روایت خاطرات باحال دوران جنگ در «تبسمهای جبهه»
به گزارش نوید شاهد، «تبسمهای جبهه» خاطرات باحال و قشنگ بچه های جبهه و جنگ کتابی است در زمینه خاطرات دفاع مقدس با زبانی خودمانی و مایههایی از طنز نوشته شده است. این کتاب دربردارنده خاطرات کوتاه و خواندنی نویسنده از دوران هشت سال جنگ تحمیلی است.
«داوود آبادی» در ابتدای کتاب اینگونه نوشتهاست: «شاید اکثر اونایی که گول خورده! و توی مطبوعات یا اصلاً توی کتابهای خودم، خاطرات تلخ و شیرینم رو خونده باشن، بعضی از این خاطرات براشون تکراری باشه! بله درسته ولی ... به پیشنهاد یکی از دوستان، این کتاب رو از دل همه خاطراتم درآوردم تا تبسمهای شیرین و شادیهای کودکانهمان رو در جنگ، یکجا بذارم توی قاب نگاهتون. حالا خود دانید. اگر خوشتون اومد ، دعاشو به جون رفیقم بکنید، و اگر هم نه، که خب چی کار کنم تا راضی بشین؟!
خاطرات روایت شده در این کتاب به فصلهای «حاجی مهیاری نیروی گردان حبیب»، «کتری و خرج آرپیجی»، «عطش و آبگوشت»، «ضرب در مجلس ختم»، «هیییییی...»، «سنگ و سقف.....»، «به فاصلهی یه قمه»، «چقدر خوشکل شده بود سردار!»، «شوخیهای تابستانی»، «نماز شب به جماعت»، «الله اکبر در پادگان»، «خشم شبانه»، «جیب خشاب یا شلوار»، «مرخصی و فرمانده لشگر»، «گاف حاج رضا دستواره»، «اسرای خوشحال»، «غلط کرده بزنه!»، «استقبال به صرف گلوله»، «فرمانده لشگر چی کارست؟!»، «کمی از بدی شهدا بگوییم!»، «یک.... دو....... سه....»، «نعره الاغ وسط پادگان»، «هندوانه دزدی در فکه»، «حوری در خانه همسایه بغلی»، «تیربارچی رو بزنید»، «سعید تیتیتی تیر خورد»، «حالگیری از مربی ش.م.ر»، «اتاق گاز»، «مسخره نکن؛ سر خوت هم میاد»، «بازم مدرسهام دیر شد»، «میخوام برم عراقیارو .....»، «این خره دوشکا چیه کوره ....»، «به دنبال اخراجی از تیپ»، «ز گهواره تا گور دانش بجوی»، «سیبزمینیهای صلواتی»، «سنگ و وانت»، «دوشکا بدون سوزن»، «قرآنهای سرنیزه!»، «لندرور و اسب زورو»، «الغیبت عجب کیفی داره»، «نورافکن»، «امان از دست عموحسین» «پاهاترو جمع کن منم بشینم»، «گاز ... گاز ....»، «طهارت و کلوخ»، «پاکسازی»، «حمله هلیکوپتری»، «مصیبت سیگاریهای جبهه»، «جشن عسل»، «فداکاری مجید محمدی»، «فانسقه غنیمتی»، «ساعت خواب»، «داداش من فرمانده لشگره....»، «مظلومترین فرمانده»، «من گشنمه»، «خواب ناز و جنازهیعراقی»، «من شهید شدم ... آخ»، «موشهای ویفرخور»، «عربدهکشی تیماسی»، «نماز ما و نماز بعثیها»، «سید ماست»، «اشهد .... وجعلنا .....»، «دستشویی با اعمال شاقه»، «شیشهپاککنی زیر آتش»، «نماز جماعت»، «سنگرتکانی نورورزی، در جبهههای دیروزی»، «حورالعین»، «جبهه رفتن خشکه مقدسها؟»، «سه روایت از یک ریش!»، «سرگرمیهای کردستان»، «رابطهی نماز شب با ظرف شستن»، «نماز شب و دستشویی» و «دزد که به دزد بزنه .....»
در بخشی از خاطره «سرگرمیهای کردستان» از این کتاب میخوانید: « تابستان 1362؛ سقز؛ صبحهای جمعه هر هفته، موقع نظافت عمومی بود. باید پتوها را میتکاندیم و مقر را جارو میکردیم. «سبزعلی نیازی» که به خاطر آرتیست بازیهایش به زورو معروف بود، با آمدن جمعه عزا میگرفت. بچهصبح زود از خواب بیدار میشدند و همهی پتوهاشان را روی او میریختند. او هم خوابآلود، برمیخواست و میگفت:«من بیچاره، شش روزه هفته رو یه پتو دارم و از سرما یخ میبندم، هیچ کس بهم پتو نمیده، ولی صبح جمعه که میشه، زورو صاحب صدتا پتو میشه.»
شبها مجلس گرمی درباره جن داشتیم. نیروهایی که تازه از پادگان آموزشی به کردستان اعزام شده بودند با اینکه خیلی میترسیدند، شنوندگان پروپا قرص چرتوپرتهای ما بودند. «فریدونی» بچهای پر ادعا بود که مثلا خیلی نمی ترسید. یکی از شبها، سم یک گاو را که در بیابان مرده بود، پشت آفتابه را داخل دستشویی گذاشتیم. نیمههای شب، فریدونی به دستشویی رفت و با زمینهای که از قبل داشت و شنیده بود جنها سم دارند، با دیدن آن، وحشت زده پا به فرار گذاشت.»