،کتاب «روزهای زخمی» شبه گزارشی از جنگ در عراق و شام به روایت محمد صدری است. این مستندساز و مستندنگار در صفحات ابتدایی کتابش درباره قالب و سبک نوشتاری آن، نوشته است: «از آنجا که کارم مستندسازی است، در پی داستان‌سرایی و قصه‌پردازی نبوده‌ام. گاهی واقعیت از هر قصه‌‌ای جذاب‌تر است. سعی کرده‌ام خواننده را با تجربه‌های خود در مسیر ثبت و ضبط رویدادها و هم‌قدمی و هم‌نفسی با مردان جنگ شریک کنم و آنچه را که دیده، شنیده و فهمیده‌ام، بازگو کنم. بارها در ایران خودمان و میان دوستانم با این پرسش مواجه بوده‌ام که چرا مستند جنگی می‌سازی؛ سوالی که هیچ‌کس از مستندسازان راز بقا که مثلا به زندگی خرس‌های قطبی می‌پردازند، نمی‌پرسد و من نمی‌دانم جواب این دوستان را چه بدهم. اگر این پرسش شما هم باشد، شاید بتوانید پاسخش را لابه‌لای یادداشت‌های آن روزهای زخمی پیدا کنید.»
 
این کتاب در واقع سفرنامه محمد صدری به عراق و سوریه در بازه زمانی حدودا 5 ساله است. شرح این سفرها در چهار اپیزود با نام‌های «سفر اول؛ سلیمان بیک»، «سفر دوم؛ وادی یابس»،‌ «سفر سوم؛ بادیة الشام» و «سفر چهارم؛ سرزمین‌های شمالی» تنظیم شده است.

سرنوشت من با بوی باروت عجین شده
صدری در سطرهای آغازین «سفر اول» گریزی می‌زند که به سی‌وچندسال پیش و زمانی که نخستین‌بار سرنوشتش با جنگ گره خورد: «اولین‌باری که به جنگ رفتم، سی‌وسه سال قبل بود، اما در آن صبح پاییزی که هنوز حتی به بیست‌سالگی نرسیده بودم. هنوز فکر نمی‌کردم سرنوشتم این‌گونه با جنگ گره بخورد. در تمام آن جنگ‌ها، هر بار گلوله‌های دشمن نشانه‌ام رفته‌اند و جان سالم به‌در برده‌ام. گویی اولین‌بار پا به میدان جنگ گذاشته‌ام. همه ترس‌ها، امیدها، آرزوها، خاطرات و همه اتفاقاتی که در آن لحظات برایم رخ داده است، شبیه هم بوده‌اند؛ یک تجربه مدام مشترک. اولین‌بار جنگ را در دفاع مقدس تجربه کردم. آن سال‌ها بارها به جبهه رفتم. بعد از قطعنامه 598 و پایان جنگ، فکر می‌کردم مثل دیگران به زندگی آرامِ روزمره برمی‌گردم و دیگر خبری از جنگ نخواهد بود.

اما انگار سرنوشت من با بوی باروت عجین شده؛ سه چهار سال بعد از جنگ و با شروع بحران در منطقه بالکان، به بوسنی و هرزگووین سفر کردم. آنجا هنوز آرام نشده به قره‌باغ رفتم. جنگ میان جمهوری‌های تازه استقلال‌یافته آذربایجان و ارمنستان بود. هنوز دعوای قره‌باغ تمام نشده بود که بوی باروت از کشمیر بلند شد. خودم را به بحران هولناکِ میان مسلمانان کشمیر و هندوهای هند رساندم. بعد نوبت به قاره سیاه رسید؛ سودان و جنگ‌های مدام با همسایه‌ها مرا راهی این کشور کرد. تا این‌که آتش جنگ در افغانستان بالا گرفت، سرزمینی که جنگ در آن تمامی ندارد. از کابل دوباره راهی بالکان شدم. جنگ این‌بار میان استقلال‌طلبان کوزوو با ارتش صربستان بود. حالا به عراق می‌روم، به جنگ با داعش. اما در تمام این جنگ‌ها نه تک‌تیرانداز بوده‌ام، نه آرپی‌جی‌زن و نه حتی امدادگر، کار من ثبت جنگ است. چه زشت باشد چه زیبا. من مستندسازم.
 
از روزی که قصد سفر به عراق کرده‌ام، یک ماه گذشته است. کارهای اداری و هماهنگی‌های لازم را همزمان با تهیه وسایل تصویربرداری پیش برده‌ام و بالاخره، ساعت چهار بعدازظهر روز یکشنبه دوم شهریور 1394، با یک هواپیمای عراقی، به سوی بغداد پرواز می‌کنم.»

اردوگاه اشرف، خانه موش‌ها
«حدود نیمه‌شب گذشته به پادگان اشرف رسیدیم. پادگان اشرف در منطقه خالص در نزدیکی شهر بعقوبه مرکز استان دیاله یا دیالی قرار دارد. گویا بخش وسیعی از پادگان که قبلا مقر منافقین بوده، به نیروهای سپاه بدر عراق تحویل شده و محل استقرار آن‌ها است. نیمه‌شب که وارد پادگان شدیم، اولین چیزی که توجهم را جلب کرد، موش‌هایی بودند که زیر نور ماشین از این‌سو به آن‌سو می‌دویدند. موش‌ها درشت نبودند، اما تعدادشان خیلی زیاد بود. از اتومبیل پیاده شدیم و داخل یکی از ساختمان‌های پادگان رفتیم. همه‌جای ساختمان پر از موش‌های کوچک بود. در راهروها با خیال راحت رژه می‌رفتند و گوشه و کنار اتاق هم بودند. یا خودشان را می‌دیدیم یا صدای خش‌خش رفت‌و‌آمدشان را می‌شنیدیم. یاد پیش‌بینی‌ام درباره سخت‌تر شدن اوضاع افتادم و این هنوز آغاز ماجرا است.»
 
عاشورای حسینی/ تدمر، سوریه
«صبح عاشورا است. هنوز صبحانه نخورده‌ایم که خبر می‌دهند عملیات پاک‌سازی جاده تدمر به دیرالزور حوالی السخنه شروع شده و باید سریع آنجا برویم. با احمد و دو نفر از بچه‌های رسانه فاطمیون، سجاد و سید محمدحسین، سوار تویوتا پیکاپ می‌شویم و به جاده می‌زنیم. طول مسیر به زیارت عاشورا گوش می‌کنیم. نزدیکی السخنه فرماندهان همه جمع‌اند و عملیات را هدایت می‌کنند؛ ازجمله فرمانده اطلاعات عملیات منطقه، معاون و جانشین فرمانده منطقه، یک ژنرال ارتش سوری و یک ژنرال روس با مترجم قفقازی‌اش. به محض رسیدن کلید می‌زنم و مشغول تصویربرداری می‌شوم. کسی از تعداد داعشی‌ها در این منطقه اطلاع دقیق ندارد، اما چند ساختمان سنگی حدود یک‌ونیم کیلومتری جایی که هستیم قرار دارند و گویا داعشی‌ها آنجا پناه گرفته‌اند. هواپیماهای جنگی سوری چند نوبت آن ساختمان‌ها را بمباران می‌کنند. گرای ساختمان‌ها به توپخانه هم داده شده و آتش‌باری هم روی آن‌ها اجرا می‌شود.

ساعتی بعد همراه عده‌ای از نیروهای فاطمیون و معاون فرمانده منطقه، سوار بر چند تویوتا پیکاپ می‌شویم و می‌رویم. حدود یک کیلومتر جلوتر، ژنرال ارتش سوریه و ژنرال ارتش روس می‌مانند. در موضع جدید هم ساعتی توقف می‌کنیم و از جریان هدف‌گیری آن‌ ساختمان‌ها تصویر می‌گیریم. کمی از ظهر گذشته که فرمانده منطقه به جمع فرماندهان اضافه می‌شود و شخصا فرماندهی را به‌عهده می‌گیرد. گرمای آفتاب، خستگی، تشنگی و گرسنگی رمقی باقی نگذاشته است. گویا عاشورای سال 61 هجری هم همین روزهای ابتدایی پاییز بوده است. السلام علیک یا اباعبدالله. نماز را به جماعت روی آسفالت داغ جاده می‌خوانیم و بعد یکی از نیروها روضه‌خوانی می‌کند. حال عجیبی است؛ روضه عاشورا در ورودی السخنه، در جاده بسته‌شده تدمر به دیرالزور در جریان جنگ با داعش و درحالی‌که هر لحظه امکان کشته شدنت هست. عاشورای امسال به‌یادماندنی می‌شود.
 
غروب به تدمر بازمی‌گردیم. شب هم عزاداری شام غریبان حضرت اباعبدالله علیه‌السلام در مقر فاطمیون برگزار می‌شود. قرار است فردا برای پوشش خبریِ ارسال کمک‌های غذایی و دارویی ایران به حلب برویم. شب به دختری فکر می‌کنم که از لباس نظامی می‌ترسد.»
 
نخستین چاپ کتاب «روزهای زخمی» در 262 صفحه با شمارگان یک‌هزار و 250 نسخه به بهای 50 هزار تومان از سوی انتشارات سوره مهر راهی بازار نشر شده است.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده