در روشنای زندگی روحانی شهید مدافع حرم، علی تمامزاده
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، کتاب «سهگاه ابوهادی» نوشته «سید حمید سجادی منش» به زندگی روحانی شهید مدافع حرم»علی تمام زاده» میپردازد و از سوی انتشارات خط مقدم منتشر شده است.
نویسنده در بیست و سه گپ از زبان همسر، شوهر خواهر، مادر، همرزمان و ... به صورت پیوسته بخشهایی از زندگی شهید را روایت کرده است. در بخشی از این کتاب، در خاطرهای از مادر شهید میخوانیم: «با حسن قره داغی و مصطفی مظاهری، برادر همین آقامهدی، تصمیم گرفته بودند به مدرسهی شبانه بروند تا روزها کار کنند. یادم است آمادگی پذیرش خواستهاش را نداشتم؛ اما آخرش با زبان نرم و حوصلهی زیاد راضیام کرد.
قول گرفتم که درسش را تا پایان بخواند. سر حرفش ماند و درس را ادامه داد. دو سه ساله، کارهایی مثل بنایی، برقکاری اتومبیل و مکانیکی هم آموخت. حتی در فنی و حرفهای امتحان داد و مدرک گرفت. اما حضورش در بسیج و رابطهاش با چند طلبه، او را به سمت علوم دینی کشاند.
همزمان و بیآنکه از دلش خبر داشته باشم، از شوقم برای دیدن او در لباس روحانیت گفتم، اول انگار دچار شوک شده باشد، خوب به چشمهایم خیره شد، بعد یکباره چهرهاش مثل گل شکفت و خودش را پرت کرد در بغلم. اگر کسی میدید، میگفت لابد سالها از هم دور بودهاند. طوری در بغلم فرو رفت که انگار نمیخواست هیچ وقت رها شود . ذوق زده گفت: «کسی به شما گفته می خوام برم حوزه ؟» - نه. مگه باید کسی بگه؟! - خوب ، از کجا فهمیدید؟
هیچ جا، خدا به دل هردوتامون انداخته. حالا بده هم من به مرادم میرسم، هم تو؟!
از خوشحالی، روی پایش بند نبود. انگار خبر خوشحالي طلبه شدنش را از آسمان شنیده بود که دستها را بلند کرد و با چشمهای خیس، چیزهایی زیر لب گفت.
همچنین در بخش دیگری از این کتاب در خاطرهای از همسر شهید میخوانیم:« به خودم میگویم: وقتی مینشست و تلویزیون نگاه میکرد و بعد یکباره بلند میشد و میرفت سراغ کتابهایش و زیر لب میگفت «خدایا، مرا ببخش که وقتم را حرام کردم!»، کاش ما هم تلویزیون را خاموش میکردیم و میرفتیم رو به رویش مینشستیم و سیر نگاهش میکردیم برای این روزها. خیلی چیزها میتوانستیم از او ذخیره کنیم؛ که نکردیم. همیشه میگویم باز خدا را شکر که وقت رفتن، شادمان بود از حرفی که زدم؛ وقتی نفس عمیقی کشید و با آه برآمده از سینه گفت «حلالم کن برای همهٔ کوتاهیهای گذشته و عذابهای آینده!». با اینکه قلبم داشت از جا کنده میشد و نفس در سینهام مثل کوهی سخت شده بود، بغضم را قورت دادم و گفتم: «هیچوقت، هیچچیز زندگی با تو برایم بیمعنی و پوچ نبوده؛ بعد هم نیست. نگران ما نباش! ما هم خدا داریم. صبر میکنیم. برو به سلامت. به خدا سپردمت.»
در بخش دیگری از این کتاب میخوانیم:« این کارش انگار آب سردی بود بر پیکر داغ و جوشان من که هنوز دست رفاقت به ابوهادی نداده بودم؛ یعنی آن عادت دیرینهی دیر دوست شدن، هنوز دست از سرم برنداشته بود. گفتم: زمانه هم بازی خودش را دارد؛ باید من سالها آنگونه باشم، و یکی مثل شیخ ابوهادی هم یک روزه به من بفهماند جور دیگر زندگی کردن را. دیدم انگار این آدم، نمک دیگری دارد و کاملاً هوایم را عوض کرده است. شده بودم شبیه آدمی که از یک حادثهی بزرگ جان سالم بهدر برده و حالا زندگی برایش معنی دیگری دارد. این بود که وقتی شب آمد، ناخواسته بلند شدم و در بغلش گرفتم. هیچ غروری هم در من نبود و خجالت نکشیدم بگویم: «از امروز انگار یه برادر پیدا کردهام.»
کتاب «سهگاه ابوهادی»؛ خاطرات شهید مدافع حرم حجتالاسلام تمام زاده، گوی سبقت از هدایت سوم ربود.
کتاب «سهگاه ابوهادی» زندگینامه روحانی شهید مدافع حرم «علی تمام زاده» نوشته«سید حمید سجادی منش» با ویرایش«محمد مهدی عقابی»، طرح جلد«ایمان ماندگاری» به دلیل استقبال علاقهمندان از سوی انتشارات خط مقدم با شمارگان 1000 نسخه و به بهای 25 هزار تومان به چاپ دوم رسید.